نگرانی‌های اصلاح‌طلبانه در تحریم انتخابات؟

بخشی از نگرانی مخالفان شرکت در انتخابات، از دست رفتن «سرمایهٔ‌اجتماعی اصلاحات» به دلیل ناکامی حکومت پزشکیان است. مشکلات این دیدگاه چیست؟‌

۱- «جریان اصلاحات» را نسبت به «ایران» اولیٰ می‌داند. حال آن که هیچ جریانی مقدم بر ایران نیست، تا زمانی که ایران وجود دارد، آبستن شکل‌گیری جریان‌های جدید و سیاست‌مداران جدید است. نفس دموکراسی و انتخابات به معنای قربانی شدن سیاست‌مداران برای پیشبرد امور کشور است. گیرم که جریان اصلاحات قربانی شود، اما گرهی از گره‌های مشکلات باز شود، چه باک؟ مگر سیاست‌مداری، حزبی،‌ جریانی، می‌تواند خود را بالاتر از کل مملکت بداند؟

۲- سرمایهٔ اجتماعی چیزی نیست که بتوان یک گوشه انداخت و در هیجان بازار نقدش کرد. به مرور زمان از دست می‌رود و مدام به تجدید نیرو نیاز دارد. اگر جریان اصلاحات بدنه‌ای اجتماعی دارد، بخشی از این نیرو را از توانایی برقراری ارتباط با وضع موجود می‌گیرد. اگر این جریان نتواند در وضع موجود، قدرتی از خود نشان دهد، در هیچ بزنگاه دیگری نخواهد توانست. به تنزه‌طلبی جبههٔ ملی در دههٔ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ بنگرید. نتیجهٔ آن تنزه‌طلبی و دامن برچیدن از نقد کردن سرمایهٔ اجتماعی، فراموش‌شدگی و بی‌جا‌شدگی در بزنگاه انقلاب اسلامی بود.

۳- زایشگاه بدنهٔ اجتماعی اصلاحات، طبقهٔ متوسط ایرانی بوده است. آن جریان فرهنگی، یک خاستگاه طبقاتی داشت و تا زمانی که از جریان اصلاحات تحلیل طبقاتی نداشته باشیم، نگرشی ایده‌آلیستی به آن خواهیم داشت. علت بی‌اعتمادی دهه هشتادی‌ها به جریان اصلاحات، زوال طبقه‌ٔ زایندهٔ آن بوده است. رشد چشم‌گیر پدیدهٔ کارگردانشجو در دانشگاه‌ها نشان می‌دهد مشکل اصلی اصلاح‌طلبان در ارتباط با نسل جدید چیست. معدن نیروی انسانی ایشان از ظرفیت تهی شده. اکثر دانشجویان یا با شدت مرفهند، یا کارگر. هیچ کدام از این دو گروه نمی‌توانند حامل ارزش‌ها و نگرش‌های اصلاحی باشند. لذا ضرورت حیاتی اصلاحات، مسائلی نظیر رأی دادن یا ندادن نیست. رشد درآمد سرانهٔ ایرانیان برای «کاسته شدن از جمعیت کارگردانشجو» و «تضعیف نقش کلیدی‌شدهٔ دانشجویان مرفه در اشغال فضای دانشگاهی» برای آن فوریت دارد. اگر قرار است با رأی ندادن، تأخیری در این اصلاح اقتصادی صورت گیرد، دیگر دانشگاهی در کار نخواهد بود که گوشی برای شنیدن مطالبات آرمانی شما باشد. البته مسلم است که رأی دادن ضرورتاً درمان این حال اورژانسی نیست، اما رأی ندادن،‌ طمع در نوشداروی بعد از مرگ سهراب است.

۴- اما کلیدی‌ترین نقد من به این قبیل مخالفان که آرزوی ارتزاق از بدنهٔ اجتماعی اصلاحات در بحران‌های آتی دارند، ریاکاری سیاسی است. به راستی اصلاحات هویت وجودی خود را از چه چیزی می‌گیرد؟ «بقای وضع موجود». این را نوروز ۸۸ در قلم‌نیوز نوشته بودم و در تابستان ۱۴۰۳ تکرار می‌کنم. اصلاح‌طلبی که خواهش بقای نظام سیاسی موجود را نداشته باشد، گرفتار تناقض است. در واقع علت این که نیروی اجتماعی جریان اصلاح‌طلب به رغم اشتباهات فراوان در چهار دههٔ گذشته زائل نشده و هم‌چنان قادر به جذب آرای جدید در جامعهٔ ایرانی است، اینرسی وضع موجود است. وضع موجود برهان عمل‌گرایانه‌ای است که افراد عقلایی را از درافتادن به دام رؤیا نگاه می‌دارد.

این یعنی چه؟ یعنی این امید که بدنهٔ اجتماعی اصلاحات در بزنگاه براندازی در صف براندازان قرار گیرد، آن‌ هم صرفاً به دلیل هم‌سویی نگرشی و ارزشی با جریان‌های معقول‌تر براندازان، خیالبافی است. بله، شاید بتوانید رهبران اصلاح‌طلب را در براندازی با خود همراه کنید، چنان که هم‌اکنون بسیاری از کادر مرکزی اصلاح‌طلبان نیز به دلیل عبور تئوریک از اصلاح‌طلبی حاضر به تبلیغ پزشکیان نیستند، (تنها هراس از بیجاشدگی و توقع برای نقد کردن عمر رفته، این عبورکردگان را در اردوگاه اصلاحات نگاه داشته است. اگر پزشکیان شکست بخورد، صدای بلند این رهبران به گوشتان خواهد رسید.) اما مسئله این‌جاست که بدنهٔ اجتماعی متمایل به اصلاح‌طلبان و اینک مردد به دلیل غوغا و سرکوب‌گری اجتماعی تحریم‌گران با هیچ کوشش براندازانه‌ای هم‌سو نمی‌شوند. چون براندازی با حفظ اساسی وضع موجود و بهبود آن که موتور محرکهٔ اصلاحات است، ناسازگار است. این رؤیابافان پیش خود فکر می‌کنند چرا در انقلاب ۱۳۵۷ این همکاری ممکن شد؟ چون آن انقلاب به نیروی مذهب به عنوان جزئی اساسی از ایران تکیه داشت. حسینیهٔ ارشاد، تنها چرخ کوچک انقلاب بود، چرخ بزرگ و توده‌های مردمی از حسینیهٔ مهدیه می‌آمدند. اینک براندازان که به غیر از گفتمان ضعیف احیای سلطنت هیچ نکتهٔ محافظه‌کارانه‌ای در ایدئولوژی پاره پاره و نامسنجمشان ندارند، چه امید خامی به ربودن بدنهٔ اجتماعی اصلاحات برای هنگام براندازی بسته اند؟

براندازان طبقهٔ متوسطی بهتر است به امید کبوتر در آسمان، گنجشک در مشتشان را نپرانند. آنان اگر رؤیاپرهیزند هم باید از براندازی عدول کنند و هم چاره‌ای جز رجوع به ریشه‌های اصلاح‌طلبانهٔ خود ندارند. و الا در خامیِ رؤیایشان می‌سوزند و مانند دیاسپورای از اینجا رانده و در آن‌جا مانده، تنها روز به روز کینهٔ بیشتری از ایران و ایرانی به دل می‌گیرند، که چرا تسلیم رؤیااندیشی‌های محال ایشان نشده است.