حکایت اهل دانشگاه: قفسْشکستگانِ آشیانْنماندهْبهیاد
۱. گروه سنتورنوازان به سرپرستی سیامک آقایی، نام یگانه آلبوم خویش را «ز بَعدِ ما» گذاشته اند، که نام یکی از قطعات آلبوم با وامی از غزل بیدل، راجع به زوال شعر فارسی در روزگار پیش رو است و البته دیدگاه سنتورنوازان راجع به آینده محتمل موسیقی ایرانی؛ چیزی که پس از پانزده سال چندان بیراه به نظر نمیرسد. آنها در این قطعه آوازی مطلع یکی دیگر از غزلیات بیدل را نیز استخدام کرده اند: «ز درد یأس ندانم کجا کنم فریاد، قفسشکستهام و آشیان نمانده به یاد»؛ پاسخی به این پرسش که چرا «ز بَعدِ ما نه غزل، نی قصیده میماند»؟
۲. در اسفند 1357، آقای محمدعلی اسلامی ندوشن، در یادداشتی به نقش سیاست آموزش عالی پهلوی در سرنگونی آن پرداخت. مخلص کلام آن که رشد سریع مؤسسات دانشگاهی در دهه چهل در شرایطی که این مؤسسات، به قدر کافی معلمان شایسته برای آموزش دوره دانشگاهی نداشتند، سبب شد که دانشجویان، «نیمآموخته»، دانشآموخته شوند. آنها نه چندان آموخته بودند که پس از فارغالتحصیلی، حرفهای مناسب منزلت جدید خویش بیابند و نه چندان غافل، که به مناسبات پیشین تن دهند. به زعم جناب اسلامی، نفس حضور در محیط دانشگاهی، کانونی از آگاهی را ایجاد میکرد که مانع از رجعت این صنف جدیدالتأسیسِ نیمآموخته به روزگار غفلت بود. مثل همان مرغ بیدل که قفسش شکسته، اما هیچ نشانی از آشیانه خود ندارد. به تعبیر قرآن کریم، «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذٰلِكَ لَا إِلَىٰ هٰؤُلَاءِ وَلَا إِلَىٰ هٰؤُلَاءِ».
۳. نگارنده، احوال این ایام دانشگاه را، دست کم در رشته خود، حقوق، دور از اوضاع قفسشکستگی و الخ نمیبیند. یک ضلع مثلث، مؤسسات غیر دولتی آموزش عالی بوده اند، که از دهه ۱۳۸۰ سریعاً تکثیر شدند. این مؤسسات، دانشگاه را در ساختمانی چندکلاسه با صندلی و تختهسفید خلاصه کردند. در سوی دیگر، دانشگاه پیام نور و دانشگاه آزاد اسلامی؛ که در رقابتی سیاسی، شروع به گسترش ظرفیت پذیرش دانشجو کردند، اما سایر اجزای دانشگاهشان، بالاخص کمیت اعضای هیئت علمی را رشد ندادند؛ و در سوی سوم دانشگاههای دولتی که در ابتدای دهه ۱۳۹۰-به فرموده وزارت علوم- دفعتاً ظرفیت پذیرش دانشجو در تحصیلات تکمیلی را دو تا سه برابر کردند و در عین حال خود نیز از این بازار منتفع شدند. این رشد نجومی فارغالتحصیلان تحصیلات تکمیلی بهترین یاور مؤسسات غیر دولتی آموزش عالی برای آموزش کمهزینه دانشجویان بود: خیل معلمان حقالتدریس، بیبیمه و سایر مزایای قانونی یک کارگر؛ سیاهی لشکر صحنه دانشگاه شدند و چرخه تکمیل شد.
۴. کجای این منطق معیوب است؟ تبدیل معلمان دانشگاه به سیاهی لشکر، یعنی نابودی کارویژه دانشگاه. دانشگاه، اداره نیست، یک محیط زیست است. مأموریتهای مداومی برای استاد و دانشجو تعریف میکند، تا از دل این مأموریتهای استاد-شاگردی، دو وظیفه را انجام دهد: نخست تبدیل یک باسواد، به یک «حرفهای» و دوم تضمین بقای کیفیت آموزش در بلندمدت به مدد پژوهش. مأموریت نخست، مأموریتی کوتاهمدت و چهارساله است و مأموریت دوم، مأموریتی بلندمدت، با چشماندازی به قدر عمر محتمل دانشگاه. معلمان دانشگاه، در حقیقت دوندگان یک ماراتن امدادی اند: تمام عمر کاری خود را صرف رساندن مشعل پرومته به نفر بعدی میکنند، در حالی که اندکی به نورش افزوده اند. انجام مأموریت نخست نیز بر دوش همین مستخدمین تماموقت دانشگاه است: کسانی که در این محیط نمو یافته اند؛ به جای تعبد به مناسک دیوانسالارانه دانشگاهی، روح دانشگاه را دریافته اند؛ و در یک یا چند درس برنامه دقیقی برای پرورش دانشجویان دارند. اعضای هیئت علمی، دوران کوتاه زیست دانشجویان در دانشگاه را به سکویی برای پرتاب آنها به آشیانه جدیدشان میکنند.
۵. محیط زیست دانشگاه، معجونی از رویدادهایی است که دانشجویان یا اساتید سازمان میدهند. رویدادهای اساتید از روتینهایی آشنا پیروی میکند:روزانه مثل کلاس درس، ماهانه مثل جلسات سخنرانی، و سالانه مثل گردهماییها. این روتین را آزادی عمل معلمان معنادار و غیر روزمره میکند. معماری امن و گفتوگومحور دانشگاه که مجتمعی برای برگزاری همزمان رویدادهای چندنفره تا چندصدنفره است بر این فلسفه بنا شده است. کتابخانه در خدمت همین هدف است. اینترنت همین طور. آزادی رفت و آمد و آزادی گردهماییها و بیانات نیز. دیوانسالاری نقش چندانی در این جریان ندارد، اینجا محیطی است که ساعت اداری نمیشناسد. ظاهراً بینظمی است، اما صاحبان خلاقیتی به نام معلمان دانشگاه، در مرکز آن مینشینند، تا از این بینظمی، یک نتیجه مشخص حاصل کنند. آنها با حضور دائمی خود، چنان که گویی در این فضا زیست میکنند و گاه حتی در دانشگاه خانه دارند، وظیفه خو دادن دانشجویان به سنت دیرپای دانشگاهی را به عهده دارند.
۶. چه اتفاقی برای این محیط زیست میافتد، اگر رهبری آن به دست معلمان پارهوقت و جوانی باشد که دانشگاه برایشان یک گذرگاه است، نه یک خانه دائمی؟ تنها با سخنرانی و لکچر، سنتهای دانشگاهی برای نودانشگاهیان (دانشجویان) درونی نمیشود. دانشگاه، کارگاه نصب ویندوز نیست، نهاد تبدیل باسواد به آموزنده دائمی است. برای این منظور، دانشجو علاوه بر شنیدن سخنرانی، محتاج تجربه و بازآموزی هم هست. معلمان پارهوقت، زمان کافی برای مدیریت همه این کارها ندارند و لاجرم به یک سخنران تبدیل میشوند. معلمی دانشگاه در دوره کارشناسی یک کار زمانبر و محتاج اجرای برنامههای متعدد است. معلمین جوان فرصت این که ترم آموزشی خود را به چندین میانترم و چندین کار کوچک تحقیقی بیارایند ندارند. بر این بیفزایید دست به گریبانی دانشگاه با معضل کهنهٔ «معلمان سیاسی» را. معلمانی از جنس همان نمایندهٔ سابق مجلس که به اعتراف خود برای «خوابیدن در دانشگاه» دستمزدی خیرهکننده میگرفته است. آنها نیز حوصله اجرای این برنامههای پیچیده را ندارند و شوربختانه حتی به قدر معلمان جوان نیز سخنران نیستند. برای آنها هم دانشگاه خانه نیست، گذرگاه است: هم پل رسیدن به مناصب سیاسی، هم بیمه روزهای ادبار. اغلب دیگر اساتید، که نه سیاسی اند و نه حقالتدریس، نیز اصولاً از این «عرف» تن نمیزنند. برای آنها کار دانشگاهی شغلی با مرخصیهای فراوان است. آنها نیز خود را برای آموزش به سختی نمیاندازند.
۷. در غیاب معلمان، دانشگاه به یک اداره تبدیل میشود. کسب مدرک دانشگاهی، چیزی شبیه گرفتن جواز کسب یا پروانه ساختمان است. از اتاقی به اتاق دیگر رفتن و کسب موافقت و امضای این کارمند و آن کارمند و پر کردن فرمهای شماره ۱ تا ۱۰۰. امروز کار به جایی رسیده است که معلمین دانشگاه را نیز در همین دیوانسالاری محصور کرده اند. آنها صاحب کرسی نیستند، کارمندانی هستند که برای طی مدارج ترقی دانشگاهی از استادیاری تا استاد ممتازی فرماندود شده اند. دیوانسالاری دانشگاه آنها را مثل کودکی نوپا راه میبرد. چنین است که دانشجویان ما نیمآموخته میشوند. معلم و دانشجو، هر دو ارباب رجوع دانشگاهند. دانشجوها، این اساتید آینده، شاید ملتفت قفس شوند، اما خبری از آشیانه نیست.
پینوشت: این یادداشت نخستینبار در روزنامه شرق ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، صفحه ۱۲ منتشر شد. از دوست عزیز سامان موحدی راد، عضو تحریریه شرق که داعی نوشتن آن شد و در انتشارش تشریک مساعی کرد، سپاسگزارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دو نکته دربارهٔ مصوبهٔ تعطیلی بعضی ادارات دولتی در شنبهها
مطلبی دیگر از این انتشارات
دعایی به حبیب لاجوردی و تابعینش
مطلبی دیگر از این انتشارات
راهنمای [آسانتر] خواندن در عصر تلویزیونهای جیبی