شاد زیستن ، حق مسلم تمام انسانهاست // وبسایت رسمی : http://tanzban.ir // اینستاگرام : instagram.com/tanzjooo // حمایت مالی : https://tanzban.ir/tanzjooo
حکایت های ملا نصرالدین:7
ملا هميشه از دست اذيت هاي دو زن خود در عذاب و ناراحتي به سر مي برد . روزي براي جلب محبت و آسودگي از دست و زبان آن ها دو عدد گردن بند خريد و هر كدام را به يكي از آن ها داد و سفارش كرد ديگري نفهمد، ولي پس از چند روز باز زن ها تصميم گرفتند او را وادار سازند كه اقرار كند به كدام يك بيشتر محبت دارد. ملا كه مي دانست آن ها قضيه گردن بند را به همديگر نگفته اند ، فكري به خاطرش رسيد و گفت: من به آن كسي كه گردن بند داده ام بيشتر علاقمندم. با اين جواب هر دو راضي و خوش حال شدند. زيرا هر يك خيال مي كرد كه تنها خودش گردن بند را از ملا گرفته است.
***
شبي از شب هاي سرد زمستان ملا خوابيده بود كه ناگاه سر و صداي زيادي از كوچه به گوشش رسيد. ملا براي اين كه ببيند چه خبر است لحافش را به دور خود پيچيد و به كوچه رفت . اتفاقا" رندي دست انداخت و لحاف ملا را از دوش او بر داشت و فرار كرد و در همين بين غائله دعوا نيز خوابيد. ملا كه چنين ديد، بدون لحاف به خانه برگشت. زنش پرسيد: اين سر و صدا براي چه بود و مردم چرا دعوا مي كردند؟ ملا گفت : چيزي نبود تمام دعوا بر سر لحاف من بود!
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان انگیزشی/3
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت کوتاه و آموزنده:3
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت های ملا نصرالدین:12