در یقین




از یقین تا یقین(در راه یقین)

مقدمه

در حال مطالعه ی کتاب ارزشمندی از دکتر سید یحیی یثربی به نام از یقین تا یقین هستم. در توضیحات ابتدای این کتاب، موضوع آن را معرفت شناسی و گروه مخاطب را، طلاب، دانشجویان، پژوهشگران و اساتید حوزه و دانشگاه ذکر کرده است.

خیلی بهتر است که مفاهیم این کتاب را نزد استادی آموخت اما چون من در حال حاضر به صورت آزاد مشغول مطالعه آن هستم، دیدم برای درک مفاهیم این کتاب، بهتر است آن را بصورت خلاصه درآورم و این خلاصه را به مخاطب عمومی ارائه کنم.

اما یعنی چی از یقین تا یقین؟ (جایگاه شک)

چندین هزار جنازه به گورستان برند
و یکی از ایشان به شک نرسیده بود! (عین القضاة)

ما بنا به جغرافیایی که در آن به دنیا می آییم، آیین و مذهب را بدون هیچ شکی از خانواده به ارث می بریم. یعنی ما بدون هیچ تلاش و کوششی، یقین پیدا می کنیم که دین و مذهبی که از والدین به ما رسیده، کاملا درست و صحیح است و جای هیچ شکی در آن نیست. اما این نوع یقین که بدون هیچ گونه تلاش و کوشش فکری به آن رسیده ایم، فاقد ارزش است و انسان زمانی می تواند در یقین داشتن مدعی باشد که برای بدست آوردن آن تحقیق و جستجو کرده باشد لذا ما برای حرکت از یقینی که از خانواده به ما رسیده به سمت یقینی که خود برای بدست آوردن آن تلاش کرده ایم، می بایست پنج مرحله ی زیر را طی کنیم :

  • در یقین
  • از یقین به شک
  • در شک
  • از شک به یقین
  • در یقین
  • در یقین
قومی به گمان، فتاده در راه یقین!

انسان ها عموماً، در نخستین مرحله ی اندیشه، خود را ((دریقین)) یا به تعبیر خیام((در راه یقین)) و در واقع ((چاه یقین)) می یابند. ذهن هیچ کودکی آلوده به شک نیست. همه در یقین غرق‌اند. یقینی با اوصاف ذیل:

  • آماده، که برای بدست آوردنش رنجی نبرده اند.
  • موروثی، که از پیشینیان به ارث برده اند.
  • پیش ساخته، که در نظام و ساخت آن نقشی نداشته اند.
  • خام، که مقدماتش نقد نشده است.
  • تلقینی و تقلیدی، که از تحقیق و استدلال شخصی به دست نیامده است.
  • خوش باورانه، که نتیجه ی اطمینان ساده اندیشانه به توان فکری خویش و اطرافیان است.
  • تعصّب آمیز و مقدس، که وابسته به شخصیت انسان و شخصیت و حرمت وابستگان و مربّیان و اطرافیان مورد علاقه است. این یقین نه تنها به او، بلکه به پدر و مادر، قوم و قبیله، دین و مذهب، جامعه و میهن، معلمان، اساتید و بزرگان تاریخ و فرهنگ وی وابسته است. از این رو بی اعتنایی و گستاخی به آن، به منزله ی بی‌اعتنایی و گستاخی به همه ی این اشخاص و نهادهای محترم و مقدس است.
  • جاهلانه، که مبنایش جهل است، جهل مرکب:((نداند و نداند که نداند)).

چنین یقین ساده و سهل الوصولی، دست و پای عقل و اندیشه ی همه ی انسان ها را، در گذشته و حال، به زنجیر کشیده است.

از سنگر همین یقین جاهلانه، آزاد اندیشان و منادیان رهایی و بیداری، در طول تاریخ، ناجوانمردانه مورد هجوم قرار گرفته اند. انسان های اندیشمند را به جرم ((اندیشه)) سقراط وار شوکران بر گلو ریخته، یا چون منصور بردار آویخته، یا همانند گالیله، با تعقیب و آزار وادار کرده اند که از ((اندیشه))اش توبه کند.

مگر آسان است که بفهمی که نمی فهمی؟! و بفهمی که نه تنها خودت، بلکه پدرت، معلّمت، روحانی‌ات، نسل گذشته ات، جامعه ات، و ... همه و همه نادان بوده و نفهمیده اند؟! انصاف باید داد که مشکل است.

در یقین

چند نکته در مورد این یقین:

1.فراگیری

نه تنها توده ی مردم، بلکه همه ی مکاتب فکری جهان نیز کم و بیش، تحت تأثیر این گونه یقین اند.

جالب است که ارسطو، عقیده به حیات اجرام آسمانی را مستند به عقاید پیشینیان دانسته و عقاید پیشینیان را متکی بر فلسفه هایی می داند که در گذشته ظاهر شده، سپس مردم بر اصول آن، چیزهایی از خود افزوده‌اند. می بینیم که نه تنها ارسطو بر رها ساختن تعقّل از قید و بند باورهای سنّتی نمی کوشد، بلکه در توجیه معقولیت و مقبولیّت آن باورها تلاش می کند.

ابن سینا هم، به توجیه مسائل مقبول محیط و خانواده اش می پردازد. او در نجات و شفا از تأثیر دعا و خیرات و صدقات بحث کرده، می گوید:

بیشتر چیزهایی که اکثریت مردم آنها را پذیرفته و به آنها دل بسته اند، بر حق و درست‌اند؛ اما تعدادی فیلسوف نما، به دلیل نادانی به انکار آنها برخواسته اند.

در جای دیگر در مورد موقعیت کعبه می گوید:

باید مکان مخصوصی از جهان به عنوان صالح ترین جایگاه پرستش خداوند تعیین گردد و اعمال و مراسم خاصی از قبیل قربانی کردن مقرر شود... و اگر سرزمین مقدسی که چنین است، اقامتگاه و محل زندگی شارع نیز باشد، بهتر خواهد بود... و این مکان واحد و معین، نباید در معرض دید همه ی پیروان باشد، بلکه باید در جایی باشد که مردم برای زیارت آن به مهاجرت و مسافرت بپردازند.

واقعاً اگر در دین اسلام، کعبه این موقعیت را نداشت و فرضیه ی حج در کار نبود، باز هم عقل مشّائی ابن‌سینا به چنین نظریه ای دست می یافت؟ باید گفت که : عاقلان دانند!

در این فراگیری که بررسی شد، این مسئله نشان می دهد که حتّی بزرگان میدان علم و اندیشه نیز از قید و بند یقین اوّلیه رها نمی شوند!

2.ساماندهی

جالب اینجاست که، تطابق عقل هر منطقه، ملت و قومی، با شرع و کلام خودشان است!

چون بررسی همه ی آثار منفی این یقین اولیه در مراحل مختلف سیر فکری در این مقاله امکان ندارد، تنها به مواردی از تأثیر بد آن در بحث و تحقیق اشاره می کنیم.

الف) ایجاد نوعی حسّاسیت به وضع موجود و نگرانی از تغییر یا امکان تغییر آن:

در این راستا رفتار انسان به گونه ای سامان می یابد که گویی هدف اصلی، تبلیغ است نه تحقیق؛ بنابر این هر کسی با موضع گیری تند و ستیزه‌جویانه در برابر هر نظر مخالف، با ستایش موضع خود و تحقیر موضع مقابل، به جای صداقت و همدلی در جستجوی حقیقت، که گمشده هر انسان درست اندیش است، وقت خود را به ستیزه‌جویی و رجزخوانی گذرانیده، و در پایان، مجالس درس و بحث، میدان قیل و قال و مغالطه و جدال می‌شود.

ب) توجه به مکتب و شخصیّت بیش از حق و حقیقت:

در نتیجه هر کسی و هر جامعه ای یک مکتب فکری را به منزله ی دین و یک یا چند شخصیّت را به منزله ی انبیا و اولیای آن دین، مورد تقدیس و احترام قرار داده، خطّ قرمزی، در برابر هر گونه نوآوری و ابداع ایجاد می‌کنند. به گونه ای که کسی را یارای نقد و ابراز نظر مخالف نباشد.

همین حالت را، یونان زدگی و به ویژه شخصیت پرستی نسبت به ارسطو، در غرب قرون وسطا ایجاد کرده بود. حرکت فکری غرب تا حدود زیادی مرهون شکست احترام این مکتب ها و شخصیت های باستانی و کشف راه‌ها و روش های جدید تحقیق و تفکّر بود.

ج) پرداختن به شرح و تعلیم به جای نقد و تحقیق :

من در دوران تحصیل شخصی را دیدم که حدود چهل سال کتاب کوچکی را در زمینه ی علم نحو، هر سال دو، سه دوره تدریس می کرد؛ یعنی حدود 150 دوره این کتاب را تدریس کرده بود. یکی از شاگردانش که تقریباً هم سنّ استاد بود، از اوایل تدریس این کتاب در همه ی دوره ها پای درس استاد نشسته بود. تازه استاد باورش می شد که تنها این شاگرد پایدار است که این درس را می فهمد! و آن شاگرد هم بدین موضوع می‌نازید که پس از سال ها استقامت، به این شایستگی دست یافته بود!

علامه بزرگوار محمد‌حسین‌غروی، از اساتید متأخر فلسفة ملّاصدرا، پس از عمری تدریس و تعلیم فلسفه‌ی صدرالمتألهین، باز هم می گفته است که :

اگر بدانم کسی هست که این فلسفه را خوب می داند و می فهمد، هرجا که باشد، بار سفر بسته، به شاگردی اش گردن می نهم.

د) تمرکز بحث به جنبه های ذهنی و لفظی، بدون توجه به جنبه ی کاشفیّت مفاهیم و الفاظ از جهان خارج :

داشتن یک ذهن گرفتار در دایره ی یقین اولیه و میل طبیعی انسان به آسان گیری و شیفتگی به مکتب و اشخاص و متأثر شدن از جوّ موجود در مقبولیّت و عدم مقبولیّت مکتب ها، از عوامل الفاظ و صور ذهنی، به جای حقایق خارجی و عینی است.

همین متمرکز ساختن کار بر لفظ به جای معنا، ما را به آنجا رسانده است که درس فلسفه را در مراکز علنی خود، اعم از حوزه و دانشگاه، به صورت دروس تاریخ و جغرافیا ارائه دهیم؛ یعنی محور کار حافظه باشد، نه فکر. چنان که می بینیم، اصول و مسائل فلسفه را در سطوح پایین تحصیل، یک جا و همه جانبه تعلیم می‌دهند، بدون توجه به استعداد، توان، امکان دقت و درک لازم.

تدریس فلسفه حتی در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا نیز به صورت تکیه بر آموزه های دیگران و فراگرفتن آنهاست، نه اندیشة شخصی. اساتید، قهرمانان فهم اندیشه ی دیگرانند و شاگردان نیز در حسرت روزی که مطالبی را که استادشان فهمیده است، بفهمند! کسی در جستجوی روش تازه ای برای نقد گذشته و نوآوری و تولید فکر نیست.

ه) تلاش و کوشش در تثبیت، به جای تکمیل :

بدیهی است که قید ((توانایی انسان)) به این معنی است که، رابطه ی ما با واقعیت، رابطه ای مطلق و ثابت نیست. اگر هر شاگردی و هر نسل جدیدی بر تثبیت و تأیید مطالب استاد و پیشینیان خود همّت گمارد، تحوّل تکاملی در معرفت بشری تحقق نخواهد یافت؛ بنابراین، روش درست آن است که هر نسلی هدف خود را تکمیل کار پیشینیان قرار دهد، نه تثبیت آن. در صورتی که در جوامع استوار، همیشه به تثبیت بیش از تکمیل بها می‌دهند. تا جایی که اگر کسی گامی برخلاف گذشتگان بردارد، تحقیر و انکار می شود. در این گونه جوامع به جای تشویق افراد متّکی به خویش و جسور، آنان را به گستاخی و بی پرواییِ ناشی از جهل و انحراف، متهم می کنند.

3. مقاومت

یقین استوار، توان بقا و استمرار داشته، در برابر تهاجم ایستادگی می کند. در این مقاومت، عواملی از درون و برون، مؤثرند که به چند مورد از آنها اشاره می کنیم:

الف) قداست و سنّتی بودن مسائل:

در جامعه و محیط استوار، مسائل فکری حالت یک سنّت مقدس پیدا می کنند که کسی به فکر مخالفت با آنها نمی افتد. توافق عمومی بر صحّت و حرمت یک مجموعة اعتقادی، همانند سدّ استواری، مانع هرگونه فکری بر خلاف آن مجموعه می گردد. سپس همین حالت، خود به صورت دلایل صحّت آن مجموعه ی اعتقادی، مورد توجه قرار می گیرد. در چنین شرایطی، بسیار نادر و دشوار است که کسی بتواند جرئت نقد و تردید داشته باشد؛ زیرا نه با یک نفر، بلکه با همه ی مردم روبرو خواهد بود.

ب) هیمنه ی شخصیت:

در چنین جوامعی شخصیّت های را با خوش بینی و توصیف های اغراق‌آمیز، چنان بزرگ می کنند که می‌توانند تنها سند و ملاک معتبر صحّت عقاید باشد به گونه ای که مردم، جستجوی هر گونه عقیده و منبع دیگر را اهانت به این شخصیت ها تلقّی کنند.

ما نباید با تأثیرپذیری از فرهنگ های وارداتی: مانند فرهنگ کمونیست ها، که ذکر نام کسانی، چون ((لنین)) و ((مارکس)) را به جای دلیل گفته ها مطرح می کردند، نام اشخاص را سند درستی و استحکام گفته ای قرار دهیم.

ج) تعصّب و خودخواهی:

در اثر نوعی وابستگیِ برگرفته از عواطف و تلقینات، خوش بینی و اطمینان بسیاری به دیدگاه های موجود و پذیرفتنی خود و خانواده و محیط پدید می آید که برای انسان، امکان خروج از دایره ی وضع موجود را نمی‌دهد. به همین دلیل است که: ((همه کس را عقل خود به کما نماید و فرزند خود به جمال!))

د) بی خبری:

محیط استوار(جزمی) با شرایط و ویژگی هایی که در گذشته به آنها اشاره شد، افراد را خام نگه داشته، از هرگونه برخورد عقاید و افکار جلوگیری می کند.

ما همیشه به باورهای خود با چشمی نگاه می کنیم و به باورهای دیگران با چشمی دیگر. طبعاً در چنین حالتی، مسائل همانند، اگر خودی باشند، مقبول‌اند، وگرنه مردود!

ه) میل به آرامش و گریز از پژوهش و گزینش:

زندگی در یقین اولیه همراه با آرامش و آسایش فکری است، در حالی که بر هم خوردن این یقین، برابر با سرگردانی است. و چون این حیرت، برای هیچ انسانی خوشایند نیست، ناچار باید برای رهایی از آن، سختی پژوهش و گزینش را تحمل کرد.

و) نداشتن استعداد لازم:

امروزه مسلّم است که توان فکری انسان ها متفاوت است. قدرت اندیشه، شرایط روانی، عوامل تربیتی و هزاران نکته ی باریک تر از مو، در تکوین شخصیت فکری انسان مؤثرند. بی شک، برای گسستن قید و بند این یقینِ استوار، باید همه این عوامل هماهنگ باشد وگرنه، کار است بس دشوار. در مقایسه ی عواملی که برشمردیم عامل اخیر(هوش و استعداد) بسیار حسّاس و سرنوشت ساز است و نقش آن در امکان کار، همان نقش باروت است در کار توپچی نادرشاه!







15 اسفند 1402