عظمت و گستردگی جهان آفرینش
در ابتدای بحث «هستیشناسی» و در بررسی نشانههای آفاقی حقّ تعالی، عظمت و گستردگی جهان آفرینش را (در مطلب قبلی) با هم مرور کردیم. شگفتانگیز اینکه، دانشمندان میگویند آنچه را که ما تاکنون رصد کرده و دیدهایم، بخش کوچکی از آسمان است. این جمله منسوب به انیشتین است که میگوید: «آنچه که بشر تاکنون شناخته، در برابر ناشناختههایش، مثل ریگی کوچک است در یک ساحل شنی بزرگ».








تمام آنچه را که ما با چشم مسلح و غیرمسلح میبینیم و همهی آنچه که دانشمندان کشف کردهاند تا آن فاصلههای دور دستی که گفتیم، همهی اینها، تازه آسمان دنیاست. دنیا یعنی آسمانی که در پایینترین قسمتِ هستی قرار دارد.
قرآن کریم در این زمینه میفرماید:
«إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ (صافات:6)»؛ همانا ما آسمانِ دنیا را به زیورِ ستارگان آراستیم.
«وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا (نبأ:12)»؛ بر فرازتان هفت آسمانِ استوار برای شما ایجاد کردیم.
«أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا (نوح:15)»؛ آیا ندانستهاید که خدا هفت آسمان را چگونه بر فراز یکدیگر و طبقه طبقه آفرید.
از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدند: آسمان دوم کجاست و نسبتش با آسمان اول چیست؟
حضرت فرمودند: آسمان دوم محیط بر آسمان اول است و آسمان اول در دل آسمان دوم است؛ همچون حلقهای در یک بیابان وسیع: «كَحَلْقَةٍ فِي فَلاَةٍ»؛ یعنی، آسمان اول با آن همه عظمتش نسبت به آسمان دوم، به اندازه انگشتری است در یک بیابان وسیع. همین طور است آسمان دوم نسبت به آسمان سوم، و همین طور.
و طبق آیه شریفهی «اَللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ (طلاق:12)»، هفت تا زمین هم هست، یعنی هر آسمانی، یک زمینِ متناسب با خود دارد. این هفت آسمان و هفت زمین روی هم میشوند «عالم مُلک».

عالم هستی، مشتمل بر عوالم متعدد است
عالم دیگری وجود دارد به نام «عالم ملکوت» که محیط بر عالم مُلک است و در آن، همه چیز فرا زمانی و فرا مکانی است. و بین عالم مُلک و عالم ملکوت، عالم دیگری نیز وجود دارد که نامش «عالم برزخ» است و در آن، انسان آمادگی پیدا میکند برای ورود به عالم ملکوت. از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدند که عظمت برزخ چقدر است؟ حضرت فرمودند: دنیای شما از عالم جنین چقدر بزرگتر است؟ برزخ هم به همین اندازه از دنیای شما بزرگتر است.
شایان ذکر است، خود عالم ملکوت، مشتمل بر «عالم لوح»، «عالم قلم»، «عالم کرسی» و «عالم عرش» است.
عالم لوح، منبع ذخیره اطلاعات موجودات است و در عالم قلم، اعمال ما مدیریت میشود؛ یعنی بر اساس نیات و اعمال ما، مقدار رزق و أجل و اتفاقاتی که قرار است برای ما بیفتد، در عالم قلم تدوین میشود، و بعد از آن، در عالم لوح ثبت میشود که بعداً در زندگی ما اجرا بشود.
در عالم کرسی، نیروهای فیزیکی پنهان و آشکار عالم مُلک، تدوین و مدیریت میشود. آیه شریفهی «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ (بقره:255)» به همین عالم اشاره دارد.
مدیریت نیروهای فیزیکی پنهان که برای ما ناشناختهاند در اختیار خداست، ولی اجرای آن نیروها به دست جنّیان است. جنّیان، هم خودشان پنهانند و هم بر نیروهای فیزیکی پنهان تسلط دارند، و گاهی از این قدرتشان به وسیله سوء استفاده از نیروهای فیزیکی پنهان، زندگیها را مختل میکنند.
سِحر، همین استفاده از نیروی فیزیکی پنهان توسط جنّیان است؛ یعنی انسانی واسطه میشود و مثلاً کاری برای جنّیان میکند، جنّ هم نیروهای فیزیکی پنهان را در اختیار او قرار میدهد یا به واسطه تسلطی که بر نیروهای فیزیکی پنهان دارد، یک کاری که از او خواسته است برایش انجام میدهد.
عالم عرش، بزرگترین عالم ملکوت و عالم مدیریت نیروهای متافیزیکی و نیروهای ملکوتی عالم است و خدای تعالی همه نیروهای متافیزیکی را به واسطه عالم عرش، مدیریت میکند. نیروهای متافیزیکی یعنی نیروهای ملکوتی که مدیریتش دست ملائکه است؛ در مقابل نیروهای فیزیکی پنهان که مدیریتش دست جنّیان است.
نیروهای متافیزیکی، قویتر از نیروهای فیزیکی آشکار و پنهان است. فرض کنید که یک زمانی ما با دانش خود و دارویی که میسازیم میتوانیم یک بیماری را درمان کنیم، این تسلط بر نیروهای فیزیکی آشکار است. اما میشود این بیماری، بدون دارویی که ببینیم، به واسطه جنّیان و با استفاده از نیروی فیزیکی پنهان درمان شود.
گاهی نیز میبینیم بیماریها با دعا و معجزه یعنی با نیروهای متافیزیکی درمان میشود. لذا همه کسانی که بیماریهای خطرناکی داشتهاند و خودشان یا کسی برایشان دعا کرده و شفاء پیدا کردهاند، با دخالت نیروهای متافیزیکی خوب شدهاند.

بعد از عالم ملکوت، عالم دیگری هست به نام «عالم جَبَروت» که عالم قدرت الهی است و بعد از آن، عالم دیگری است به نام «عالم لاهوت» که عالم صفات حضرت حقّ تعالی است، و بعد از آن، عالم دیگری است به نام «عالم حانوت» که مقام ذات الهی است.
احاطه عوالم هستی بر هم، احاطه وجودی است
عالم ملکوت بر عالم مُلک احاطه دارد؛ اما نه به این معنا که برای ورود به عالم ملکوت، باید هفت آسمان را طی کنیم تا به آنجا برسیم. چون احاطهی عالم ملکوت مثل این است که وقتی می گوییم الان در شهر تهران هستیم، یعنی در استان تهران هم هستیم، در کشور ایران هم هستیم، در قاره آسیا هم هستیم، در کره زمین هم هستیم، در منظومه شمسی هم هستیم، در کهکشان راه شیری هم هستیم. پس لازم نیست برای رفتن به کهکشان راه شیری، راهی را طی کنیم؛ نه، الآن همانجا هستیم؛ فقط کافی است این معنا را درک کنیم.
دو دلیل تجربی برای اثبات عالم ملکوت وجود دارد
دلیل اول، رؤیاهای صادقه است. رویای صادقه، یعنی اینکه اتفاقی را در خواب میبینیم که عین همان اتفاق، بعداً در زندگی ما حادث میشود. رؤیای صادقه، دلیل این است که ما وارد عالم فرا زمانی و فرا مکانی شدهایم و اتفاقی که هنوز نیفتاده را فراتر از زمان و مکان حرکت کرده و دیدهایم؛ یعنی، در حالی که جسم ما در بستر و در خانه بوده، ولی روح ما در زمان و مکان آن اتفاق حاضر شده است. این نشان میدهد که عالمی وجود دارد که در آنجا انسان میتواند فراتر از زمان و مکان حرکت کند.
دلیل دوم، مرگ تقریبی یا همان تجربه نزدیک به مرگ است که برای افراد زیادی پیش آمده است. به این معنا که ارتباط روح آنها با بدنشان کاملاً قطع شده و پزشکان تأیید کردهاند که آنها کاملاً از دنیا رفتهاند. کسانی که دچار چنین مرگی شده و روحشان دوباره به بدنشان برگشته، عالم دیگری را دیده و حقایقی را از آنجا حکایت کردهاند؛ همان حقایقی را که پیامبران و امامان (علیهمالسلام) میگفتند و اینها گوشههایی از آنها را دیده و برای مردم بیان کردهاند و این تجربهها به قدری زیاد است که قابل انکار نیست. کتابهای زیادی هم در این باره نوشته شده که یکی از معروفترین آنها، کتاب «در آغوش نور» اثر خانم بتی جین ایدی است که در آمریکا منتشر شده است.
عظمت عالم مُلک و اثبات وجود خالق به استناد آیات آفاقی
خود عالم مُلک به تنهایی - حتی اگر کسی وجود عالم ملکوت را نپذیرد - نشانهی عظمت عالم هستی است. عظمت عالم هستی نشان میدهد که قطعاً این هستی، یک خالقی دارد. لذا عقل از ما نمیپرسد که آیا هستی خالقی دارد یا ندارد؟ اما این را میپرسد که خالق هستی کیست؟ و چگونه است؟ چه ویژگیهایی دارد؟
عقل از درک عظمت عالم هستی، به این ویژگی خالق منتقل میشود که او هیچ نقص و کمبود و محدویتی ندارد. به بیان دیگر، وجودش نامحدود و بینهایت است؛ با این استدلال که: اولاً، این عالم با این عظمت، خود به خود به وجود نیامده، پس باید توسط نیروی برتری ایجاد شده باشد. ثانیاً، این نیروی برتر، باید خودش مبداء و معدنِ وجود باشد. به این دلیل که عقل نمیپذیرد که منشأ، خودش نیازمند منشأ باشد (چون تسلسل علل، محال است). ثالثاً، هستی، منشأ میخواهد و منشأ، باید هستیاش از خودش باشد. منشأ هستی باید نیازمند نباشد و این یعنی اینکه نامحدود و بینهایت باشد. پس منشأ هستی، وجودی نامحدود و بینهایت است. این منشأ نامحدود و بینهایت، همان «اَللّه» است. الف و لام در اَللّه، عهد ذهنی است؛ یعنی همان مبدأ و معدنِ بینهایتِ وجود که عقل او را میشناسد و درک میکند که باید باشد.
بنابر این، این سؤال غلط است که کسی بپرسد: خدا خودش چگونه به وجود آمده است؟ چون درک عقل این است که هستی باید یک منشأ داشته باشد، و هستیِ منشأ هم باید از خودش باشد. در کلام مسیحیت، از این سؤال به سوال کودکانه تعبیر شده است. میگویند اگر همه چیز را خدا خلق کرده و بعد کودکی بگوید خدا را چه کسی خلق کرده؟ چه جوابی میدهید؟ گفتیم که این سؤال غلط است؛ مثل اینکه بگویند: شیرینی هر چیزی از شکر است، شیرینیِ شکر از چیست؟ پاسخ میدهیم که شیرینیِ شکر از خودش است؛ شیرینیاش ذاتی است.
وجود هر چیزی از خداست؛ اما وجودِ خدا از خودش است. خدا، معدنِ وجود است و معدن، نیازی به یک بوجود آورنده ندارد. معدنِ وجود، یعنی وجود در ذات خودش است؛ وجودش از ذات خودش سرچشمه میگیرد؛ همچنان که شیرینیِ شکر از ذات خودش است.
هم وجود خداوند و هم أسماء الهی، بینهایتاند؛ و بینهایت، غیر قابل توصیف.
«اَللّه»، معدنِ بینهایتِ وجود است. تعبیر بینهایت، تعبیر خوبی است برای درک عظمت حضرت حقّ.
برای درک عظمت «بینهایت»، اول باید یک جلوه فرضی در ذهن خودمان ایجاد کنیم؛ کاری که خدا در آیه 109 سوره کهف انجام داده و می فرماید: «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا»؛ دریای پر از مرکبّی را فرض کن که کلمات خدا را میخواهی با آن بنویسی. دریا و مرکّب تمام میشود، اما کلمات خدا، تمام نمیشود.
و در آیه 27 سوره لقمان، جلوه فرضی دیگری را ترسیم میکند: «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛ اگر همه درختان زمین قلم شوند و یک دریا نه، که هفت دریا مرکّب داشته باشیم، با همهی این مرکّبها و قلمها نمیتوانیم کلمات خدا را بنویسیم.
ما هم اینجا اول باید یک جلوه فرضی ایجاد کنیم. بزرگترین عدد محدودی که با تمام ظرفیت ذهنمان میتوانیم تصور کنیم را تصور کنیم. تصور کنید که در مقابل عدد یک، به تعداد کلِ الکترونهای هستی، صفر بگذاریم.
تعداد الکترونهای هستی، یک عدد محدود است؛ بینهایت نیست. بدانید که دانشمندان میگویند تعداد الکترونهای یک ریگ کوچک به اندازه بند انگشت، یا یک سانتی متر مکعب سنگ، به تعداد ده به توان 23 (یعنی عدد ده با 23 تا صفر جلوی آن) است.
حالا، تعداد الکترونهای کل کره زمین را فرض کنید؛ همین طور، تعداد الکترونهای کل سیارات کهکشان راه شیری، قمرهای آنها، ستارههای کوچک و متوسط و غول پیکر و ابر غول پیکر و ... و سایر کهکشانها و کل هستی را فرض کنید و تبدیل به صفر کنید و جلوی این عدد یک بگذارید. این عدد، چقدر بزرگ است؟ آیا این عدد فرضی، بینهایت است یا محدود؟ پاسخ این است که قطعاً محدود است.
حالا، این عدد را به توان خودش کنید (لازم است بدانید که 10 به توان 10، یعنی 10 تا صفر جلوی عدد 10). این عدد هم محدود است. اگر این عدد را تا صبح قیامت هم به توان خودش کنیم، نتیجه باز هم یک عدد محدود است؛ نه بینهایت. این عدد فرضی بزرگ در مقایسه با بینهایت، هیچ است. عقل میگوید این عدد در مقابل بینهایت، هیچ است. چند تا از این عدد در بینهایت است؟ عقل میگوید: بینهایت. حالا اینجاست که معنای بینهایت را درک میکنیم. عقل، این را میگوید بینهایت.
«اَللّه»، یعنی معدن و مبداء بینهایتِ وجود. همه چیز در برابر او هیچ است و او بینهایت است.
حالا وقتی در برابر حضرت حقّ با این عظمت میایستیم و میگوییم «اَللّهُ اَکْبَر»، باید بدنمان به لرزه در بیاید؛ چنان که در احوالات اهل بیت (علیهمالسلام) آمده که مثلاً امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) وقتی دستش را برای تکبیرة الإحرام بلند میکرد میلرزید؛ چون معنای «اَللّهُ اَکْبَر» را خوب میفهمید.
بدین ترتیب، درک بهتری از عظمت بینهایت پیدا میکنیم و معنای اذکاری مانند «اَللّهُ اَکْبَر» و «سُبْحَانَ رَبِّیَ الاَعْلی وَ بِحَمْدِه» را بهتر میفهمیم.
وقتی میگوییم «اَللّهُ اَکْبَر»، معنایش این است که «اَللّه»، همان معدن بینهایتِ وجود، بینهایت بزرگ است؛ به گونهای که بزرگی او، غیر قابل توصیف است.
«سُبْحَانَ اللّه»، یعنی آن معدنِ بینهایتِ وجود، از هر نقص و محدودیتی پاک و منزّه است.
«سُبحانَ رَبّی العَظیمِ وَ بِحَمدِه»، یعنی پاک و منزه است پروردگار من که معدنِ بینهایتِ عظمت است.
و سایر صفات الهی هم همین طور باید معنا شوند: «عَظیم» یعنی معدنِ بینهایتِ عظمت؛ «رَحمان» یعنی معدنِ بینهایتِ رحمتِ فراگیر و گسترده؛ «رَحِیم» یعنی معدنِ بینهایتِ رحمتِ همیشگی.
«إنَّ اللّهَ جَميلٌ يُحِبُّ الجَمالَ» یعنی خداوند، معدنِ بینهایتِ جمال است.
«إنَّ اللّهَ حَيّ» یعنی خداوند، معدنِ بینهایتِ حیات است.
و اینکه ما در سجده میگوییم «سُبْحَانَ رَبِّیَ الاَعْلی وَ بِحَمْدِه»، معنایش این است که منزّه است پروردگار من که بینهایت بلندمرتبه است. و «ربّی» اشاره است به اینکه میخواهد مرا - که از خاک آفریده که پایینترین مرتبه وجودی را دارد - رشد بدهد و برساند به آن حدّ اعلای وجود و مرتبه بلندی که پیامبر و آل پیامبر (علیهمالسلام) رسیدهاند.
به طور کلی، تفاوت ویژگیهای ما با ویژگیهای حضرت حقّ در این است که ویژگیهای ما، صفات ما هستند؛ مثلاً عالِم یا جمیل برای ما صفت است؛ اما برای حضرت حقّ، همهی اینها اسم است.
تفاوت اسم و صفت، در این است که صفت، برخلاف اسم، عارض بر موصوف میشود. درباره ما این گونه است که صفات ما عارض بر ذات ماست. اما درباره حضرت حقّ، صفات عارض بر ذات نیستند؛ بلکه عین ذاتاند. یعنی اینکه مثلاً وقتی میگوییم: «خدا عالم است»، نباید این طور ترجمه کنیم که «خدا بسیار داناست»؛ بلکه باید ترجمه کنیم: «خدا معدنِ پایان ناپذیر و بینهایتِ علم است».
از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم روایت است که فرمود: «وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ»؛ کمال توحید این است که ما برای خدا صفتی قائل نباشیم. نه به این معنا که حقّ تعالی هیچ خصوصیتی ندارد؛ بلکه به این معنا که خصوصیات حضرت حقّ، عین ذات اوست.
اینها مطالبی است که عقل میفهمد و فهم عقل هم در اینجا حجّت است؛ زیرا عمده در اصول اعتقادات، حکم عقل است و عقل در اینجا میگوید منشأ هستی باید بینهایت باشد و وقتی ذات او بینهایت باشد، ویژگیهای او هم باید بینهایت باشد.
البته در قرآن و روایات هم به این معنا مکرّر اشاره شده است؛ مثل این عبارت در مناجات شعبانیه:
إلهِي هَبْ لِي كمالَ الإِنقِطاعِ إلَيكَ، وَ أَنِرْ أَبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيكَ، حَتَّى تَخرِقَ أَبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إلَى مَعدِنِ العَظَمةِ و تَصِيرَ أَرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ.
امیرالمؤمنین على (عليهالسلام) در مناجات شعبانیه به خدای متعال عرضه میدارد:
معبودا! بريدن از همه چيز و روىكردن كامل به خودت را ارزانيم دار و ديدگان دلهاى ما را به واسطهی نور نگاهشان به تو روشن فرما، تا ديدگانِ دلها پردههاى نور را از هم بدَرَند و به معدنِ عظمت بپيوندند و جانهاى ما به عزّتِ قدسِ تو بياويزند.
بهترین تعبیری که میتوانیم درباره ذات حضرت حقّ به کار ببریم، این است که بگوییم: «ذات خدا، هستیِ مطلق است»؛ یعنی هستی و وجودی که هیچ قید و حدّی را بر نمیتابد. «هستیِ مطلق» یعنی حقیقتِ وجود، یعنی اصلِ وجود بدون هیچ قید و محدودیتی.
بنابر این وقتی میگوییم «اَللّه» معدنِ بینهایتِ وجود است، یعنی اینکه هیچ چیزی او را محدود نمیکند. این مقدار را درباره ذات حضرت حقّ میتوانیم بگوییم و هیچ اشکالی هم ندارد. این معنا را هم عقل ما میفهمد و هم بزرگان دین برای ما گفتهاند. این مقدار از شناخت را هر کسی باید نسبت به حضرت حقّ تعالی داشته باشد.

اما همین شناخت کلّی و تعریف اجمالی، لوازمی دارد و ما را به ویژگیهای دیگری از حضرت حقّ راهنمایی میکند. مثل اینکه خدا «یگانه» است؛ یعنی یکی است و امکان ندارد بیشتر از یکی باشد (چون لازمهاش این خواهد بود که محدود باشد). و خدا «بسیط» است؛ یعنی از ترکیب اجزاء به وجود نیامده است (چون لازمهاش این خواهد بود که به اجزائش نیازمند باشد و این با اطلاقِ هستی سازگاری ندارد).
معنای «أَحَد» در آیه شریفه «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» هم همین است؛ هم یگانگی را میرساند و هم بساطت در ذات و مُرکّب از اجزاء نبودن را.
و اینکه خدا «صمد» است؛ یعنی خلأ بردار و نقص بردار و محدودیت بردار نیست؛ یعنی آن وجودی که هیچ گونه خلأ و نقص و محدودیتی در او راه ندارد؛ هیچ خلأیی در او ایجاد نمیشود و هر مقدار ببخشد و به همه، وجود بدهد، ذرهای از وجودِ خودش کم نمیشود.
«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ» هم مفیدِ همین معنای یگانگی خداست. معنایش این است که: نه قبل از او بینهایتی بوده و نه بعد از او بینهایتی خواهد بود؛ چون بینهایت، یکی است و عقل، دو بینهایت را نمیپذیرد.
«وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَد»؛ یعنی بینهایت، نظیر و هم شأن و همتایی ندارد. ذاتِ بینهایت، همتا ندارد؛ به این معنا که یک بینهایت دیگری نیست.
پس عقل میگوید، خالق هستی، معدنِ بینهایتِ وجود است؛ ولی نه فقط وجود؛ بلکه هم وجود و هم همه جلوههای وجود. لذا حضرت حقّ، معدنِ بینهایتِ همهی صفات و ویژگیهای زیبایی است که ما در هستی میبینیم و هم تمام ویژگیهایی که ممکن است جلوهاش را نبینیم، ولی به ذهن ما خطور میکند. هر ویژگی زیبایی که به ذهن ما خطور کند، در حضرت حقّ به صورت بینهایت هست و معدنِ بینهایتِ آن، حضرت حقّ است. اگر آن ویژگی وجود نداشت، هیچ وقت به ذهن ما خطور نمیکرد.
به عبارت دیگر، معنای اینکه «خدا بینهایت است»، این است که ویژگیهای او هم بینهایت است؛ اسماء الحُسنَی او، بینهایت است به معنای واقعی. این مقداری هم که در جوشن کبیر برای ما بیان شده، بخشی از اسماء الحُسنَی است که به اندازه استعداد ما در این دنیا، به ما بیان شده است. مثل اینکه به جنینی که در شکم مادرش است گفته شود که مادر تو، دکترای فیزیک دارد. او اصلاً نمیفهمد. متولد هم بشود باز نمیفهمد. ما هم وقتی به عالم ملکوت منتقل شدیم، در آخرت به اندازه وسع خودمان، به درک ویژگیهای حضرت حقّ میرسیم؛ نه به اندازه ویژگیهای حضرت حقّ.
مطلبی دیگر از این انتشارات
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
فلسفه آفرینش انسان از دیدگاه قرآن کریم
مطلبی دیگر از این انتشارات
هستی شناسی