و چه وبلاگهایی داشتیم، کَلعلی
خوابگرد، از وبلاگ خود گفته؛ ایمایان را دعوت کرده به این بازی و ایمایان هم تمت را به بازی خوانده است.
تمت، تا همین یک سال پیش وبلاگ نام و نشاندار من نبود. اولین پستش به زمستان 89 برمیگردد؛ دقیقاً 4 سال و چند روز پیش. آن زمان که شروع به نوشتن کردم، وبلاگ فعال دیگری داشتم: بیگاهها. آن روزها گودر بود،بلاگگردانها در لینکدانیها بودند، همه تحلیلگر سیاسی بودند، فضا قطبی بود؛ اما وبلاگ دیگر برای چه میخواستم؟ الآن که فکر میکنم دقیقاً یادم نمیآید از تمت چه میخواستم. اگر بخواهم از بیگاهها بگویم؛ تاریخ مفصلی دارد، امّا تمت؟ شاید اگر قصه بیگاهها را بگویم، قصه تمت را هم بفهمم.
بیگاهها را وقتی دانشجوی سال دوم کارشناسی بودم، در سال 1385 و روی دامنه بلاگفا ایجاد کردم. هدف؟ نوشتن، جدی نوشتن. فقط همین، میخواستم تمرین نوشتن کنم که نوشتنم بهتر شود. نوشتن آن وقتها این قدر مرسوم نبود. بیشتر میخواندیم و حرف میزدیم. آن زمانها -متاسفانه و با کمال شرمساری از آن وقتهای خودم- در تشکلهای دانشجویی فعالیت میکردم. گاهگداری در نشریات دانشجویی پردیس کوچکمان یا دانشگاه بزرگمان مینوشتم، نوشتههایی آمیخته از سانتیمانتالیسم، تطنطن و مثلا تحلیل سیاسی. در بیگاهها تصمیم داشتم بیشتر شخصینویسی کنم. خاطره بنویسم، شعر بنویسم، حدیث نفس کنم، فقط با این قاعده که رسمی بنویسم. بیگاه در دنیای تعهدزده آن روزهایم، یعنی بیجا، نامربوط. چون چیزی بود مربوط به خودم، نه مربوط به پیرامونم. به عبارتی یک دفترچه خاطرات.
بیگاهها را چندان معرفی نمیکردم، خوش نداشتم کسی هم بشناسدش. برای خودم بود و شاید دوستانی در دنیای حقیقی. دو سال بعد، نوشتن در بیگاهها برایم جدی شد. مقارن با همان زمانی که فعالیت در تشکلهای دانشجویی را بوسیدم و گذاشتم کنار؛ مثلاً از اواخر 1386 و اوایل بهار 1387. ماجرای دانشگاه زنجان که پیش آمد، واکنش متفاوتی به قصه نشان دادم و از آبرو بردن حذر دادم؛ آن نوشته سبب شد علیاشرف فتحی در تورجان دات بلاگفا به مطلبم لینک بدهد. تورجان در آن زمان هر مطلبی که مینوشت، برایش پرونده درست میکرد و به مطالب مرتبط دیگر جاها لینک میداد. بازدیدکنندههای وبلاگم بعد از آن لینک منفجر شدند (منفجر در ابعاد خودم) از روزی 5-6 تا به روزی 100 تا رسید! ذوقم بیشتر شد، منظمتر نوشتم. از اواخر 87 گودری شدم و گودر هم به بیشتر دیده شدن بیگاهها کمک کرد.
در پاییز 1388 اتفاق مهمی برای من وبلاگنویس افتاد. چه اتفاقی؟ با نیمفاصله آشنا شدم :)). درستتر بگویم با حسین نوروزی و نیمفاصله آشنا شدم. حسین نوروزی به من میگفت محمد بیگاهها و از شدت علاقه به او، بیگاهها یا گاهی هم بیگاه ها، شد بیگاهها. با این حال بیگاهها هیچ وقت وبلاگ مهمی نبود. شاید اگر مطلبی از آن لینک میشد، یا در گودر میچرخید، دیده میشد. وبلاگ غیرمهم بیگاهها در اثر شوخی دستاندرکاران امر مهم پالایش و ساماندهی با امید حسینی، نویسنده آهستان در پاییز 89 مورد عنایت فیل قرار گرفت. قبل از این که علیرضا شیرازی هم به نحو طولی مورد عنایت قرار دهد مطالب را به همان دامنه در وردپرس منتقل کردم. وردپرس در زمستان 89 در ایران از دسترسی خارج شد. با این که پالایش بلایی نگفتنی به سر خواننده میآورد، اما آن موقع گودر بود و پروتکل اس اس ال و دسترسی بدون قندشکن، که خوب چراغ کار را روشن نگاه میداشت. بازدیدکنندههای نسخه وب بیگاهها حتی پیش از عنایت فیل به زحمت به 100 نفر میرسید، بعد از آن که نگو. اما گودر عامل مهمی در حفظ خواننده بود.
همان وقتها بود که تمت را ایجاد کردم. اسمش را با بیحوصلگی تمام انتخاب کردم: تمام شد. تا وقتی که بیگاهها در قید حیات بود، به طور جدی در تمت ننوشتم. گودر که در پاییز 90 بسته شد، وبلاگها همه از رونق افتادند. بیگاهها کجدار و مریز زنده بود و به رغم بیخوانندگی داشت تاثیرات مهمی در زندگی من میگذاشت. تاثیراتی که هیچ خبرم از آنها نبود. بیگاهها تا زمستان 91 ادامه یافت و بعد از آن به نظرم رسید دیگر دورهاش سر آمده است. دیگر چیزی ننوشتم و چند ماه بعد به خاطر همان تاثیرات عمیق ترجیح دادم کلاً از دسترس همگان خارجش کنم. اگرچه میدانستم پرینتها نه یک نسخه، نه دو نسخه که در نسخ متعدد در جایی در این عالم واقع هستند، (کاش میشد چرخ زندگی را به عقب برگرداند) بیگاهها که تعطیل شد، جز یکی دو نفر کسی واکنشی نداشت و فهمیدم تخته کردن در بیگاههای عزیز که گاه خودم را بدون آن نمیتوانستم تصور کنم درستترین کار بود.
از بهار 92 بود که نوشتن در تمت جدی شد. ازدواج هم کرده بودم. وصال باعث شد وبلاگ تونویسی را که داستان عشقی، بیشین، بی عین و بینقطه را در آن مینوشتم، کم کم رها کنم و همهاش شد تمت. تمت را هم کجدار و مریز مینوشتم، تا این چندماه اخیر. تمت هم مثل بیگاهها هیچگاه وبلاگ مهمی نبوده است، چیزی غمینتر از آن نیز حتی. مگر این که در پلاس و فیسبوک لینک بدهم یا مثلا وبلاگهای دیگر لینک به مطلبی بدهند بلکه کلیک بخورد. به تمت که نگاه میکنم، با پستهای اندکترش، راضیکنندهتر از بیگاهها است. در بیگاهها، آثار نوجوانی، خامی، عصبی بودن و بیش از حد احساساتی بودن را زیاد میبینم، مثل عشقهای سودایی نوجوانی. خودم از خواندن بعضی پستها شرمنده و گاه عمیقاً پشیمان میشوم. در تمت نسبت به نوشتههای گذشته این احساس نیست؛ به لطف شبکههای اجتماعی. در شبکههای اجتماعی اگر چشمم به نوشته چند ماه پیش خودم بخورد، شرمنده میشوم. احساس میکنم در تمت معقولترم، مثل آدم بزرگهای متاهل.
با این حال احساس میکنم تمت هم آن خانهای نیست که در آن بمانم. گاهی دلم میخواست سایت شخصی خودم را داشتم به اسم «واو» مثلا. بعد سردرش این شعر رضیه را مینوشتم: «میان من و تو/ این واو/ حرف بیربطی است» بعد خیلی شیک و مجلسی رویش دامنه میزدم بیگاهها دات واو؛ تونویسی دات واو؛ قاصدک دات واو؛ بروجنسرا دات واو؛ حتی قافنشین دات واو. خوب، فعلا اینجایم. راستش میتوانم بگویم چه زندگیهای کردم با وبلاگنویسی. چه آدمهای جدیدی در زندگیام یافتم؛ چه تغییر مسیرها داشتم و چه قدر تجربهها را به هزینههای گزاف و نیارزیدنی خریدم. این شعرها اگر گفتنی باشند برای تمّت نیست؛ برای بیگاههاست.
دلم میخواست بیگاهها دات بلاگفا را باز هم میداشتم. از شما چه پنهان گاهی میروم یوزر و پسوردم را در بلاگفا میزنم، یا به پیام دسترسی به این صفحه فلان خیره میشوم. میخواستم دوباره مال خودم باشد، برای همین در سایت مربوطه اسمش را زدم، اما گفتند این وبلاگ مسدود نیست؛ به علیرضا شیرازی حرف آنها را ایمیل زدم، اما او گفت این وبلاگ مسدود است. دلم میخواست بیگاهها دات بلاگفا دوباره مال خودم بود، تا خودم با دست خودم از صفحه گیتی محوش میکردم. به هر حال، هر چند نمیدانم چرا؛ حالا دیگر تمّت را بیشتر دوست دارم.
برای این که بازی را ادامه بدهم دعوت میکنم از وبلاگِ:
تورجان؛ (هر دو نویسنده جدا-جدا؛ هرچند به نظرم مرتضای وبلاگ دایره در تورجان تکرار نشد)؛ به خاطر پرخواننده کردن بیگاهها.
گاوخونی یا اگر پاسبانی که در تاریکی سوت میکشد، پسر ِ من بود؛ فرقی نمیکند کدامشان؛ به خاطر اهدای نیمفاصله که در زمان خود کمتر از اهدای زندگی نبود.
علیرضا شیرازی برای خدمتی که وبلاگهای دوستداشتنی بلاگفا کردند و به خاطر آن گونه فجیع که بعدها در همان بلاگفا به زندگی نشست و بدلش کرد به یک دامنه زرد بیمصرف.
آهستان، به خاطر تاثیر شگرف و ناخواستهاش در حیات بیگاهها.
الدین، به خاطر جدیتش در وبلاگ نوشتن.
سفر به انتهای شب، به خاطر عشق بیپایانش به عباس معروفی.
و از چند وبلاگ دیگر به خاطر لذت عمیقی که در چند سال گذشته گاه نوشتههایشان بخشیده است:
دودینگهاوس و درویشی نشسته بر پوست پلنگ و سفینه و نسخه قابل انتشار
از وبلاگ فلسفه، حقوق و سه نقطه؛ به خاطر رو در بایستی دعوت میکنم. (به تلافی کامنت دیشب در پلاس :)
از باز هم مندرد هم دوست دارم دعوت کنم؛ هر چند تجربه میگوید وقتی ازش دعوت نشود، بهتر مینویسد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت اهل دانشگاه: قفسْشکستگانِ آشیانْنماندهْبهیاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
سلام به دنیا
مطلبی دیگر از این انتشارات
مقدمات کارمندی: ۲. کارمند قراردادی