شاد زیستن ، حق مسلم تمام انسانهاست // وبسایت رسمی : http://tanzban.ir // اینستاگرام : instagram.com/tanzjooo // حمایت مالی : https://tanzban.ir/tanzjooo
حکایت های ملا نصرالدین:12
شبي ملا به حياط رفت، ديد دزدي در گوشه حياط ايستاده. زنش را صدا زد و تير و كمانش را خواست . زن آن را آورد و ملا تيري به جانب دزد رها كرد و گفت:ديگر تا صبح كاري ندارم.چون صبح شد ملا به سراغ دزد آمد، ديد دزد همان قباي خودش است كه به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا خورده و آن را سوراخ كرده است.پس به زنش گفت: شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا نبودم و گر نه من هم به جاي دزد مرده بودم.
***
روزي شخصي تخم مرغي در دست خود پنهان كرد و از ملا پرسيد: اگر گفتي در دست من چيست آن را به خودت مي دهم تا با آن خاگينه درست كني و بخوري. ملا گفت: قدري راهنمايي كن. آن شخص گفت: از مشخصات آن اين است كه اطرافش سفيد و داخل آن سفيدي ، زرد رنگ است. ملا پس از كمي فكر كردن گفت: فهميدم، شلغمي است كه درون آن را خالي كرده و در آن هويج كار گذاشته اند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان انگیزشی/1
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت های ملا نصرالدین:14
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت کوتاه و آموزنده:1