همه چی داغونه!

تو خونه ی ما اینجوریه که...

_اگه یه چیزی خراب بشه,بقیه ی چیزا هم خراب میشن...مثلا جاروبرقی کارنکنه,یخچال و تلوزیون هم دست از کار برمیدارن....حالا باید همشونو با هم ببریم تعمیر کنیم!

_اگه یه ماده ی غذایی تموم بشه,بقیه هم تموم میشن....مثلا اگه پیاز تموم بشه,ممکن نیست سیب زمینی و مرغ تموم نشده باشن!

_اگه یه بدبختی بیاد,امکان نداره تنها اومده باشه!حتما هزار تا بدبختیِ دیگه هم با خودش آورده!!!

آره دیگه...اینجوریاس!

تموم مشکلاتی که فکر میکردیم کوچیکن,یکدفعه اونقدر بزرگ شدن....اونقدر بزرگ شدن که حس میکنم زیر این همه مشکل دارم خفه میشم!

تموم آدمایی که قرار بود مثلا پیشمون بمونن و تو روزای بد ولمون نکنن, ترکمون کردن!

تموم افرادی که دشمنی داشتن باهامون ,دورمون جمع شدن....مثل اینکه اونا شکارچی باشن و ما شکارشون!

افرادی که تو دلشون حرفای ناگفته داشتن,همشونو گفتن و سبک شدن!گرگایی تو جامه ی گوسفند رو شنیدی...؟اینا دقیقا همونا بودن!

کارهایی که باید انجام میدادیم موندن!

آرزو هایی که داشتیم به باد رفتن!


نتیجه ی تلاشامونو نگرفتیم!

از طرف نزدیک ترینامون,بدترین حرفا رو شنیدیم!

از طرف خانواده تحقیر شدیم!

شاهد دعوا ها شدیم...شاهد بلند شدن صداها!

شاهد قضاوت ها شدیم....اونم از طرف نزدیک ترین ها!

چه حرفایی شنیدیم!چقدر حس بی مصرف بودن کردیم!چقدررررر خواستیم دیگه بزاریم اون اشک های لعنتی جاری شن,ولی جلوی خودمونو گرفتیم!

مقایسه نشدیم؟شدیم!اونم زیاد!

خانوادمون بدون دیدن نتیجه ی کارها,شروع کردن به منفی بافی!حتی تلاش هامون رو هم ندیدن!!!

چقدر آدمای سمی رو تحمل کردیم!

حس میکنم همه رو ناامید کردیم!

خسته شدیم!خسته شدی!خسته شدم!

فقط تنها چیزی که بهش امید دارم,اینه که من هنوز زنده ام و اینا همش قراره بگذره!یا همه چی خوب میشه,خوب نشه هم تموم میشه!

تنها امیدم اینه که فردا یه روزِ نوعه!

وقتی دارم میفتم,امید به فردا,شده اون شاخه ی خشکیده ای که گرفتمش تا نیفتم!

همون شاخه ای که تو فیلما و کارتونا,وقتی از کوه میفتن,میگیرنش(:
همون شاخه ای که تو فیلما و کارتونا,وقتی از کوه میفتن,میگیرنش(:


خداجونم...کاش وقتی اسمتو داد میزنم...برگردی و حداقل یه نگاهی بکنی بهم....بهمون!

امیدوارم,برگردم,و این نوشته رو در حالی بخونم که همه چی خوب شده(: