کارآفرینی که نتوانست ایده خود را 4 میلیون دلار به دیزنی بفروشد، در عوض آن را به 350 میلیون دلار فروخت


این پست ترجمه‌ای است از این مقاله در مدیوم که به قلم آرون دینین نوشته شده است. دینین که مهندس نرم‌افزار و مدرس کارآفرینی است این گزارش را بر اساس مصاحبه‌ای که اخیرا با لین مریفیلد داشته، نوشت است.


اصولاً کارآفرینان درمورد جدیدترین ایده‌های استارتاپی‌شان هیجان‌زده هستند. این همان چیزی است که آنها را به راه‌اندازی کسب‌وکار خود ترغیب می‌کند. اما این هیجان و انگیزه، چالش منحصربه‌فردی را نیز برای آنان ایجاد می‌کند. از آنجایی‌ که آنها بسیار هیجان‌زده هستند، تصور می‌کنند که دیگران نیز به‌همان‌اندازه دراین‌مورد اشتیاق دارند، در نتیجه، اغلب دچار این وسواس می‌شوند که مبادا دیگران ایده‌های استارتاپی آنها را سرقت کنند.

این دقیقاً همان اتفاقی است که برای کارآفرینی به‌نام لین مریفیلد (Lane Merrifield) افتاد که برای اولین‌ بار یک انجمن آنلاین متحول‌کننده، چیزی شبیه به یک شبکه اجتماعی، به‌نام باشگاه پنگوئن (Club Penguin) برای کودکان راه‌اندازی کرد. هرچند او سرانجام آن را به قیمت 350 میلیون دلار به دیزنی فروخت، اما قبل از آن، اغلب نگران شرکت‌هایی مانند دیزنی بود که مبادا ایده‌ی او را سرقت کنند.

اما لین اشتباه می‌کرد. و همین‌طور هم اکثر کارآفرینانی که نگران سرقت ایده‌هایشان توسط دیگران هستند. برای درک بهتر چرایی آن، داستان چگونگی ساخت و فروش باشگاه پنگوئن توسط لین را درنظر بگیرید.


باشگاه پنگوئن دقیقا چه بود؟

من شخصاً اطلاعات جمعیت‌شناختی درستی درمورد باشگاه پنگوئن ندارم. همچنین شک دارم بسیاری از کسانی که این مقاله را مطالعه می‌کنند نیز این اطلاعات را داشته باشند. به‌هر‌حال، باشگاه پنگوئن یک بازی آنلاین چند نفره و انبوه (MMOG) بود که در اواسط دهه‌ی 2000 موردعلاقه‌ی کودکان قرار گرفت و انتظار ندارم.

اگر بخواهم صادق باشم، تا به حال چیزی درمورد باشگاه پنگوئن نشنیده بودم - حداقل این را می‌توانم به‌یاد بیاورم - تا اینکه متوجه شدم دانش‌آموزانم در شروع کلاس درمورد آن شوخی می‌کنند و تصمیم گرفتم که تحقیق کنم. تحقیقات من، مرا به سوراخ خرگوشی از فیلم‌های قدیمی یوتیوب برد که در آنها لین توصیف لین باشگاه پنگوئن را اینطور توصیف می‌کند:

«باشگاه پنگوئن یک بازی تحت وب بود که در آن شما به یک پنگوئن تبدیل می‌شدید. می‌توانستید رنگ پنگوئن خود را انتخاب کنید، نام پنگوئن را انتخاب کنید، و هر پنگوئن یک کلبه‌ی اسکیموئی داشت که می‌توانستید آن را تزیین کنید، همچنین می‌توانستید برای پنگوئن لباس انتخاب کنید... دنیا به اتاق‌های مختلفی تقسیم شده بود و می‌توانستید همزمان با 50 تا 100 پنگوئن دیگر در یک اتاق ملاقات کنید. شما می‌توانستید پنگوئن‌وار و با خم شدن به طرفین در اطراف بچرخید، می‌توانستید گلوله‌های برفی را به‌سمت یکدیگر پرتاب کنید، می‌توانستید با همدیگر صحبت کنید، و می‌توانستید بازی‌های کوچکی را انجام دهید تا سکه به‌دست آورید. سپس می‌توانستید آن سکه‌ها را صرف تزئین پنگوئن یا کلبه‌ی اسکیموئی خود کنید.»

براساس این توضیحات، احتمالاً می‌توانید تصویر کنید که چرا فیلم‌های قدیمی یوتیوبی درمورد افرادی که باشگاه پنگوئن بازی می‌کردند چندان سرگرم کننده نیستند. بااین‌حال، در زمان اوج خود، بچه‌ها واقعاً آن را دوست داشتند. درواقع، باشگاه پنگوئن در زمان اوج خود بیش از 200 میلیون کاربر ثبت شده داشت.

بله، درست متوجه شدید، 200 میلیون کاربر! یک بازی آنلاین در زمان اوج خود که کودکان با خم شدن به طرفین در دشت‌های قطبی یخ‌زده می‌چرخیدند و تظاهر به پنگوئن بودن می‌کردند، در واقع یکی از بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین جوامع در جهان بود. اگر شما هم به اندازه‌ی من از این واقعیت شوکه شده باشید، دراین‌صورت می‌توانید درک کنید که چرا هیچکس قصد ندارد ایده‌ی استارتاپی شما را سرقت کند.

لین مریفیلد
لین مریفیلد

ایده‌های استارتاپی متحول کننده باید دیدگاهی منحصربه‌فرد داشته باشند

حتی اگر ایده‌ی باشگاه پنگوئن از نظر ظاهری پوچ و مضحک به‌نظر برسد، اما برای لین چنین نبود. در عوض، لین متقاعد شده بود که همه قصد دارند ایده‌ی او را سرقت کنند، زیرا به گفته‌ی خودش، او فکر می‌کرد که این امر بدیهی است:

«من جوان بودم و در کاری که انجام می‌دادیم بی‌تجربه بودم، ولی این طبیعت ثانویه ما بود. روش تفکر ما درمورد آن و روش برخورد ما با این مشکل بسیار طبیعی بود. در نتیجه، این‌طور به‌نظر می‌رسید که دیگران اینچنین فکر می‌کنند.»

چنین گمانی در ذهن اکثر کارآفرینان موفق نیز رخنه می‌کند. در نظر آنها ایده‌هایشان بدیهی به‌نظر می‌رسد. اما این یک نکته‌ی روانشناختی است که مغز آنها بدون اینکه خودشان متوجه شوند آنها را بازی می‌دهد. البته که ایده‌ها برای کسانی که برای اولین‌بار به آنها فکر می‌کنند بدیهی به‌نظر می‌رسد. اما این فقط به‌این‌دلیل است که ایده‌ها محصولات جانبی ترکیب منحصربه‌فردی از تجربیات زندگی ما هستند. ازآنجایی‌که که هیچ‌کسِ دیگری در جهان همان تجربیات زندگی را ندارد، شانس اینکه باورهای یکسانی درمورد چگونگی یک ایده وجود داشته باشد بسیار ناچیز است.

برای اثبات آن، آنچه را که برای لین وقتی که برای اولین‌بار باشگاه پنگوئن را به تیمی که بازی‌های یاهو را اجرا می‌کند پیشنهاد کرد اتفاق افتاد را در نظر بگیرید:

«یاهو به‌دنبال بازی‌های موفق بود... بنابراین ما به آنها گفتیم که چیزی شبیه یک جهان مجازی راه‌اندازی کرده‌ایم که تمایل داریم به شما نشان دهیم. آنها گفتند که، حتماً چرا که‌ نه. ما بازی را به آنها نشان دادیم، اما هیچ علاقه‌ای نشان ندادند. 10 دقیقه‌ای سعی کردیم آنها را مجاب کنیم، ولی گفتند که «گوش کن، این بازی احمقانه‌ای است. هیچ‌کس تمایلی ندارد آن را بازی کند. ما علاقه‌ای به آن نداریم».

یاهو تنها شرکتی نبود که تصوری از پتانسیل‌های موجود در باشگاه پنگوئن نداشت. لین همچنین آن را به دیزنی که سرانجام آن را خریداری کرد پیشنهاد داد، اما آنها نیز علاقه‌ای به این‌کار نداشتند. لین دراین‌مورد می‌گوید:

«درنهایت من به دیزنی رسیدم. در آن زمان، بین خودمان به این نتیجه رسیده بودیم که آن را 4 میلیون دلار بفروشیم. و ما انتظار داشتیم که پیشنهادی دریافت کنیم چون همه شاهد بودند که این بازی چقدر درخشان است. برای مجاب کردن آنها بیشتر از یاهو وقت گذاشتیم، اما بعدازآن دیزنی ایمیل دوستانه‌ای برای ما ارسال کرد که اساساً می‌گفت اگر چنین چیزی لازم داشتیم خودمان آن را می‌ساختیم - متشکریم، اما نه، ممنون.»

درست است. دیزنی، شرکتی که در نهایت باشگاه پنگوئن را به قیمت 350 میلیون دلار خریداری کرد، فرصت خرید همان بازی را دو سال زودتر و تنها با 4 میلیون دلار را رد کرد زیرا فکر می‌کردند که این یک ایده‌ی به‌دردنخور است.


تحت تعقیب بودن چیز بدی نیست

نگرانی‌های اولیه‌ی لین مبنی بر اینکه شرکت‌های دیگر قصد سرقت ایده‌ی او را دارند بی‌اساس بود. اما این مسئله او را از نگرانی در این‌ مورد بازنداشت. لین توضیح می‌دهد که:

«من این حس را داشتم که لحظه‌ای که مردم بفهمند ما چه چیزی ساخته‌ایم، شکار شروع خواهد شد... مثل این بود که کسی با یک اسلحه به ما شلیک کند. می‌توانستم صدای سگ‌ها و شکارچیان را پشت سرم بشنوم و فقط این را می‌دانستم که باید شروع به دویدن کنم. بنابراین ما این انگیزه را داشتیم که سرمان را پایین نگه‌ داریم، برروی کارهایی که باید انجام بدهیم تمرکز کنیم و فقط سعی کنیم آن را با حداکثر سرعت ممکن بسازیم.»

لین احساس می‌کرد که تحت تعقیب قرار گرفته است (هرچند اینگونه نبود)، و این مسئله او را ترغیب می‌کرد که با وجود نگرانی درمورد سرقت ایده توسط رقبا، در اسرع وقت آن را به اتمام برساند.

البته که سرانجام شرکت‌های دیگر سعی کردند تا ایده‌ی لین را سرقت کنند. و وقتی که این‌کار را کردند، کیفیت ایده‌ی لین چیزی نبود که رقبا را برانگیخته کند. در عوض، این شرکت‌ها به‌دلیل موفقیت باشگاه پنگوئن، لین را دنبال می‌کردند.

آن چیزی که این ماجرا به ما می‌آموزد این است که ارزش ایده‌ی لین ذاتاً در خودِ ایده نبود، بلکه ارزش آن از موفقیت ایده حاصل شد. به‌عبارت دیگر، ایده‌های عالی که می‌توانند انقلابی به پا کنند، در ابتدا به ندرت درخشان به‌نظر می‌رسند. در عوض، برای همه به‌ غیر از کارآفرینِ صاحب ایده، یک ایده‌ی عالی مانند یک ایده‌ی وحشتناک به‌نظر می‌رسد، تا زمانی که کارآفرین آن را عملی و ارزش خود را ثابت کند.