آیا آیندهٔ زنان در رژیم طالبان افغانستان، شبیه گذشتهٔ آنان در جمهوری اسلامی ایران است؟
در این چند روز تشبیههای لایکگیر، رمانتیک، کلیگویانه و البته نادرستی بین سلطه تروریستهای طالبان بر افغانستان و انقلاب اسلامی ایران انجام شد. محورهای مختلفی در نظرم میآید که چنین مشابهتی را باطل میکند، اما از آنجا که بحث در امور نظری در شبکههای اجتماعی، اغلب شبیه پیدا کردن وسط کرهٔ زمین توسط ملانصرالدین میشود، آنها را وامیگذارم و تنها به یکی از جنبههای این تشبیه، یعنی وضعیت «زنان» پس از انقلاب اسلامی میپردازم و در این مورد هم فقط یک محور را از باب نمونه بررسی میکنم، آنهم «شکاف جنسیتی در باسوادی» است.
مرکز آمار در سرشماریهای دورهای خود شاخصی نسبی دارد به نام نرخ باسوادی (نسبت جمعیت باسوادها به کل جمعیت). این شاخص هم به طور کلی و هم به تفکیک گروههای سنی در درگاه آمار ایران در دسترس است. این نشانی آمار مورد استفاده من برای محاسبات این نمودار است. آمار سرشماری ۱۳۹۵ در این فایل نیست (و البته خواهید دید اهمیتی هم برای تحلیل ما ندارد.)
این شاخص به طور کلی وضعیت باسوادی را در جامعه نشان میدهد. من در این تحلیل در پی گزارش وضعیت باسوادی جامعه پس از انقلاب اسلامی نیستم. احتمالاً این مقوله را بارها در رسانهها شنیده اید. میخواهم شما را به یکی از دلالتهای این آمار توجه دهم که نشان میدهد انقلاب اسلامی ایران، چه تأثیری بر وضعیت اجتماعی زنان گذاشته است. مرکز آمار نرخ باسوادی را در گروههای سنی مختلف و به تفکیک جنسیت و در مقاطع زمانی سرشماریهای دورهای منتشر کرده است. من صرفاً یک محاسبه به آمار قبلی افزودم: اگر نرخ باسوادی مردان و زنان را در این مقاطع زمانی مقایسه کنیم چه به دست میآید؟
به این نمودار بنگرید.
محاسبه شاخصی که نمودار بر اساس آن ترسیم شده، حاصل کسر نرخ باسوادی مردان از نرخ باسوادی زنان در هر گروه سنی است. این شاخص با سطح باسوادی جامعه کاری ندارد، بلکه صرفاً شکاف جنسیتی در دسترسی به پوشش تحصیلی را نشان میدهد. دقت کنید که نرخ باسوادی ۶-۹سالهها در آمار سرشماری سال ۱۳۴۵ موجود نیست. البته میتوان وضعیت تقریبی آنها را در گروه سنی ۱۵-۱۹سالههای سرشماری ۱۰ سال بعد دید.
وضعیت میلههای قرمز (سال ۱۳۵۵) با میلههای سبز (سال ۱۳۶۵) را در سه گروه سنی کودکانمقایسه کنید. شاخص تفاوت نرخ باسوادی کاهش چشمگیری در سرشماری سال ۱۳۶۵ و پس از آن در سرشماری سال ۱۳۷۰ داشته است. در حالی که این شکاف بین سالهای ۱۳۴۵ (میلهٔ آبی سیر) تا ۱۳۵۵ (میلهٔ قرمز) بهبود چندانی نیافته بود. واحد محور عمودی درصد است و منفی بودن، نشانهٔ پایینتر بودن نرخ باسوادی زنان از مردان است. وضعیتی که همواره در ایران وجود داشته، اما هر چه از انقلاب اسلامی جلوتر میآییم، این شکاف در جمعیت جوانتر کمتر میشود و به صفر میل میکند که وضعیت ایدهآل و برابری کامل است.
همهٔ اینها در حالی است که در سال ۱۳۵۵ نرخ باسوادی افزایش قابل توجهی پیدا کرده بود. به این نمودار که نرخ باسوادی را نشان میدهد نگاه کنید. در سال ۱۳۵۵ نرخ باسوادی هر سه گروه کودکان بالای ۵۰ درصد بوده است. به ترتیب از گروه کوچکتر: ۷۱/۵ درصد؛ ۷۴ درصد؛ و ۶۱ درصد. اما در همین سال همانگونه که نمودار اول نشان میدهد شکاف جنسیتی چشمگیر است. در هر سه گروه سنی کودکان، نرخ باسوادی مردان اختلاف چشمگیری با نرخ باسوادی زنان دارد. در گروه سنی ۶ تا ۹ساله نرخ باسوادی مردان ۲۰ درصد بیشتر، در گروه سنی ۱۰ تا ۱۴ ساله، این نرخ ۲۵درصد بیشتر و در گروه سنی ۱۵ تا ۱۹ ساله، این نرخ ۲۶.۵ درصد بیشتر از نرخ باسوادی زنان بوده است.
برنامههای دولت پهلوی در فاصلهٔ سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ در مبارزه با بیسوادی نسبتاً موفق بوده است. اما در کاهش شکاف جنسیتی نه. اگر به نمودار نخست برگردید، یا نمودار بعدی را بررسی کنید متوجه میشوید در آن سالها، این شکاف جنسیتی در گروههای بزرگسال چشمگیر نبوده است. این نمودار دوم، توضیح میدهد چرا چنین بوده است. وقتی نرخ باسوادی سالمندان زیر ۱۰ درصد است، همه تقریباً در بیسوادی برابرند! اما وقتی کوششی برای باسوادسازی آغاز میشود وضعیت به کام مردان میگردد.
نمودار اول را بر حسب گروهبندی بر اساس مقاطع زمانی بررسی کنید. یعنی شکاف جنسیتی باسوادی در مقاطع مختلف.
آنگونه که نمودارهای اول و سوم نشان میدهند در سال ۱۳۶۵ وضعیت یک چرخش اساسی نسبت به سال ۱۳۵۵ پیدا میکند و شکاف جنسیتی باسوادی نصف میشود. ۵ سال بعدتر و در سرشماری سال ۱۳۷۰ این توفیق در یک بازهٔ زمانی کوتاهتر تکرار میشود و این بار ظرف ۵ سال شکاف جنسیتی مجدداً نصف میشود. این که امروزه شکاف جنسیتی باسوادی در جامعه تقریباً محسوس نیست و بلکه در تحصیلات دانشگاهی شاهد پیشی گرفتن زنان شده ایم، محصول اتفاق بزرگی است که در فاصلهٔ سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵ افتاده است و آن نه رشد سختافزاری یا منابع انسانی آموزش و پرورش، که در تغییر نرمافزار بوده است. یک تغییر انقلابی در نرمافزار که تغییری دراماتیک و چشمگیری در یکی از شاخصهای نابرابری جنسیتی را به همراه داشته است.
آیا تصویر چند زن که با پوششی اختیاری در دانشگاه تهران مشغول به تحصیلند، حکایتگر وضع تحصیل زنان در عصر پهلوی است، یا آماری کلنگر از کیفیت دسترسی کودکان مؤنث به تحصیلات پایه و مدرسهای؟ انقلاب اسلامی، با جلب اعتماد خانوادههای محدودگر دختران به مدارس، مهمترین تحول ممکن در جهت کاهش شکاف جنسیتی باسوادی بود. اگر نبود آرمانهای زنانه انقلاب اسلامی و نگرشهای انقلابی که برای زنان نقشی همپای مردان در اجتماع میدید، آیا چنین تسهیلی ممکن میشد؟ و حالا چه طور آن آرمانها و این دستاوردها را با سیاست گروهی مقایسه میکنید که یکی از اصلیترین نگرانیهایش در سالهای تسلط و سپس دوری از قدرت مکتب رفتن دختران بوده است؟
جمهوری اسلامی محصول انقلابی با آرمانهای انسانی بود. آن آرمانهای درست، در کنار همسویی حکومت با خواستههای فرهنگی اکثریت (و بینیازی از مهندسی فرهنگی مثل حکومت پهلوی)، توانست چنین توفیقی را رقم زند. انقلاب اسلامی توانست نسلی توانمند، توسعهیافته و دگرگون از زنان را تربیت کند. آنچه که امروز از مطالبات گسترشیافته و اجتماعی زنان در سراسر ایران ( و نه در یک الیت محدود در بعضی شهرهای ایران) میبینیم، محصول آن رویکرد ریشهای جمهوری اسلامی به توانمندسازی زنان بوده است. چه بسا اگر نرخ باسوادی در سرشماریهای قبل از ۱۳۴۵ موجود بود؛ بهتر میتوانستیم این مقایسه را انجام دهیم که پهلوی اول بیشتر به زنان ایرانی خدمت کرد یا مؤسس جمهوری اسلامی؟ فارغ از آنچه که کلیشهها و دوربینها و نوستالژیا برای ما حکایت میکنند. حالا لطفاً از مقایسهٔ آرمانهای جماعت زنستیز امارت اسلامی طالبان با دستاوردهای انقلاب اسلامی ایران دست بردارید. اگر عمری باشد دربارهٔ دستاوردهای سیاسی و حقوقی انقلاب اسلامی برای جامعهٔ ایران هم خواهم نوشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
عبرتی از خاطرات خداداد فرمانفرماییان
مطلبی دیگر از این انتشارات
آدمها چه طوری اشتباهی میشوند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه نیازی به تأمل در مفهوم قوه مؤسس؟