ایران؛ گرفتار برزخ دو دریای پروپاگاندا
تصویر قرآنی «دو دریایی که به هم میرسند و درهم نمیآمیزند» حکایت این روزهای ایران است. ایران کجاست؟ آن برزخی که بین این دوست، در این نقطهٔ صفر اگر مجالی برای نفس کشیدن بماند! و این دو دریا کدامند؟ پروپاگاندای خارجی و پروپاگاندای داخلی.
پروپاگاندای خارجی میگوید: «ایران به برجام برگردد، تا ما به برجام برگردیم»؛ دروغی که از فرط تکرار بدیهی شده است و دستور کار را به «چگونگی بازگشت ایران به برجام» تغییر میدهد.کدام بازگشت به برجام؟ ما همچنان در حال اجرای برجامیم، اگر آمریکای بایدن نیز میلی به اجرای برجام ندارد، با شلوغبازی رسانهای نمیتوانید آن را به حساب ایران فاکتور کنید. پروپاگاندای داخلی میگوید: «صنعت هستهای ایران به طور کامل متوقف شده است و امکان بازگشت به روز اجرای برجام وجود ندارد»؛ دروغی که از فرط تکرار بدیهی شده است و دستور کار را به «کسب امتیازات جدید برای توافق جدید» تغییر میدهد. کدام توافق جدید؟ اصلاً به توافق جدیدی نیاز نیست و سلّمنا، گیرم به توافقی جدید نیاز است؛ صنعت هستهای ما امروز هم تقریباً همه امکاناتی را که برای مذاکره در اختیار ظریف قرار داد، در اختیار دارد. این همان گوی و همان میدان است.
یعنی چه گوی و میدان همان است؟ آخرین اطلاعات عمومی منتشره در رسانهها که من بدون تخصصی در زمینه فیزیک هستهای به آن دسترسی دارم به آبان ۱۳۹۸ برمیگردد، یعنی زمانی که ایران آخرین گام «کاهش تعهدات در چارچوب برجام» را برداشت. قبل از انعقاد برجام ظرفیت عملیاتی (ظرفیت بالفعل) غنیسازی ایران برای تولید ۱۱۰۰۰ سو انرژی هستهای کفایت میکرد. هدفگذاری استراتژیک ما به گفتهٔ رهبر، ۱۹۰هزار سو است. در آبان ۱۳۹۸، این ظرفیت عملیاتی ۸۶۰۰ سو بوده است و امروز اگر سانتریفیوژهای بیشتری در مدار قرار گرفته باشند (که دور از ذهن نیست) احتمالاً بیشتر است و چه بسا بیشتر از زمان انعقاد برجام!
در زمان انعقاد برجام تنها سانتریفیوژهای قدیمی IR1 فعال بودند. میدانید که بالاتر بودن نسل سانتریفیوژها، یعنی بالاتر بودن ظرفیت تولید سو انرژی. سو انرژی بیشتر، با سانتریفیوژ کمتر. طبق برجام، یکی از محدودیتهای مورد توافق، استفاده نکردن صنعتی از سانتریفیوژهای نسل بالا بود. با خودداری طرف مقابل از اجرای تعهدات، ما نیز طبق برنامه زمانبندی اجرای تعهدات در برجام، انجام تعهد خود را متوقف کرده ایم. امروز سانتریفیوژهای IR6 فعالند. پس در این زمینه هم که از زمان انعقاد برجام جلوتریم!
قبل از برجام ۱۲هزار کیلوگرم اورانیوم با غنای ۲۰ درصد داشتیم. این سطح بالا از غنا برای نیروگاه مفید نیست و صرفاً ارزش مذاکراتی دارد: یعنی اگر اراده کنیم میتوانیم غنای آن را به ۹۶ درصد افزایش دهیم و بمب بسازیم تا طرف مذاکره کوتاه بیاید. (و ای کاش این کار را در دهه ۱۳۵۰، ۱۳۶۰ یا ۱۳۷۰ کرده بودیم. در منطقهای که دولت بیثبات پاکستان و دولتهای رو به بیثباتی هند و اسرائیل -به خاطر رشد روزافزون قدرت یا جمعیت تندروهای مذهبی در ساختار سیاسی یا اجتماعی این دو کشور- بمب اتمی دارند، تضمین صلح، بدون داشتن بمب ممکن نیست). بعد از برجام موظف به فروش این مقدار به روسیه شدیم. آیا امروز آن را در اختیار نداریم؟ برای رسیدن به ارزش مذاکراتی صرفا ۱۲۰۰ کیلوگرم اورانیوم ۲۰درصدی کافی است. در آبان ۱۳۹۸، ۵۰۰ کیلوگرم اورانیوم با غنای ۲۰درصدی داشتیم. ظرف کمتر از شش ماه رسیدن به ۱۲۰۰ کیلوگرم قابل دسترسی بود و احتمالاً امروز و پس از گذشت ۱۵ ماه به آن هم رسیده ایم!
قبل از برجام، ما با ادعای ابعاد نظامی برنامه هستهای طرف بوده ایم! این ادعای سازمان بینالمللی انرژی اتمی بود. پرونده کلیه ابعاد نظامی ادعایی تا روز برجام کاملاً مختومه و غیر قابل احیاست، از روز برجام تا امروز نیز هنوز ادعای نقض جدید مطرح نشده است. پس این هم یک امتیاز که پیشیم.
قبل از برجام، تحریمهایی ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد داشتیم. برای لغو این تحریمها، رضایت یکایک اعضای دائمی شورای امنیت (روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا و آمریکا) لازم بود، یعنی به هر کدام باید امتیازات جداگانه میدادیم. گربهرقصانیهای دولت فخیمه فرانسه در جریان توافق ژنو که خاطرتان هست. امروز دیگر ضرورتی برای مذاکره با طرفهای غیر مفید وجود ندارد. این هم یک امتیاز دیگر که پیشیم.
از همه مهمتر قبل از برجام ما اورانیوم در اختیار نداشتیم! ذخیره اورانیوم ما در سالهای منتهی به برجام ته کشیده بود. یعنی پالایشگاههایی ساخته بودیم که نفتی برای آن وجود نداشت. نه راکتور پزشکی تهران کار میکرد، نه راکتور اراک و نه راکتور بوشهر. چون ایران معدن اورانیوم کافی ندارد و برای راهاندازی چرخه تولید انرژی هستهای همواره به واردات کیک زرد یا دست کم کان اورانیوم محتاجیم. بدون برجام، بدون روابط پایدار با سازمان بینالمللی انرژی اتمی و بدون وجود روابط خارجی نرمال با جهان خارج، صنعت هستهای ما وجود خارجی نخواهد داشت! بدون وجود این صنعت، یعنی در دهههای آینده که به خاطر رشد فناوری نیاز به تولید انرژی بیشتری داریم خاموشی تابستانی و سرمای زمستانی و بلکه در هر دو فصل، خاموشی، یک پدیده رایج زندگی ایرانی خواهد شد.
تنها تفاوت کارتهای بازی ایران قبل و بعد از برجام، همان سیمانی است که در قلب راکتور اراک ریخته شده. آن هم که علیاکبر صالحی پس از برجام گفته بود به دلیل قدیمی شدن فناوری، دیگر برایمان کارآیی نداشت و علی ای حال باید بازطراحی میشد. حالا آن غوغاگران داخلی که میگویند برجام امتیازات ما برای توافق جدید را سلب کرده است، بگویند دقیقاً چه امتیازی قبل از برجام داشتیم که امروز نداریم؟
از آن سو، پروپاگاندای خارجی، از روز پیروزی بایدن مدام میگوید ایران به برجام برگردد، تا ایالات متحده نیز به برجام برگردد. سؤال اینجاست، کدام ترک برجام؟ مگر ایران ترک برجام کرده بود؟ اجرای آن توافق، گامهایی در زمانبندیهای مشخص داشت. سوای لغو تحریمهای ملل متحد که در روز اجرای برجام محقق شد و جای آن را محدودیتهای داوطلبانه ایران تا مواعد مشخص گرفت، برای ایالات متحده آمریکا و اروپا تعهدات مشخصی در برجام وضع شده بود. آمریکا یک باره تصمیم گرفت زیر میز بازی بزند و اجرای تعهدات خود را به روز توافق برگرداند و بلکه تحریمها را گسترش دهد؛ ایران به سایر کشورهای جهان از جمله اروپا مهلت مکفی داد که بدون حضور ایالات متحده انجام این تعهدات را محقق کنند و چون نکردند، ایران نیز مثل طرفهای توافق، سطح تعهدات خود را به روز اجرا بازگرداند. با این تفاوت که ایران این کار را گام به گام انجام داد! این هم یک صلحطلبی دیگر. تفاوت رفتار ایران با ایالات متحده این بود که اجرای برجام را متوقف نکرد، بلکه وضعیت را به نخستین روز توافق بازگرداند. حالا چه کسی باید به توافق برگردد؟ ایران؟ منطق حقوق میگوید ما در توافقیم و در حال اجرای توافقیم. اما اگر صدای مزدوران فارسیزبان رسانههای غربی، از بیبیسیبریتانیا گرفته تا اینترنشنالسعودی را شنیده باشید، ملتفت غوغای بیپایهٔ لزوم بازگشت ایران به برجام میشوید.
این پروپاگاندا در زمینهای دیگر نیز جریان دارد. مثلاً همین مزدوران فارسیزبان با تمسخر این ایده درست رهبری «که برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی» این طور تصویر میکنند که با یک پاسیفیسم و صلح کل، فرشهای قرمز افزایش رفاه و بیشینه کردن سهم ایران از کیک اقتصاد کره زمین پهن خواهد شد، اما همانها به این اشاره نمیکنند که اولین درس اقتصاد «کمیابی» است، جنگها برای طلا، الماس، نفت، غذا، بازار بزرگتر و... به راه میافتند و آنها که زورمندترند، هم بیشتر آدم میکشند، هم سهم بیشتری تصاحب میکنند، اما نهایتاً این طور جلوه میدهند که ایران در یمن و سوریه و افغانستان ماشین کشتار به راه انداخته است. البته به دستپختهای خودشان مثل القاعده و ارتش آزاد (مؤتلف پر وپاقرص جبهةالنصره، نیای داعش) و مهمتر از همه رژیم غاصب و آپارتایدی اسرائیل اشاره نمیکنند. حکماً این تروریستپروریها لازمه جلوگیری از سیاست توسعهطلبانه ایران بوده اند! اما از آسیای غربی که خارج شویم، دیگر ایرانی در کار نیست. پس دلیل این همه آشوب و جنگ چیست؟ اینها هیچگاه اشارهای به منازعههای بیرون از شماره قاره آفریقا که همچنان جریان دارند، نمیکنند. چون آنجا منطقه حضور ایران نیست، بلکه زمین تاخت و تاز دولتهای متمدن غربی است. آنجا سانسور میشود چون در افکار عمومی ایرانیان، ریشهٔ همهٔ منازعهها باید «ایران و ایدئولوژی جهانگیرانه»ٔ آن جلوه کند. ما نباید موشک بسازیم، تا پروژهٔ لیبی کردن ایران و شخم زدن زیرساختها و آبادانیهای کشور و خلق بازارهای جدید برای شرکتهای چشمآبی فراهم شود. ما نباید در بیرون از مرزهایمان بجنگیم تا به سادگی جنگ به داخل سرزمین ایران کشیده شود.
از آن طرف پروپاگاندای داخلی، این طور جلوه میدهد که قوی شدن فقط در تجهیز قوای نظامی است و بدون وجود یک دیپلماسی موجه در خارج و یک ساختار دربرگیرنده همه اصناف و طبقات جامعه در داخل میتوان حافظ امنیت ملی بود. پروپاگاندای داخلی هیچگاه جواب نمیدهد چرا ارتش مدرن پهلوی اول نتوانست مقاومتی در برابر تجاوز متفقین نشان دهد؟ اگر سه سرباز دلیر، توانستند ارتش شوروی را ۴۸ ساعت در مرز زمینگیر کنند، آیا مقاومت ملی مردم نمیتوانست ایران را به باتلاق همهٔ این قوا بدل کند؟ دریغا که آن مقاومت را قوت باتوم آژانهای چادرکِش قبلاً شکسته بود. اگر رضاخان پهلوی به خاطر کوچکی شخصیت، حرص مال و میل به بله قربان شنیدن، افرادی چون نصرتالدوله فیروز، تیمورتاش، علیاکبر داور، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقیزاده را با قتل و حبس و عزلت و تبعید از دستگاه اجرایی نرانده بود، و مجلسش را از وکلای محبوب و سیاستدانی چون مؤتمنالملک، مصدقالسلطنه و مدرس، تهی؛ و آنهمه مردمش را با لباس متحدالشکل و سرکوب انجمنهای مدنی و حکم میکنمهای پادگانی تحقیر نکرده بود، آیا در بلوای اشغال ایران، برای بقیةالسیف این رجال، یعنی فروغی، چارههایی بهتر از «تسلیمِ رضا» نمیماند؟ آیا جز این است که همین کوچکمنشی پهلوی دوم بود که او را از صدر اعظمی چون قوامالسلطنه که آن طور ناجی آذربایجان از چنگال شوروی شد به بلهقربانگوی بیلیاقتی چون شریف امامی رساند؟ آیا فانتومها دردی از پهلوی دوم دوا کردند، وقتی رجل کودتاچی او از «زاهدی» به «ازهاری» واترقیده بود؟ آن چه بود که تیمسارهای عالیرتبهای چون «مقدم» و «فردوست» را به مهرههای درهم شکستن نظام شاهی تبدیل کرد؟ آیا پهلوی دوم در بندهنوازی کم گذاشته بود که او را چنین خوار کردند؟ نه، این رجال ایمان خود را به رژیمی که مدام مردمش را تحقیر میکرد و هیچگاه ایشان را به بازی نمیگرفت و برای رایشان ارزشی قائل نبود از دست داده بودند.
در میان این دو پروپاگاندا، مردم ایران که کشتیبانان سرنوشت و فرجام ایرانند، کار دشواری دارند. از کف ندادن کیسهٔ زرِ فراست و عقل سیاسی در سیلابهای تبلیغات کار دشواری است.
پینوشت: بخشهایی از این نوشته در گفتوگوهای جداگانه با دوستان گرامی مصطفی بستانی و محمد میرکاظمی شکل گرفته است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
شلختگی (نسخه بدون فضولی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزنامهنگاری حقوقی، روز داوری
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا پایاننامه نوشتن برای دیگران غیراخلاقی است؟