برای او، آن «آنِ» گرامی

سوگواری نکردن برای چون اویی دشوار است، و چه چیزی بیش از همه در این وجود رشک‌برانگیز است: آن تمامیت و جلالی که در حیطه خود داشت. چنان ناسخ پیشینیان شد که تا دهه‌ها پس از او ستاره اقبال هیچ آوازخوانی درخشیدن نخواهد گرفت.


آن جلالی که جز به سعی و تلاش و غوص در بحور مختلف فراهم نمی‌آمد. گمانم نیست که اثری مثل «ربنا»، از کسی که تفنّناً قرآنی می‌خواند، برآمدنی باشد. فکر نمی‌کنم که آن همه آواز شگفت؛ آن درک معنا و کشیدنش به رشته آواز؛ از کسی که صرفاً برای کسب با صدای خوشش سرکتاب باز می‌کند ساخته می‌بود. حتی ظن قوی دارم در خلق آن تصانیف شگفتی که مشکاتیان و لطفی و دیگرانی در این سلسله ساختند و به زیور صدایش آراستند، این هم‌نشینی و معاصرت با اسطوره‌ای چون او را نباید ندیده گرفت. آن جلالت حاصل کمال بود و پرهیز از کم‌فروشی.

با این همه دلیلی برای سوگ بر این گرامی کم‌نظیر نمی‌یابم. او در آن‌چه دوست می‌داشت، «یگانه بود و هیچ کم نداشت»، این چند روزه عمر بالأخره سرآمدنی است. بر او به سرآمد و افاده‌هایی که باید، کرد و مهم‌تر از همه آن‌که، آن عمر گرامی با رفتنش بر زندگان به سر نیامده است. مگر بنان و محجوبی و وزیری با مرگشان به سرآمدند؟ مگر از پس قرون، هنوز این آواز عبدالقادر مراغی را زمزمه نمی‌کنیم که

«سلطان ما سلطان ما، رحمت بکن بر جان ما

آن دم که جان بر لب رسد، همراه کن ایمان ما»

؟

من سوگی در این مرگ ندارم. تا آوازهایش شنیدنی است، آوازه‌خوان زنده است. این بزرگ حافظ‌خوان ادوار ایران زنده است، تا شعر حافظ زنده است. چه جای تأسف بر این رحلت؟ آن‌چه مایه تأسف ست، زمانه سفله‌پرور است که مرواریدی چون او به ندرت از جوی حقیرش صید خواهد شد. آن‌که سزاوار سوگواری است، زندگانی هستند که بخت معاصرت با چون اویی را ندارند.

آقای محمدرضا شجریان! سپاس‌گزارم برای‌ آن همه زیبایی که خلق کردی. برای آن همه لحظات زیبایی که با تو داشتیم، داریم و خواهیم داشت.