ٰرفراندوم رؤیافروشی

سال ۱۳۸۴ تز تحریم انتخابات خوب گرفته بود. از سه سال قبل‌تر، پوچ‌گرایی در سیاست مثل خوره به جان ایران افتاده بود و کسی به کمتر از یک شرایط رؤیایی قانع نبود. یکی از شاخص‌ترین مروجین این پوچ‌گرایی سیاسی، اکبر گنجی، در سال ۱۳۸۱ و در مقدمهٔ مانیفست جمهوری‌خواهی، کابینهٔ اصلاحات را که موفق‌ترین حکومت ایرانی از ابتدای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی -یعنی آغاز جهش قیمت نفت و گرفتاری ایران در نکبت فراوانی- تا آن زمان بود (و مع‌الاسف الی یومنا هذا هست) این گونه توصیف می‌کرد که «در عمل هیچ دستاوردی نداشته است». نظریه‌پرداز وقت پوچ‌گرایی از موقعیت تاریخی خود خبر نداشت. آن پوچ‌گرایی، از کمال‌گرایی سیاسی و بلندپروازی شروع شد: مگر شورای شهر چه اهمیتی دارد (همان شورایی که زایشگاه اصول‌گرایی شد برای بلعیدن چپ و راست. ترقی مثال‌زدنی سیاست‌مدران درجه‌ سومی چون احمدی‌نژاد و زاکانی از همان انتخابات بی‌اهمیت! آغاز شد)؛ و به این‌جا رسید که انتخابات مجلس هفتم آزاد نیست. (تنوع کاندیداها را در مجلس هفتم مقایسه کنید با تنوع آن‌ها در انتخابات مجلس دهم که اصلاح‌طلبان گزینهٔ پنجم و ششم خود را در فهرست گذاشته بودند) نهایتاً هم در انتخابات ریاست جمهوری مشارکت نکنیم، تا مشروعیت رژیم از دست برود و جورج بوش که کارنامهٔ خود را با فتح افغانستان و عراق مزین کرده بود، عنقریب بیاید و گذار به جمهوری گنجی‌مآب را کامل کند. پوچ‌گرایی از رؤیا تغذیه می‌کند و تباهی به ارمغان می‌آورد.

سال ۱۳۸۴ کنکوری بودم و در آن زمان دبیرستانی‌ها از دانشگاهی‌ها هم سیاسی‌تر بودند، بدین نحو: حالا ببین که عراق چه طور آباد می‌شود و افغانستان چه گلستانی می‌شود. بیست سال گذشته و هر چه قدر سند چشم‌انداز بیست‌سالهٔ ما به فرجام رسیده، عراقی‌ها و افغانستانی‌ها هم در حال مصرف سوغات آبادانی ارتش آمریکایی اند. رؤیا خوب می‌فروخت. شرکت نکردن در انتخابات یک پز عالی بود و مردم از کابینه‌ای خسته شده بودند که وزرای به پنجاه‌سالگی نرسیدهٔ آن، هر کدام شایستگی ریاست جمهوری را داشتند. محمود احمدی‌نژاد در انتخاباتی که قریب چهل درصد واجدین شرایط در آن شرکت نکردند و تنها رأی ۵ درصد واجدین شرایط می‌توانست فهرست پنج نفر اول انتخابات را زیر و رو کند، به قدرت رسید. حالا دوباره فهرست نامزدهای ۱۳۸۴ را نگاه کنید و ببینید فریفتگان رؤیا در آن زمان درباره‌اش چه می‌اندیشیدند؟ این فهرستی بود که از نظر رؤیافروشان بیست سال پیش فرقی بینشان نبود. این فهرستی بود که برای ریاست جمهوری رفسنجانی تنظیم شده بود. این فهرستی بود که نخواهند گذاشت مجدداً یک اصلاح‌طلب رأی بیاورد. این فهرستی بود که هیچ اصلاح‌طلب به درد بخوری در آن نبود و الخ. رؤیاها متنوع بودند و ثمرهٔ‌شان واحد بود. پوچی و بی‌خیالی و کی حالش را دارد تا پای صندوق برود!

سال ۱۳۸۴، در آن سوی زمینی که گروهی با شرکت نکردن در انتخابات رؤیا می‌فروختند، گروهی با شرکت کردن در انتخابات رؤیا می‌فروختند. دولت کریمه‌ای بر سر کار خواهد آمد که صد در صد اسلامی است و زمینه‌ساز ظهور می‌شود؛ رئیس جمهوری این دولت رأی شهادت خود را می‌گیرد چون انسانی است سراپا پاکی و الخ. این گروه رؤیافروش یک فرق عمده با رؤیافروش رقیب داشت؛‌ آن هم این که نسبت به کسب قدرت خودتحریمی نداشت. با سماجت ایستاده بود، چون با همین پایداری توانست شهرداری تهران را که یک قلم از سازوبرگ آن روزنامهٔ پرنفوذ همشهری بود با آرای کمتر از ۱۰ درصد واجدان شرایط در اختیار بگیرد. آری یک گروه رؤیا می‌فروختند که با یک کاسه ماست، دریای دوغ داشته باشند و یک گروه رؤیا می‌فروختند که قاشقی داشته باشند برای جمع کردن آن ماست‌ها که کاسه کاسه به دریا ریخته می‌شد.

حالا بیست‌ سال گذشته، از پس همهٔ این سال‌ها هنوز هم بسیاری از رؤیا خریدن منصرف نشده اند؛ و پوچ‌انگارانه پی همستری می‌گردند که یک‌باره همهٔ بدی‌ها را بجود؛ اما چون آن رؤیافروش را در بین نمی‌بینند، برای رأی دادن مرددند. غافل از این که تغییرات در طول زمان شکل می‌گیرند. یک عطف کوچک در امروز، یک تغییر بزرگ برای بیست سال بعد است. میدان سیاست، میدان نقد شدن یک‌شبهٔ سرمایه‌گذاری‌ها نیست: این رؤیاست؛ اما میدان تصمیمات کوچکی است که ۲۰ سال بعد بزرگنایشان قابل انکار نیست: تصمیماتی مثل گسترش پهنای باند اینترنت. این خوب است که در ناصیهٔ هیچ کدام از نامزدها، نور معجزه نبینیم، اما این خوب نیست که به خاطر آن که رؤیایمان در صحنه نیست، بی‌تفاوت باشیم. از آن بدتر این که در رودربایستی مشتی رؤیافروش که بیست سال است مشتشان باز نمی‌شود جز به پوچی، از یک تصمیم واقع‌گرایانه تن بزنیم! آری رأی ندادن فرقی ندارد با رأی دادن به رؤیافروش. هفت روز دیگر فرصت داریم: برای انتخاب بین رؤیای شیرین پوچ یا واقعیتی با تلخی کاهش‌یافته.