در پادکست طلسم شما را میهمان داستانهای شنیدنی از جنس ترسناکهای ماورائی میکنیم
جنگیری آنا اکلند
«هشدار: این مطلب شامل محتوای آزاردهندهای است که شنیدن یا مطالعه آن به تمام افراد توصیه نمیشود.»
ماجرای آنا اکلند «Anna Ecklund» نه فقط واقعا ترسناکه؛ بلکه یکی از اتفاقات ماوراء طبیعیه که بیشترین منابع در موردش وجود داره. بدن آنا اکلند به تسخیر شیاطین زیادی در اومده بود. برای همین جریان جنگیری دختر بیچاره ۲۳ روز طول کشید. توی مراسمهای جنگیری شاهدای زیادی وجود داشتند. این شاهدا بعدا در مورد اتفاقات باورنکردنی که شاهدش بودند گزارش دادن و بعدا از روی خاطرات کشیشی که مراسم جنگیری را اجرا میکرد، کتابی هم نوشته شد.
سلام شما دارید به پادکست طلسم گوش میکنید. من لیدا هستم و در هر قسمت از پادکست طلسم قراره ترسناکترین و اسرارآمیزترین اتفاقات تاریخی رو بشنوید. موضوع قسمت دوم پادکست طلسم در مورد جنگیری آنا اکلند هست. جنگیری آنا سال ۱۹۲۸ اتفاق افتاد. هر چیزی که در مورد این ماجرا میدونیم از کتابی چاپ سال ۱۹۳۶ هست. اصلیترین منبع کتاب هم دفتر خاطرات کشیش جنگیره.
نکته عجیب ماجرای آنا اکلند طولانی بودن جنگیری هستش. جلسههای جنگیری آنا اکلند بیشتر از سه هفته طول کشیدند. توی این بیست و چند روز اتفاقات عجیب و آزار دهنده زیادی افتادن. برای همینم از ماجرای آنا اکلند چند فیلم ساخته شد. هر چند از خود جنگیریها اطلاعات زیادی داریم؛ ولی چیزی در مورد زندگی خود این دختر نمیدونیم. اسم واقعی این دختر آنا اکلند نبود؛ بلکه آنا اشمیت بود. برای بقیه پادکست فقط از اسم آنا اشمیت «Emma Schmidt» استفاده میکنیم.
آنا سال ۱۸۸۲ در سوئیس به دنیا آمد. کمی بعد از تولد آنا، خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کردند و توی ایالت ویسکانسین «Wisconsin» ساکن شدند. چیز زیادی در مورد دوران کودکی آنا نمیدانیم. جز اینکه او احتمالا بیشتر از دوره ابتدایی مدرسه درس نخونده. چیز دیگهای که در مورد اون میدونیم اینه که آنا یک کاتولیک مومن بوده. جالب اینکه پدر و مادر آنا هم خیلی آدمای مذهبی نبودند و حتی یکشنبهها به کلیسا هم نمیرفتن؛ ولی وضع آنا فرق میکرد.
اون بعضی وقتا روزی دوبار به عشای ربانی میرفت. آنا از بچگی آرزوش بود که به صومعه بره و راهبه بشه؛ ولی ظاهرا سرنوشت چیز دیگهای براش مقدر کرده بود. روایتهای مختلفی در مورد تغییر خلق دختر وجود داره؛ اما اکثرا میگن که آنا از دوره نوجوانی صداهای عجیبی توی سرش میشنوه. شنیدن این صداها باعث میشه دختر نتونه به کلیسا بره. هر چند خود آنا قلبا دوست داشت به کلیسا بره؛ ولی انگار جسمش در اختیار خودش نباشه حتی نمیتونست از نزدیک کلیسا هم رد بشه. هر وقت که حرف از خدا و مذهب به میون میومد صداهای توی سر آنا حسابی عصبانی میشدن.
همین صداهای توی سر آنا هر روز بیشتر و بیشتر اونو آزار میدادن. بعضی وقتا اونو مجبور به کارهای وحشتناکی میکردن. مثلا آنا یک بار با حمله به کشیشی سعی کردن اونو خفه کنند. خود آنا مثل کسی که از دور این اتفاقات رو میبینه، نمیدونست قضیه از چه قراره و واقعا به وحشت افتاده بود. پدر مادر آنا اون موقع فکر میکردن که دخترشون هیستری «Hysteria» داره. هیستری یک مریضی خیلی کلیه که اون موقع تقریبا به هر نوع مشکل عاطفی و عصبی زنها گفته میشد.
پدر و مادر آنا که نگران دخترشون بودن، اونو به نیویورک بردند؛ ولی رفتن پیش هیچ متخصص و دکتر معروفی افاقه نکرد و هر روز وضع آنا بدتر میشد. تا اینکه بالاخره یکی از بستگان خانواده گفت شخصی رو میشناسه که میتونه به دخترشون کمک کنه. این شخص یک کشیش آلمانی تبار به اسم پدر تئا فیلوس ریزینگر «Theophilus Reisinger» بود. برای بقیه پادکست به ایشون پدر تئو میگیم.
پدر تئو یک راهب توی یک صومعه فرقه فرانسیسکن «Franciscans» در ویسکانسین بود. پدرو تئو راهب قوی و منضبط بود که به این راحتیها از چیزی نمیترسید. در ضمن پدر تئو تجربه زیادی در جنگیری داشت. پدر تئو بعد از نجات زندگی چند نفر توی همین جلسههای جنگیری تصمیم گرفته بود زندگی خودشو وقف نجات مردم از شر اجنه کنه. مثل هر ماجرای جنگیری دیگهای پدر تئو اولش باید مطمئن شد که آنها واقعا تسخیر شده. بنا به گفته کلیسای کاتولیک تسخیر اتفاق خیلی کمیابیه. برای همین کشیش قبل از هر کاری باید واقعا مطمئن بشه شخص تسخیر شده.
طبق گفته «کتاب آیین رومی» که یه جورایی کتابچه راهنمای قوانین کلیسای کاتولیک هست، هر تسخیر شیطانی سه علامت داره. یک قدرت بدنی غیرعادی. دو تسلط به زبانی که اصلا فرد قبلا باهاش سروکار نداشته و سوم اطلاع داشتن از اسرار و رازهای که قاعدتا نباید هرکسی بدونه.
پدر تئو برای روشن شدن قضیه به ملاقات آنا میره. این اولین باری نبود که پدر آنا را میدید. آنا قبلا عضو همون کلیسایی بود که پدر تئو دوره آموزشش اونجا بود. آنایی که پدر تئو اون موقع شناخته بود، یک دختر شاداب و خوش قلب بود؛ ولی آنا حالا کاملا یک آدم دیگه شده بود. پدر تئو سعی کرد با پرسیدن از وضع و حال آنا نشونههای مشکلشو پیدا کنه. بعد از کمی حرف زدن پدر تئو از آنا خواست بیاد باهاش دعا بخونه. همین جا وضع خراب میشه. یعنی از لحظهای که پدر تو و دختر برکت میده آنا جیغ و داد شروع میشه. آنا به قدری عصبانی میشه که از دهنش کف راه میفته.
باید بدونید تو اون لحظه پدر تئو داشت به زبان لاتین دعا میخوند و آنا نباید چیزی از زبان لاتین میفهمید؛ ولی انگار آنها کاملا زبان لاتین میدونست و با دعا خوندنهای پدر تئو عصبانی میشد. وقتی پدر تئو به زبان لاتین حرفای عادی میزد آنا حالش خوب بود؛ ولی امان از وقتی که دعا میخوند. پدر تئو با تعجب فهمیده بود که آنا واقعا میفهمه کی داره دعا میخونه و کی نه.
پدر تئوسعی کرد فرضیهاش با زبانهای دیگهای مثل ایتالیایی، عبری، لهستانی و هر زبان دیگهای که آنا نمیدونست امتحان کنه. جالب اینکه آنا برای همه این زبانها همون عکسالعمل رو نشون داد. آنا میدونست که کدوم وسیلهها به آب مقدس متبرک شدن؛ حتی اگه توی اتاق دیگهای متبرک میشدند، هر وقت وسیله متبرکی رو جلوش میگرفتن عصبانی میشدن. بعدش یک اتفاقات عجیب دیگهای هم افتاد. یک نیروی نامرئی با قدرت عجیبی دختر رو به یک طرف اتاق پرت کرد.
وقتی که یک کشیش دیگهام که کمک دست پدر تئو بود خواست دختر رو از زمین بلند کنه نتونست. انگار دختر سنگین شده بود. سه تا کشیش با هم نتونستن آنا رو از روی زمین بلند کنن. بهتره بدونید که آنا اصلا چاق نبود؛ بلکه یک دختر لاغر اندام و کوچک جثه بود. پس نباید بیشتر از یک نفر برای بلند کردنش از زمین لازم بود؛ ولی انگار یک نیروی ماورایی اون رو به زمین بسته باشه. اصلا کسی نمیدونست و نمیتونست دختر رو تکون بده.
میگن یک کشیش هرچقدر احتیاط کنه باز هم کمه. پدر تئو بازم سعی کرد اطلاعات بیشتری از آنا به دست بیاره تا واقعا مطمئن شه. بالاخره وقتی پدر تئو اون روز به خانه برمیگشت، مطمئن بود که با یک تسخیر واقعی سروکار داره. قطعا یک روح شریر خیلی قدرتمند آنا رو تسخیر کرده بود. پدر تئو سریع از اسقف منطقه خواست که بهش اجازه برگزاری یک مراسم جنگیری را بده. طبق نظر کلیسای کاتولیک اگه جنگیری رو شخصی بدون صلاحیت انجام بده، شیاطین و ارواح شریر میفهمن و مراسم اثر خودشو از دست میده.
هم پدر تئو و هم آنا ساکن ایالت ویسکانسین بودند؛ ولی پدر میخواست که جنگیری رو داخل دهکده کوچیکی به اسم ارلینگ «Erling Village» در ایالت آیوا «Iowa» انجام بده. این روستای کوچیک اون موقع فقط ۳۵۰ نفر جمعیتش بود. ظاهرا پدر تئو این کار برای محافظت از دختر انجام داد تا کسی از ماجرا خبردار نشه. در ضمن پدر تئو اونجا دوستی به اسم پدر اسلایگر داشت که ترتیب همه کارها رو داده بود.
قرار شد که جنگیری توی یک صومعه بیرون دهکده انجام بشه. آنا رو به اتاق کوچیکی فقط یک تخت داشت بردن. راهبهها کمک کردن تا آنا رو روی یک تخت آهنی بخوابانند. چند نفر راهبه در همه حال توی اتاق بودند تا اگه اتفاقی که افتاد کمک کنه. پدر تئو که مطمئن بود جنگیری سختی منتظرشه، قبل از مراسم یک علامت عشای ربانی به زنجیر گردن خودش آویزون کرد.
جلسه جنگیری با دعا خوندن شروع شد. معمولا همه جنگیریها شروع آهستهای دارن. شیاطین و اجنه و ارواح شریر معمولا تا اونجایی که لازم باشه خودشونو نشون نمیدن.
بهتره بدونید وقتی که شیاطین خودشون رو نشون بدن، یعنی اینکه جنگیر واقعا قدرتمنده و داره نیروهای اهریمنی تصمیم خودش و اراده خداوند میکنه. آنا به محض شروع شدن مراسم غش میکنه و مدتی همینطور با چشمهای بسته روی تخت خواب دراز کشیده میمونه؛ ولی به محض اینکه پدر تئو آنا رو به نام پدر پسر و روحالقدس سوگند میده، آنا از تخت کنده میشه و به سمت سقف میره و همینجوری پروازکنان خودشو تا بالای دیوار روی در میرسونه.
پدر تئو و پدر اسلایگر از دیدن این صحنه ماتشون برده بود. آنا همینطور مثل یک حشره روی دیوار چسبیده بود. راهبهها بالاخره هر جور بود اونو پایین میکشند و میبرن روی تخت. آنا داشت داد و فریاد میکرد و راهبهها باید نگهش میداشتن تا پدر تئو بتونه به دعا خوندن ادامه بده. صداهایی که آن از خودش در میاورد واقعا گوشخراش بودن. تمام این مدت چشمای آنا بسته بودن و لبهاشم تکون نمیخورد. انگار صداها از داخل بدنش درمیومدن.
از همون اول شروع شدن جنگیری مشخص بود که وضعیت آن حاده همینجوری آنا جیغ میزد و راهبهها به زور دست و پاش نگه داشته بودن. تا این که آنا بالا میاره. زیاد نمیخوایم وارد این جریانات چندش آور بشیم؛ ولی این حجم از تهوع و فضولاتی که از بدن آنها در میومد اصلا عادی نبود. حتی گفته میشه آنا چیزایی که نخورده بودم بالا میاورد. مثلا راهبهها دیده بودن که برگهای جویده شده تنباکو از دهنش بیرون میاد.
وحشتناکتر اینکه جن گیریها چند هفته طول کشیدن و توی تمام این مدت مجبور بودن با سرم به دختر غذا بدن؛ ولی هنوزم تهوع زیاد بود. طوری که مجبور میشدند بین هر جلسه جنگیری سه یا چهار بار لباس آنا را عوض کنن. پدر تئو توی داد و فریادهای وحشتناک آنا متوجه صداهای مختلفی شد. بعضی از صداها شبیه صدای آدمیزاد بودن؛ ولی خیلیاشون واقعا نمیتونستن مال هیچ موجود زندهای باشن.
پدر تئو کمکم فهمید که نه یک موجود شریر بلکه چندین موجود شریر آنا را تسخیر کردند. توی این مرحله پدردامینی که آنها را تسخیر کرده بودند میخواست خودشونو نشون بدن؛ ولی شیاطین و اجنه اصلا دوست ندارن راحت خودشونو نشون بدن و پرسیدن اسمشون از اینم سختتره. وقتی شیطانی خودشو نشون بده؛ یعنی قدرت جنگیر اثر کرده.
جنگیریها ادامه داشت. تا اینکه بالاخره یکی از شیاطین با صدای واقعا رعبآوری گفت که سروکارشون با شخص بعلالذباب «Beelzebub» هست. بعلالذباب طبق اساطیر مسیحی معاون شیطان و فرمانده شیاطین جهنمه. معنی اسم بعلالذباب سرور مگسها است. برای همین توی بعضی از گزارشها اومده که به محض اینکه بعلالذباب حضور خودش اعلام میکنه، یک دسته مگس وارد اتاق میشن. بعلالذباب از جمله شیاطینی است که فوقالعاده بحث و جدل و فریبکاری رو دوست داره و از هر فرصتی برای خراب کردن روحیه پدر تئو استفاده میکنه.
بعلالذباب نه فقط در مورد کتاب مقدس با پدر تئو بحث میکرد، بلکه باهاش در مورد اطلاعاتش از زبان لاتین جدل میکرد و مسخرهاش میکرد. وقتی پدر تئو از بعلالذباب پرسید که چرا بدن آنا رفته، شیطان گفت که اصلا ماجرا ربطی به اون نداره و همه چیز زیر سر یک نفرینه. معلوم میشه که نفرین زیر سر پدر دختر «جاکوب» بوده.
نفرین از نظر کلیسای کاتولیک دریچهای برای تسخیره. مثل تمام ماجراهای تسخیر هیچ شیطانی روح شریری نمیتونه بدون دریچه و فرصت وارد بدن کسی بشه و یا اینکه اونو تسخیر کنه. یکی از قویترین فرصتها برای تسخیر همین نفرینه. خصوصا که نفرین کار یکی از بستگان خونی باشه. پدر تئو اطلاعات زیادی از جاکوب نداشت. جز اینکه پدر آنا از یک زمانی به بعد کلا از مذهب زده میشه. برای همینم جاکوب دخترشو به خاطر مومن بودن مسخره میکرده؛ ولی چرا پدر آنا باید دختر خودشو نفرین میکرده؟
پدر تئو همین سوال از بعلالذباب میپرسه؛ ولی شیطان جواب نداد و عوضش گفت که بهتره از خود جاکوب سوال کنه. قبل از اینکه پدر تئو فرصت کنه روح پدر دختر و احضار کنه، یک روح خبیث دیگه از راه میرسه. صدای این روح اونقدر بلند و ترسناک بود که چند تا از راهبهها پا به فرار میزارن. این روی پدر آنا نبود؛ بلکه یهودا بود. یهودا همون حواری عیسی مسیحه که بهش خیانت میکنه و جای مسیح رو به رومیها لو میده. رومیها مسیح رو به صلیب میکشند. یهودا بعد از مصلوب شدن عیسی خودکشی میکند.
حالا یهودا میگه که میخواد دختر هم خودشو سر به نیست کنه. برای همینم یهودا دائم تو گوش آنا زمزمه میکنه. طنابو بردار و خودتو حلقآویز کن. تو این وضع آشفته یهودا دائم جیغ میزد و بدن آنا هم پشت سر هم شکل عوض میکرد. یک لحظه شکمش مثل بادکنک باد میکرد و یه لحظه بعد رنگ از صورتش میپرید و چشماش از حدقه بیرون میزد و لبهاش ورم میکرد. بعدا بدن دختر به اندازهای سنگین شد که تخت آهنی خم شد. تغییر حالتهای بدنی خیلی توی موردهای مشابه دیده نشده؛ ولی جنگیرهای امروزی میگن که معمولا دیدن بیرون اومدن چشم از حدقه یا باز شدن دهن به شکل غیرطبیعی و گره خوردن پنجههای دست خیلی هم غیر عادی نیست.
شبها که جلسههای جنگیری تموم میشد، آنا هیچ چیزی از ماجرای اون روز رو به خاطر نداشت. این هم از نشانههای تسخیر واقعیه که شخص هیچ کدوم از اتفاقای زمان تسخیر رو به خاطر نمیاره. با ادامه جنگیریها نه تنها اجنه ضعیفتر نشدن، بلکه روز به روز قوی و قویتر هم شدن. آنا هم روز به روز حالش بدتر میشد. پدر تئو اما اصلا تسلیم نمیشد. اون میدونست که گره معما پیش جاکوبه. پدر تئو پیش خودش فکر میکرد اگر بتونه بفهمه پدر دختر چرا دخترش نفرین کرده شاید میتونست شفایی براش پیدا کنه.
پدرت تئو و اسلایگر هر روز به دعا خوندن و جنگیریها ادامه میدادند تا بتونن بالاخره جاکوب رو احضار کنند. بالاخره تلاشها جواب میده و سرو کله جاکوب پیدا میشه. دقیقا نمیدونیم که پدر آنا کی و چطور مرده؟ ولی پدر تئو میتونست حدس بزنه که حالا توی جهنمه. پدر تئو از جاکوب میپرسه چرا دخترشو نفرین کرده؟ جواب جاکوب همه رو غافلگیر میکنه. جاکوب میگه چون نمیخواست باهام رابطه داشته باشه.
سوء استفاده جنسی یکی دیگه از دریچههای تسخیره. میگن همین زخم روحی به اجنه و شیاطین اجازه ورود به بدن فرد رو میده. حتی بعضی از جنگیرها مدعی هستند که هشتاد درصد از کسانی که برای جنگیری سراغشون میان بازماندههای تعرضهای جنسی هستن. جاکوب بعدا به پدر تئو میگه که چرا حق ندارم دخترمو عذاب بدم؟ ولی پدر تئو میگه نه نمیتونی و من این حق رو بهت نمیدم.
توی همین حال یک صدای دیگه به جز جاکوب شنیده میشه. این صدا، صدای یک زن بود. اسم این زن هم مینا بود. مینا خاله آنا بود و شایعه شده بود که معشوقه جاکوب هم بوده. ماجرا هر چی که بود حالا مینا تو جهنم همراه پدر آنا بود. اتهام مینا بچه کشی بود. میگفتن که مینا بچههای خودشو کشته. بعضی از روایتها گفتن که مینا جادوگر هم بوده. اگر اینطور باشه بازم منطقیه؛ چون علوم غریبه و فرقهای بودن هم از دریچههای تسخیر هستند.
طبق گفته کلیسای کاتولیک هر نوعی از فرقهها و آیینهای علوم غریبه از فال گرفتن و طالع بینی با ورقهای تاروت تا گویبینی میتونن به شیاطین فرصت تسخیر بدن. ظاهرا مینا واقعا روی کینهتوزی بود. چون بالا آوردنهای دختر وقتی مینا اونجا بود بدتر میشد. آنا هر روز حالش بدتر از قبل میشد. هفته دوم جنگیرها بدن آنا به حدی ضعیف شده بود که مجبور میشدند اونو روی دوش بکشن و ببرن به اتاقش؛ ولی آنا هنوز چیزی از اتفاقای جنگیری یادش نمیومد.
توی همین اوضاع و احوال بود که آنا شبها توی حالت خلسه و مکاشفه صحنههای نبرد بین لشکریان خدا و شیاطینو میدید. توی یکی از جنگیریها رنگ آنا اونقدری پریده بود که پدر اسلایگر فکر میکرد چیزی به مردن دختر نمونده. فقط آنا نبود که جنگیریها ضعیفترش کرده بودن. پدر تئو هم همدیگه از پا افتاده بود و دیگه حال روحی خوبی نداشت. وضع راهبهها هم که باید هر روز چهار ساعت مداوم توی مراسم شرکت میکردند و بالا آوردن و صدای رعبآور رو تحمل میکردن، بهتر از این نبود.
دیگه جنگیریها به اوج خودش رسیده بود. پدر تئو توی جلسات دائم از خدا میخواست به آنا کمک کنه. شیاطین وقتی که ضعیف شده باشند دست از تسخیر میکشند و میرن؛ ولی بعلالذباب هنوز در اوج قدرت بود. توی این مرحله بعلالذباب همه کسایی که توی اتاق بودن رو شکنجه میکرد. همه گناهان و رازهایی که داشتن رو بلند بلند جلوی هم میگفت.
ظاهرا معاون شیطان در مورد همه چیز و هر چیز میدونست؛ ولی پدر تئو متوجه شد که بعلالذباب گناههایی که به کشیش اعتراف شده باشن رو نمیدونه. اینم جزو واقعیتهای مهم کلیسای کاتولیکه. مسائله اعتراف اینقدر مهمه که همیشه توصیه میشه قبل از جنگیری باید پیش کشیش بریم و اعتراف کنیم.
اوضاع قرار نبود بهتر بشه. بعلالذباب بعدا به پدر اسلایگر گفت که قراره با ماشین تصادف کنی. پدر اسلایگر که دسیسههای شیاطین رو میدونست اصلا به این حرفها اهمیتی نداد؛ ولی بعدا همون روزی که داشت از مراسم جنگیری به خونه برمیگشت، یک ابر سیاه جلوی ماشین میاد تا نتونه جلوی راهشو ببینه. بعدش کنترل ماشین از دستش در میره و توی حال هم نزدیک بود ماشین استاگراز پل پرت شه؛ ولی بالاخره پدر اسلایگر هرجوری که بود ترمز گرفت.
روز بعد وقتی اسلایگر به اتاق جنگیری برمیگرده، بعلالذباب بهش میخنده و میگه از بلایی که سرت آوردم لذت بردی؟ معمولا وقتی که قراره جنگیری به آخرش برسه، وضع به بدترین حالت میرسه. پدر تئو و اسلایگر هم همین حس رو داشتن و میدونستن که شکست شیاطین نزدیکه؛ ولی قرار نبود شیاطین بدون آخرین نبردشون برن.
پدر تئو برای شکست دادن شیاطین سه شب پشت هم بیدار میمونه و دائم به شیاطین دستور میده دخترو ول کنن. پدر تئو تمام این مدت روی آنا آب مقدس میپاشید و به خودش صلیب میکشید. لحظهای از جنگیری پدر تئو و اسلایگر شیطان رو گوشهای از اتاق دیدن. تاجی روی سر شیطان بود و کنار دستش بعلالذباب نشسته بود. شعلههای آتش دور تا دور هر دوشونو گرفته بود. بالاخره بعد از ۲۳ روز شیاطین تسلیم شدن.
شب ۲۳ دسامبر ۱۹۲۸ بود که آنا از تختش بلند شد و بر روی زمین افتاد. بعد هر شش شیاطین و ارواح پلید فریاد کشیدن. صداها کمکم ضعیف و ضعیفتر شدند تا کاملا محو بشن. بعدتر در یک سکوت عجیب همه جا رو گرفت و بوی تعفن گوگرد توی صومعه راه افتاد. ظاهرا این هدیه وداع شیاطینه؛ چون شیاطین از آتش و گوگرد ساخته شدن.
تو یه کتابی که در مورد آنا اکلند نوشته شده، ماجراهای این دختر بعد از تمام شدن جنگیرها تموم میشه؛ ولی در واقعیت بعد از جنگیرها هم اتفاقات جالبی برای آنا میافته. طبق یادداشتهای پدر تئو توی مکاشفههای آنا فقط شیاطین نبودند؛ بلکه عیسی، مریم مقدس و قدیسهای دیگه هم بودن. آنا ادعا کرده بود که با عیسی مسیح هم حرف زده. همین صداها به پدر تئو گفته بود که خودش برای روبرو شدن با ضد مسیح آماده کنه.
ضدمسیح یا دجال طبق باور ادیان ابراهیمی مسیح دروغینی هست که تو آخرالزمان ظهور میکنه. این صدای مرموز به پدر تئو گفت که این شخص متولد شده و حالا روی زمینه. بعدا به آنا گفته میشه که دجال قراره سال ۱۹۵۲ یعنی موقعی که به سن ۳۳ سالگی میرسه به قدرت برسه. عیسی مسیح هم تو همین سن به صلیب کشیده شده بود.
پدر تئو قضیه رو خیلی جدی میگیره؛ چون این پیشگویی خیلی شبیه به پیشگوییهای یک نفر دیگه بود. این فرد یک عارف آلمانی بود. اسم این عارف نوزدهمی آنه کاترین امریش «Anne Catherine Emmerich» بود. این زن عارف پیشبینی کرده بود که دجال ۵۰ سال قبل از سال ۲۰۰۰ به قدرت میرسه. شاید این دو زن با فاصله یک قرن تصادفا پیشگویی مثل هم کرده بودند؛ ولی با همه اتفاقایی که برای آنا افتاده بود پدر تئو اصلا هیچ چیز و پای شانس نمیگذاشت.
طبق الهیات کاتولیک، گاهی وقتا باایمانترین و معنویترین آدمها هم به تسخیر شیطان در میان تا ایمانشون محکمتر بشه. شاید ماجرای آنا هم نمونهای از همین امتحان الهی بوده باشه. چون وقتی صدای شیاطین درون آنا خاموش شدن این دختر تبدیل به مجرای الهی شد تا به مردم هشدار بزرگی بده. پدر تئو که ماجرای پیشگویی اون به وحشت انداخته بود، یک تیم برای پیدا کردن ضدمسیح تشکیل داد.
طبق بررسیهای پدر تئو و همکارانش تاریخ تولد ضد مسیح سال ۱۹۱۹ بود. دورهای که این اتفاقا میافتادن اوایل دهه ۱۹۳۰ بود. پس حالا ضد مسیح باید حدودا ۱۲ سالش میبود. خیلی زود جستجو برای پسر ۱۲ سالهای که نشانهای از شر و فعالیتهای شیطانی داره شروع شد. پدر تئو و گروهش به چند پسر بچه مشکوک برخوردن. یکی از این پسرها توی سیبری زندگی میکرد و استعداد خارقالعادهای برای ساختن اسلحه داشت. این پسر میخائیل کلاشینکف «Mikhail Kalashnikov» بود. ایشون همون مخترع اسلحه معروف «AK 47» بود. هرچند اختراعات کلاشینکف مستقیما باعث مرگ و میرهای زیادی شد؛ ولی ظاهرا تیر پدر تئو خطا رفته بود و این فرد نمیتونست دنیا رو به آخر برسونه.
نفر بعدی گورگیوس پاپادوپولوس «Georgios Papadopoulos» تو یونان بود. دقیقا نمیدونم چرا پدر تئو به این پسر مشکوک شده بود؟ ولی پاپادوپولوس بعدا در کشورش کودتا کرد. ایشون بعد از کودتا از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۳ یک رژیم دیکتاتوری رو در یونان به راه انداخت. هرچند پاپادوپولوس اصلا آدم خوبی نبوده؛ ولی بازم نمیتونست ضد مسیح باشه.
حالا که نزدیک یک قرن از پیشگویی آنا میگذره، میدونیم که پیشگویی این دختر هیچ وقت درست از آب درنیومد. برای همینم بعضیها مدعی هستند که ممکنه ماجرای تسخیر آنا هم ساختگی بوده باشه. خیلیها عقیده دارند آنا شاید یک جور مشکل روانی داشته؛ ولی هنوز هم خیلی از جزییات داستان بدون توضیح موندن. پرواز کردن توی اتاق، فهمیدن زبانهای بیگانه، دونستن راز آدمها و اون تصادف عجیب پدر ساگر.
البته شاید هم هیچ کدوم از این اتفاقات نیفتاده باشه؛ چون کل اطلاعاتی که داریم از یه کتابی که مال صد سال پیش یک کشیش نوشته شده و چاپ کرده. برای همین هم خیلیا میگن که ماجرای جنگیری آنا اکلند محصول زمانه خودشه و از صددرصد حالا نمیتونه اتفاق بیفته؛ ولی اصلا اینطور نیست. جالبه که بدونید توی سالهای اخیر موارد تسخیر شیطانی واقعا بالا رفته.
نشر آتلانتیک توی یادداشتی توی سال ۲۰۱۸ گزارش کرد که حالا آمریکاییها از هر زمان دیگهای بیشتر درخواست جنگیری میکنند. مثلا اسقف شهر ایندیانا پلیس «Indiana Police» مدعی بود که فقط توی همین سال ۲۰۱۸ بیشتر از ۱۷۰۰ درخواست جنگیری بهش شده. توی کشور ایتالیا که میزبان کلیسای کاتولیک و شخص پاپه هر سال حدود ۵۰ هزار مراسم جنگیری برگزار میشه.
هر چند ماجرای آنا بعدا با فیلم معروفی که ازش ساخته میشه مشهور شد؛ ولی خود آنا اکلند سالها قبل توی سال ۱۹۴۱ فوت کرده بود. واقعیت وحشتناک اینکه آنا کنار قبر پدرش جاکوب دفن شد. همون پدری که باعث عذاب روحیش شد و حتی بعد از مرگ نفرینش کرده بود.
بقیه قسمتهای پادکست طلسم را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای پروژه مونتاک
مطلبی دیگر از این انتشارات
خدای تیغ؛ خون و سایهها
مطلبی دیگر از این انتشارات
مرگ رازآلود الیسا لم