سه مفهوم متمایز: «حکومت»؛ «رژیم»؛ «دولت»

در رشته‌های حقوق، علوم سیاسی، پیش‌ترها مدیریت، و بعضی رشته‌های دیگر، درسی هست به نام «کلیات حقوق اساسی» یا «حقوق اساسی ۱». اگر بخواهم عنوانی مبیّن‌تر برای این درس بگذارم می‌شود «مقدمهٔ مشروطه‌گرایی». مشروطه‌گرایی شیوهٔ خاصی از ادارهٔ جوامع انسانی است که در دو قرن اخیر تکامل یافته، مفاهیم مختص به خود را ساخته و توانسته به عنوان یک واحد درسی بخشی پایه‌ای از برخی رشته‌های دانشگاهی شود. اگرچه صورت‌پردازی مفهوم «شهر» یا «جامعهٔ سیاسی» به عصر فلاسفهٔ یونان بازمی‌گردد که بعدها نیز توسط فلاسفهٔ مسلمان پذیرفته شد و تبدیل به پیش‌فرض بنیادین «اجتماعی بودن انسان» شد، اما مشروطه‌گرایی با اتخاذ همان مفاهیم و تفصیل دادن آن، شیوه‌ای نو شده است.

بن‌مایهٔ شیوهٔ مشروطه‌گرا نیز حقوقی کردن امر نامتعین سیاسی بوده است، که از ابتدا با «نوشته کردن» آداب حکمرانی یا همان تدوین قانون اساسی شکل گرفت. مشروطه‌گرایی می‌خواست این دشوار را میسر کند که فقیهان و قاضیان، بتوانند سنت چندهزارسالهٔ موشکافی در امور خصوصی به منظور تشخیص درست و نادرست، صحیح و فاسد، مؤثّر و بی‌اثر، مملِّک و غیر مملِّک را برای سنجش امور عمومی نیز به کار ببرند. هر کشوری که به هر ترتیبی برای ادارهٔ خود «دستور» یا «قانون اساسی» مرتب کرده است در فضای مشروطه‌گرایی سیر می‌کند و دانستن این مفاهیم اولیه برای تحلیل فضای سیاسی آن لازم است.

این کلیات ابوالبقا را برای آن گفتم که دربارهٔ سه مفهوم متمایز اما بنیادین در مقدمات مشروطه‌گرایی صحبت کنم. صحبت کردن از این سه مفهوم از آن‌جا ضروری است که نه فقط در گفت‌وگوهای عوام انسانیات‌نخوانده که حتی در گفت‌وگوهای دانشجویان و دانش‌آموختگان حقوق نیز بی‌التفاتی مفرطی به این تمایز می‌بینم.(۱) در غیاب چنین تمایزی اساساً صحبت کردن پیرامون مفاهیمی مثل انتخابات، مردم‌سالاری، نمایندگی، حق‌های بشری و... دست کشیدن به فیل در اتاق تاریک است: جز به جهلشان نمی‌افزاید. در بندهای آتی از اصطلاحات متداولی صحبت می‌کنم که همه معنایشان را بلدند، حتی بی‌سوادها. اما از باسوادترین افراد خواننده نیز می‌خواهم تمام آن‌چه را می‌دانند دور بریزند، تا معنای درستی که بر اساس آن می‌توان گفت‌وگوی سیاسی در یک فضای مشروطه‌گرا را سامان داد، اتخاذ کنند.

۱- «جامعهٔ سیاسی» یا «شهر» در ادبیات حقوق اساسی، State نام دارد. در فارسی به «دولت» ترجمه شده است. می‌توان آن را به «کشور»، «مملکت»، «نظام سیاسی»، یا «ملت» نیز ترجمه کرد. بنا به بافتار کلام، از هر کدام از این تعابیر ممکن است استفاده کنیم، اما مهم آن است که بدانیم همه، اسامی مختلف یک چیزند. کشور موجودی انتزاعی و مرکب از سه عنصر است: «جمعیت»؛ «سرزمین»؛ «تشکیلات سیاسی». وجود این موجود خیالی را از آثارش در جهان خارجی می‌شناسیم و مهم‌ترین اثر کشور که هیچ موجود دیگری واجد آن نیست، «حاکمیت» است. حاکمیت، عبارت است از اقتداری که در قلمرو خود هیچ اقتداری را یارای مقابله با آن نیست. اقتدار یا قدرت سیاسی، بر خلاف قدرت غیر سیاسی یا زور یا نیرو یا انرژی، حاصل مناسبات بیناانسانی است و بدون انسان قابل تحقق نیست.(۲)

۲- «رژیم» عبارت است از اصول و قوانین روابط درون یک کشور. بین اعضای جمعیت با هم، بین اجزای تشکیلات سیاسی با هم، بین اجزای سرزمین با هم، بین هر دو یا هر سه عنصر تشکیل‌دهندهٔ کشور با هم. پس رژیم درون یک کشور شکل می‌گیرد و هر کشوری می‌تواند حامل رژیم‌های متفاوتی باشد. رژیم ربطی به افراد اعمال‌کنندهٔ آن ندارد. همان طور که رژیم لاغری فارغ از این که چه کسی آن را در زندگی خود پیاده می‌کند، وجود دارد. وقتی کسی از رژیم یاد می‌کند، منظورش قواعدی است که منصرف از کیستی کنندهٔ آن اعمال می‌شود. رژیم اسم رمز افراد عمل‌کننده نیست. رژیم نیز مثل کشور، مفهومی انتزاعی است.

ربط مفهوم رژیم به تشکیلات سیاسی که در بند پیشین از آن یاد کردیم چیست؟ اولاً برای تشکیل یک کشور، «یک تشکیلات سیاسی» در آن واحد از هر نوعی که باشد ضروری است. اما یک کشور می‌تواند در طول زمان حامل رژیم‌های مختلفی باشد. ثانیاً رژیم به نحو مستمری در حال تغییر است. تغییر هر روزهٔ قوانین در مجلس، در واقع تغییر رژیم است. رژیم شامل مسائل پیش‌پاافتاده‌ای مثل لزوم انداختن زباله در سطل زباله تا مسائل مهمی مثل ممنوعیت قتل بدون مجوز انسان می‌شود. ثالثاً رژیم خاصیت زایندگی نیز دارد. بخش‌هایی از رژیم، شامل قواعدی برای چگونگی تآلیف قواعد جدید یا تغییر قواعد قدیم اند و هر چه قدرت و گسترهٔ این زایندگی بیشتر باشد، آن بخش از رژیم «بنیادین»تر و «اساسی»تر است.

۳- «حکومت» عبارت است از لایهٔ بیرونی یک جامعهٔ سیاسی. سازه‌ها، تشکیلات و افرادی که به نام و حساب کشور عمل می‌کنند و ارادهٔ کشور یا ملت به عنوان موجودیتی انتزاعی را در جهان خارج تحقق می‌بخشند. حکومت شامل «افراد» و «نهادهایی که این افراد در آن عمل می‌کنند» می‌شود. در واقع آن‌چه که به کشور، زبان می‌دهد و ارادهٔ آن را محقق می‌سازد، حکومت است. کشور به مثابهٔ مغز، رژیم به مثابهٔ شبکهٔ عصبی و حکومت به مثابهٔ اندام‌های انسان.

حکومت ترجمهٔ Government است. همان گونه که در انگلیسی گاه این تعبیر به منظور اشاره به قوهٔ مجریه به کار می‌رود، در فارسی نیز تا حدود ۵۰ سال قبل، از کلمهٔ حکومت برای اشاره به بخش به سرعت تغییریابندهٔ کشور اشاره می‌شد: حکومت بختیار؛ حکومت امینی؛ حکومت هویدا. به عنوان مثال حکومت ایران شامل رهبر و رئیس جمهوری تا جزء‌ترین کارمندان بخش عمومی می‌شود. بخش‌های پیداتر حکومت و کم‌شمارتر آن از حیث نیروی انسانی، از طریق انتخابات؛ و بخش‌های فنی‌تر و پرشمارتر آن، از طریق شایسته‌سالاری برگزیده می‌شوند و حکومت ترکیبی از همهٔ این‌هاست. حالا به این هم می‌شود فکر کرد که کدامشان مهم‌ترند؟

متأسفانه امروزه کلمات دولت و حکومت به نحو مغشوشی به جای یکدیگر به کار می‌روند. «هیئت دولت» به اختصار، دولت خوانده می‌شود. و گاه منظور یک فارسی‌زبان از حکومت، همان نظام سیاسی ایران است. در مورد تاریخ اغتشاش مفهومی حکومت مطالعه‌ای نکرده ام، احتمالاً در اثر رشد باسوادی و دموکراتیک‌شدن سریع فضای سیاسی که ناشی از وقایع دهه‌های چهل و پنجاه قرن گذشته بود، این مفاهیم از انحصار نخبگان خارج شد و به نحو بی‌دقتی در تداول عامه مورد استفاده قرار گرفت و دقت‌ها از میان برداشته شد.

این سه مفهوم اگرچه در دانشگاه از هم‌دیگر متمایز می‌شوند، اما در واقعیت با هم ممزوجند. حکومت به رژیم متکی است و رژیم به دولت. اما در واقع، حکومت می‌تواند رژیم را تغییر دهد و رژیم می‌توانند بر عاملیت کشور اثر بگذارد. این واقعیت یک سوی دیگر دارد آن هم این است حکومت، به واسطهٔ گسترهٔ نیروی انسانی و پیچیدگی رژیم‌ هماهنگ‌کننده خود موجودیت لختی است که به دشواری حرکت می‌کند. باز از سوی متقابل انتخابات که نهادی برای دگرگونی بخش بسیار کوچکی از حکومت است می‌تواند باعث انکشاف اراده‌ای درون ملت شود که بدون تغییر در رژیم یا کشور، قواعد و اصول حرکت را تا حدی تغییر بدهد. واقعیت، رابطهٔ رفت‌وبرگشتی و پیچیده‌ای است که بین این سه مفهوم وجود دارد.

پی‌نوشت:

۱- دانشجویان و دانش‌آموختگان حقوق، می‌دانند ریشهٔ این «بی‌سوادی»‌شان نسبت به مفاهیم اولیهٔ رشتهٔ‌شان کجاست، اما چون سخت در کار کسب روزی حلال هستند، هیچ وقت ضرورت نمی‌بینند برگردند و به پشت سر نگاه کنند. آن‌ها ترجیح می‌دهند به سنت آبای سوفسطاییشان دانش منظمشان را به حسب موقعیت نامنظم و اقتضایی اعمال کنند.

۲- در گله‌های حیوانات احتمالاً بتوان صورت‌هایی بدوی از اقتدار را مشاهده کرد. اما مهم آن است که اشیای فیزیکی فاقد شعور و زیست گروهی نمی‌توانند محمل اقتدار باشند.