تیاور، از طریق توسعه اشتغال روستایی به احیاء جنگلهای هیرکانی می پردازد. https://tiavar.ir/
عطر بادام زمینی تازه
برای من که بخش زیادی از خاطرات بچگیم خلاصه میشه در روستاهای آستانه اشرفیه، عطر بادام زمینی تازه، من رو میبره به خاطرات بچگیم توی روستای کوچیک، کنار یک رود بزرگ که میرفت با آغوش باز بریزه توی سفید رود زیبا و پر برکت.
روستای پدری من، چسبیده به آستانه اشرفیه است، یک روستا که سر سبز و پر از آبه، اون زمان تمام سال به عشق تابستون سپری میشد تا بریم روستا، با اتوبوس از تهران راهی آستانه میشیدیم از آستانه با یه تاکسی نارنجی که اغلب راننده اش آقا اسماعیل بود راهی سالستان میشدیم، سالستان برای من یعنی خونه عمو، انقدر وسعت خونه عموم توی ذهنم بزرگ بود که هیچ ایده از بقیه روستا نداشتم، روستا یعنی خونه ی عمو. برای اینکه به خونه عمو برسیم باید از روی یک پل چوبی خیلی زیبا اما خطرناک رد میشدیم، پل چوبی بلندی که با چوب های تیکه تیکه مرمت شده بود، و اگر همه خانواده باهم میرفتیم روی پل، پل شروع میکرد به تاب خوردن، البته بعضی وقتها یکی از اعضای خانواده شیطنت میکرد برای اینکه پل تاب بخوره و صدای بقیه رو در بیاره، اگر وسط تابستون میرسیدم به این پل همه بچه های روستا در حال شنا کردن بودن و ما از بینشون رد میشدیم و همیشه پسرعموم توی آب بود و قبل از رفتن به خونه باید منم تنی به آب میزدم.
از پل که رد میشدیم، عمو و زن عمو بقیه بچه های روی تلار خونه منتظر ما بودن، توی حیاط یک عالمه مرغ و خروس بود، نزدیک شهریور که میشد وقت برداشت بادام زمینی و برنج رسیده بود و خدا میدونه چه عطر منحصر به فردی روستا رو میگرفت، بعد از کمک به برداشت بادام زمینی، برای خشک کردن بادام ها، اونارو توی حیاط، توی سایه پهن میکردن تا خشک بشن، یک حیاط پر از بادام زمینی تازه، هر بار که رد میشدیم باید یه ناخنکی بهش میزدیم، سالهاست از اون روزا میگذره و من هربار عطر بادام زمینی تازه به مشامم میخوره، سرازیر میشم به اون روستا، حالا بعد از 20 سال، وقتی که برای زندگی از تهران رها شدیم و اومدیم رشت، انگار که روح ما زنده شده، برگشتیم تا به همشهری هامون کمک کنیم، وقتی برای اولین بار رفتیم سراغ اون خونه قدیمی وسط دل روستا، جای عمو و زن عموم خیلی خیلی خالی بود، برای ادای احترام رفتم سر خاکشون، بعد که اومدیم از روی اون پل رد شیم، به راحتی میتونستم توی تلار خونه تصورشون کنم، خونه ای که اون زمان چوبی بود و الان شده سیمان و گچ، اون زمان یک خونه بود وسط یک عالمه درخت انجیرو، گل و گاو و مرغ و اردک، الان شده 5 تا خونه توی دل هم. اما هنوز گرماش رو داره، هنوز کشاورزی رونق داره. و ما با خرید مستقیم محصولاتشون، علاوه بر اینکه کمک میکنیم تا زندگیشون به شکل درست و روستایی ادامه پیداکنه و از مهاجرتشون یا فروش زمینهاشون جلوگیری میشه، کمک میکنیم تا محصول با کیفیت تری به دست مشتریمون برسه و با خرید محصولاتشون با قیمت منصفانه به تداوم جریان تجارت منصفانه کمک میکنیم، و وقتی بهشون اطلاع دادیم که از فروش محصولات در جنگلهای هیرکانی درخت میکاریم، اصغر آقا گفت یه زمانی درخت افرا پلت یکی از درختان بومی هیرکانی، در آستانه اشرفیه پر بود در صورتیکه الان در حال انقراضه و برای قطع این درخت جریمه تعیین شده و خیلی خوشحال شد از این رسالت و ماموریت تیاور، امیدواریم همکاری ما با کشاورزای زحمت کش محلی ادامه داشته باشه چرا که علاوه بر یک تجارت منصفانه ما خیلی زیاد ازشون یاد میگیریم، هربار که پیش اصغر آقا میریم یک کلاس درس مفصل توی حیاط برگزار میشه، به خاطر کرونا هربار ازمون میخوان بریم داخل از بس مهمان نواز هستن اما مراعات میکنیم و کلاس درس بادام زمینی رو توی حیاط برگزار میکنی.
مهر 1400، آستانه اشرفیه، سالستان
مطلبی دیگر از این انتشارات
شیرنی شب یلدا
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواص چای ایرانی برای کنترل قندخون
مطلبی دیگر از این انتشارات
عسل طبیعی آزمایش نمیخواد (راهنمای صادقانه خرید عسل طبیعی))