تنها شدم
انگار تنها شدم. بازی ادامه دارد و من این گوشه نشستم و با حسرت به آنها نگاه میکنم. نمیتوانم بگویم به بازی راهم بدهید، چرا؟ چون نقاب به صورت زده ام، نمیشناسندم که به بازی راهم بدهند. یکهو، بیبرنامه تنها شدم.
انگار تنها شدم. بازی ادامه دارد و من این گوشه نشستم و با حسرت به آنها نگاه میکنم. نمیتوانم بگویم به بازی راهم بدهید، چرا؟ چون نقاب به صورت زده ام، نمیشناسندم که به بازی راهم بدهند. یکهو، بیبرنامه تنها شدم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شرط استادی، یک جشننامه کوچک برای دکتر عبدالحسین شیروی
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای [آسانتر] خواندن در عصر تلویزیونهای جیبی
مطلبی دیگر از این انتشارات
عبرتی از خاطرات خداداد فرمانفرماییان