شاید گم شدم !

سلام مجدد. قصد نوشتن و کلا بودن توی ویرگول رو نداشتم که به دلیل دیدن یه پست نظرم عوض شدم و تصمیم گرفتم بمونم.

راستش زیاد اهل نوشتن طومار نیستم و فکر میکنم اگه بخوام حرفام رو بنویسم احتمالن یه کتاب بشن واسه خودشون*-----* البته بیشتر حرفام توی ذهنم زده میشن و خیلی کم چیزی رو مینویسم توی دفتر خاطراتم البته اگه بشه اسمش رو گذاشت دفتر خاطرات چون تنها چیزی که ازش اونجا نمینویسم خاطراته ! این روزا دارن مثل برق و باد میگذرن و واقعن هیچ جوره نمیشه جلوشون رو گرفت. تمام فکرام مثل پرنده توسرم پرواز میکنن اینقدر پراکندن که فکر میکنم این روزا کاملن کنترل همه چی رو از دست دادم. به قدری سر یه چیز کوچیک زود داغ میکنم که اون لحظه احساس میکنم هر لحظه ممکنه مثل یه بمب ساعتی منفجر بشم و نمیدونم عواقب بعدش چطوره!


این روزا بیشتر از همه چی از اینده میترسم از اینکه نهایت تلاشمو بکنم و به نتیجه دلخواهم نرسم چی میشه؟ خودم بهتر از هرکسی میدونم که ایندم چقدر مهمه اما خب با کارای مسخره ای که این روزا انجام میدم بعید میدونم اینده از این روزای حال بهتر بشه . چیزی که خیلی هم عجیبه هم مسخره اینه که میدونم اون کاری که دارم انجام میدم به ضررمه و باعث پایین کشیدنم میشه رو انجام میدم. احساساتی که بعد از گفتن این حرفا دارم مثل یه جنگل مه الود میمونه که اینقدر توش گم شدی که برات فرقی نداره کدوم طرفی بری فقط دلت میخواد از اون شرایط فرار کنی.