نانوا هم جوش شیرین می زند...
ماجرای غم انگیز کتاب در ایران
به نام خدا
ماجرای غم انگیز کتاب در ایران
در مشهد دو نوع کتابخانه عمومی داریم، یکی کتابخانه ی مرکزی آستان قدس رضوی واقع در حرم و همچنین زیر مجموعه هایش در سطح شهر و دیگری کتابخانه های عمومی که زیر نظر نهاد کتابخانه های عمومی کشور می باشند که در بوستان های شهر مشهد واقع شده اند.
معمولا برای پیدا کردن کتاب های مد نظرم در هر دو کتابخانه ی عمومی جستجو می کنم. اگر خوش شانس باشم و بخت با من یار باشد، می توانم کتاب را از یکی از کتابخانه های نزدیک خانه امانت بگیرم، در غیر این صورت مجبور هستم مسافت زیادی را تا آن سمت شهر طی کنم تا به کتابخانه ای برسم که کتابی را که میخواهم را داشته باشد که طی کردن مسیر رفت و برگشت حداقل دو ساعت زمان را از من می گیرد اما چون قرار نیست بابت خرید کتاب پولی بپردازم، طی کردن این مسافت های طولانی توجیه دارد. با خودم می گویم هم فال است و هم تماشا، هم می روم مشهد گردی و هم به کتاب مورد علاقه ام می رسم.
داستان تا آنجا خوب پیش می رود که کتاب مورد نظرم در کتابخانه های سطح شهر موجود باشد ولی امان از روزی که آن کتاب جزو مواردی باشد که می بایست برای پیدا کردن آن به عتیقه فروشی ها مراجعه کنم که اگر شانس بیاورم شاید آن را داشته باشند.
نقطه ضعف کتابخانه ی مرکزی آستان قدس رضوی
نمی دانم آیا تا حالا اصطلاح مخزن بسته یا گردش کتاب به گوش تان خورده است یا نه؟ روال کار به این شکل است که وقتی کتاب تازه ای وارد کتابخانه می شود، یک نسخه از آن به قسمت مخزن بسته داده می شود. کتاب های این بخش را نمی توانید به امانت بگیرید و فقط می شود آنها را در زمان هایی که کتابخانه باز است، در همان محل مطالعه و سپس به مخزن بسته تحویل دهید. تنها نقطه ضعف کتابخانه مرکزی آستان قدس این است که از بعضی عنوان ها تنها یک جلد دارد که آن هم در مخزن بسته می باشد و شما تنها می توانید کتابهایی را امانت بگیرید که بیش از چند نسخه از آن موجود باشد، این یعنی علاوه بر اینکه یک نسخه در مخزن بسته موجود است، در دیگر بخش های کتابخانه هم این کتاب را می توان پیدا کرد. متاسفانه کتابهای زیادی تنها در مخزن بسته موجود هستند و نسخه ی دیگری از آنها تهیه نشده است تا به بخش های دیگر کتابخانه جهت امانت تحویل بدهند.
می شود گفت فلسفه ی مخزن بسته این است که همیشه از همه ی کتاب ها یک نسخه را در خود کتابخانه داشته باشند که این کار از دیدگاهی دیگر مفید است چرا که اگر محققی نیاز به کتابی داشته باشد، می داند حتما نسخه ای از آن داخل مخزن بسته موجود است و با مراجعه به آنجا، می تواند آن کتاب را در محل کتابخانه مطالعه می کند، در غیر این صورت ممکن است کتاب امانت باشد و آن محقق نتواند به کتاب مورد نظر دسترسی داشته باشد.
چه کسی کتاب من را برداشته است!
چندی قبل خواهرم که ادبیات خوانده است پیشنهاد کرد تا کتاب چند جلدی تاریخ ادبیات ایران را بخوانم و این شد که به کتابخانه رفتم و چیزی که پیدا کردم تنها خلاصه ی کتاب اصلی بود. با مطالعه ی بخشی از کتاب علاقه مند شدم تا نسخه ی کامل آن را بخوانم اما با کمال تعجب دیدم هیچ کتابخانه ای در مشهد آن را ندارد.
به چند کتاب فروشی بزرگ هم زنگ زدم که تنها نسخه ی خلاصه شده ی آن را داشتند. در اینترنت جستجو کردم و دیدم که قیمت ها خیلی بالاست. همچنین به جمعه بازار کتاب مشهد رفتم و در بین کتاب های دست دوم دنبال تاریخ ادبیات گشتم و از کتابفروش ها پرسیدم اما در نهایت، دست از پا درازتر به خانه برگشتم. هر چند شماره تلفن چند نفر از همان دست دوم فروش ها را گرفتم اما در نهایت آنها هم نتوانستند کاری برایم انجام دهند.
اما از آنجا که می گویند جوینده یابنده است، در سایت دیوار نسخه دست دوم تاریخ ادبیات را پیدا کردم آن هم در دو جای مختلف، یکی تهران که قیمتش یک میلیون و پانصد بود و یکی مشهد با قیمت دو میلیون و پانصد. از آنجا که نمی توانستم بروم تهران، با فروشنده ی مشهدی کلی چانه زدم که در نهایت دویست هزار تومان تخفیف داد! و در نهایت با توجه به بودجه ی کمی که داشتم، توانستم تاریخ ادبیات هشت جلدی، چاپ سال 1368 را خریداری کنم.
جای تأسف دارد که کلان شهری مثل مشهد، کتابی به این ارزشمندی را در کتابخانه های خود ندارد یا اگر هم دارد، به صورت ناقص و چاپ قدیم است.
مریدی که استادش را پیدا کرده است
نمی دانم آیا تا به حال برای شما هم پیش آمده که در زندگی چون مریدی به دنبال استادی باشید که به سوال های شما پاسخ بدهد؟
به تازگی با نویسنده ای آشنا شده ام که با کتاب هایش نور تازه ای را به وجود تاریکم تابانیده است. آقای سید یحیی یثربی به معنای واقعی استادی فرهیخته و یک نابغه هستند، از این جهت این را می گویم که نثر ایشان چنان روان و دلنشین است که آدمی فکر می کند که او چون مادری می ماند که می خواهد به طفلی خردسال حرف زدن را یاد بدهد که این خود نشان از شاهکاری است که او در کتاب هایش به ما عرضه می کند. خوشبختانه تا الان چهار کتاب از ایشان خوانده ام(صلیب و صلابت، قلندر و قلعه، مطرب عشق و راز مرگ) و چند روز پیش دو کتاب دیگر از ایشان را از کتابخانه گرفتم که عبارت هستند از ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران و از یقین تا یقین. اما این دو کتاب با آنچه که قبلا از این نویسنده خوانده بودم کمی فرق داشتند، از این جهت که احساس کردم نمی توانم شراب آنها را با یک نفس نوش کنم و می بایست قطره قطره از آنها بهره گیرم و این شد که تصمیم گرفتم آنها را بخرم.
متاسفانه به هر کتابفروشی که زنگ می زدم یا مراجعه می کردم، این دو کتاب را نداشتند، پس مجبور شدم آنها را در اینترنت جستجو کنم. خوشبختانه کتاب از یقین تا یقین را توانستم از شهر قم اینترنتی بخرم ولی کتاب دیگر را هیچ جا نتوانستم پیدا کنم.
سری به سایت دیوار تهران زدم. یک نفر کتابخانه ی شخصی اش را گذاشته بود برای فروش و من گفتم یک تیر در تاریکی میزنم، شاید به هدف بخورد و به فروشنده پیام دادم. در کمال تعجب و خوشبختی، کتاب ماجرای غم انگیز روشنفکری در ایران را داشت و من بسیار خوشحال شدم. اما امروز که تماس گرفتم متاسفانه فروشنده گفت :که این کتاب را به همراه چند کتاب دیگر فروخته است :((
این را هم اضافه کنم که نسخه ی الکترونیکی این کتاب در فیدیبو موجود است اما من نیاز به نسخه ی چاپی آن داشتم.
اوضاع بحران زده ی کتاب در ایران
نمی دانم چرا ما خود بَد و بیگانه پرست شده ایم. کتاب های خوبمان رو به فراموشی است و دیگر تجدید چاپ نمی شوند، اما کتاب های غربی که هیچ با هویت فرهنگ ایرانی ما سازگار نیستند، به وفور در بازار پیدا می شوند و ما می بینیم که حتی به چاپ هایی با تعداد دفعات بالا هم می رسند اما کتاب های خوب از نویسندگان ایرانی، هر روز بیشتر به دست فراموشی سپرده می شوند.
جامعه ی روانشناسی زده و کنکور زده
اگر از بالا به جامعه نگاه کنیم، به این نکته پی خواهیم بُرد که مردم چون ربات هایی هستند که بدون فکر کردن، کارهایی را انجام می دهند که اربابانشان دستور می دهند و از خود هیچ اختیاری ندارند. آیا ما به آخرالزمان رسیده ایم؟ آیا ما به اصطلاح در ماتریکس گیر افتاده ایم؟
نتیجه این می شود که راه برای ورود کتاب های به اصطلاح موفقیت به بازار ایران باز می شود و به صورت 24 ساعته اثر مرکب را توی حلقمان فرو می کنند یا کتاب راههایی برای زنده ماندن را به ما پیشنهاد می کنند که برگرفته از زندگی غربی است و هیچ به درد یک آدم افسرده در اقتصاد ایران نمی خورد.
از طرف دیگر دلالان در کوره ی کنکور می دمند و در آن هیزم می ریزند تا با فروش کتاب و کلاس کنکور، سود بیشتری را روانه ی جیب مبارکشان کنند. آخر یکی نیست بگوید که اگر همه به دانشگاه بروند، دیگر چه کسی قرار است کارگر باشد و چرخ صنعت را بچرخاند و نتیجه اش می شود آدمی چون خودم که هیچ هنری بلد نیستم و مدرکی را با خود یدک می کشم که هیچ به کارم نمی آید. این را از این رو می گویم که می خواستم به عنوان یک کارگر به عراق بروم اما وقتی کارفرما فهمید هیچ هنری بلد نیستم، از استخدام من منصرف شد. کاش همان موقع دبیرستان که به دلایلی سر امتحانات نمی رفتم، خانواده دخالت نمی کرد و من الان یک کارگر فنی بودم به جای اینکه یک مهندس بیکار باشم.
حالا شما جرأت داری برو به یکی از این پدر و مادرها بگو که عمر بچه ات را در دانشگاه تباه نکن یا اینکه به نوجوان ها بگو به جای گرفتن مدرک دانشگاه، برو و یک کارگر فنی باش. همین الان که دارم با شما صحبت می کنم، دستمزد یک اوستا بنّا یا یک نگهبان کارگاه ساختمانی از یک مهندس بیشتر است، تازه آنها هیچ مسئولیتی هم ندارند در صورتی که اگر هر اتفاقی توی کارگاه بیفتد، اول یقه ی مهندس بیچاره را می گیرند و دادگاه پُر شده از پرونده های قضایی که یک سر آن مربوط می شود به مهندس سرپرست.
کاش رشته ای به نام کارگر ساده یا فنی ایجاد شود تا والدین و دانش آموزانی که شوق رفتن به دانشگاه دارند را پوشش می داد که حداقل چیزی یاد می گرفتند و با مدرک معتبر لیسانس کارگر فنی جایی برایشان کار پیدا می شد که البته بعید می دانم کاری برایشان باشد چون آنها در رقابت با کسی که به دانشگاه نرفته ، بازی را خواهند باخت، زیرا دانشگاه یک محیط پاستوریزه است و کسی در آنجا با محیط واقعی کار آشنا نمی شود اما کسی که از همان ابتدای کار با سختی های جامعه آشنا می شود، خیلی راحت تر می تواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
از موضوع اصلی دور نشویم
نمی دانم سرنوشت این جامعه ی روانشناسی زده و کنکور زده به کجا ختم خواهد شد. من وظیفه ی خود میدانم که آنچه حقیقت است را بازگو و واقعیت را به گوش های شنوا گوشزد کنم و می دانم این راه بسی دشوار و خطرناک است چون هیچ دلالی نمی خواهد بازارش کساد شود، پس منطقی خواهد بود که آنها بر علیه آگاه شدن مردم قیام کنند.
کتابخانه ای با کتاب های خاص
خداراشکر که تا این لحظه کتاب های خاصی را توانسته ام پیدا کنم و امیدوارم بتوانم در آینده هم این کار را ادامه بدهم و نهایتاً بتوانم کتاب های خوبی را در یک کتابخانه ی تخصصی گرد هم جمع آوری کنم و به نظرم اگر در آینده فرزندی داشته باشم، این کتابخانه بزرگترین ثروتی خواهد بود که برای او به یادگار باقی خواهم گذاشت و حتما به او توصیه و وصیت خواهم کرد که درب این کتابخانه را به روی جویندگان حقیقت باز بگذارد و خود او نیز تلاش کند تا بر موجودی این کتابخانه بیفزاید.
کلام آخر
گاهی باید بر خلاف جریان جامعه شنا کرد. وقتی همه به دنبال دادن کنکور هستند، شما دنبال یادگیری مهارت باشید. وقتی همه به دنبال خواندن کتاب هایی هستند که دائم تبلیغ می شوند، شما دنبال کتاب هایی بروید که مورد غفلت واقع شده اند. وقتی همه می خواهند نویسنده باشند، شما تلاش کنید یک خواننده فعال کتاب باشید. وقتی همه سرشان داخل گوشی است، شما آن را حتی برای چند ساعت از خود دور کنید و در هوایی که عاری از تکنولوژی است، یک نفس عمیق بکشید.
در این صورت است که اربابان پول و قدرت دیگر نمی توانند بر دهانتان افسار بزنند و شما را هر جا که دلشان میخواهند ببرند.
پ ن : نوشتن این مطلب را از ساعت پنج صبح شروع کردم و ساعت هشت صبح به پایان رساندم :))
پ
23 دی 1402
زمستانی که شبیه بهار است
مشهد
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا آخوندها با بقیه مردم فرق دارند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
گول وعده ها را نخورید
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه مدیریت کلان بر رفتار مردم عادی تأثیر می گذارد