گفتگو با هم‌بنیان‌گذار نتفلیکس و چهار درسی که آموختم

این پست ترجمه‌ای است از این مقاله منتشر شده درentrepreneurs handbook، که حاصل گفتگویی با مارک رندولف هم‌بنیان‌گذار نتفلیکس است. رندولف درعین‌حال که مردی شوخ‌طبع و آرام است، می‌تواند کوله‌باری از توصیه‌های به‌دردبخور و مفید هم برای علاقه‌مندان کسب‌وکار داشته باشد.

در این پست او از تجربه‌هایش گفته که باعث شدند نتفلیکس رقیب قدیمی و پرقدرت خود یعنی بلاک باستر را از دور رقابت در صنعت سرگرمی حذف کند، در عادت‌های تماشای فیلم آدم‌های سرتاسر جهان انقلابی به پا کند، جای خود را در خرده‌فرهنگ‌های ملت‌های مختلف باز کند و با بیش از 200 میلیون کاربر، امپراتوری وسیعی برای خود پایه‌گذاری کند.


درس اول: اگر چیزی می‌خواهید، فقط درخواست کنید

زمانی که رندولف تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود، به گروهی پیوست که فعالیت‌هایی خارج از عرف معمول انجام می‌دادند. قبل از شروع برنامه، به افراد چالشی داده می‌شد. در یکی از این چالش‌ها رندولف نیاز به یادگیری زنده ماندن در یک محیط شهری داشت. او بدون پول، شناسنامه و تلفن در هارتفوردِ کانکتیکات رها شد و از او خواسته شد تا برای سه روز زنده بماند.

بعد از اینکه تمام روز اول را گرسنگی کشید، مجبور به گدایی شد و در خیابان از مردم درخواست پول کرد تا بتواند غذا بخرد. این کار درس مهمی را به او آموخت که آن را در کسب‌وکار خود به‌کار بست: اگر چیزی می‌خواهید، پس آن را درخواست کنید.

«کاری که شما به‌عنوان یک کارآفرین انجام می‌دهید درخواست برای چیزهایی است. و در بسیاری از مواقع که شما چیزهایی را درخواست می‌کنید، در عوض چیزی برای پرداخت کردن ندارید. اما اگر یک‌بار در خیابان‌های هارتفوردِ کانکتیکات برای 25 سنت گدایی کنید، آن‌وقت می‌دانید که درخواست 25000 دلار از یک نفر برای سرمایه‌گذاری چندان هم کار دشواری نیست.»

رندولف اعتراف کرد که دریافت صدها هزار دلار از شرکت‌های سرمایه‌گذار برای تأمین بودجه به‌مراتب آسان‌تر از گرفتن یک محل سکونت از غریبه‌هاست. «من فکر می‌کنم دلیل آن این است که وقتی وارد یک شرکت سرمایه‌گذاری می‌شوید، آنها به حرف‌های شما گوش می‌دهند و هر دوی شما می‌دانید که چرا آنجا هستید.»

او حتی زمانی که یک کارمند بود نیز از درخواست کردن ترسی نداشت. یکی از اولین مشاغل وی، کار به‌عنوان یک کارمند دون‌پایه در یک شرکت انتشار موسیقی به‌نام چری لین (Cherry Lane) بود. او متوجه عملکرد ضعیف در بخش سفارشات پستی آنها شد و فهمید که پتانسیل لازم برای مدیریت را در خودش دارد. بنابراین برای اداره‌ی آن بخش، سمت مدیرعاملی را درخواست کرد.

این تغییر به او این امکان را داد تا با استفاده از پایگاه داده مشتریان، شگردهای مختلف بازاریابی مربوط به شخصی‌سازی را تجربه کند. او نرخ پاسخ‌های مختلف درمورد اینکه کدام آگهی‌ها بهترین کارکرد را دارند، آزمایش کرد. آیا مینی کاتالوگ‌ها نرخ را افزایش دادند؟ اگر او از پاکت‌های تمبرخورده‌ی آدرس‌دار استفاده کند، آیا آنها سفارشات خود را افزایش خواهند داد؟ او از وقت خود برای آزمایش، تحقیق و تبدیل شدن به یک متخصص در تبلیغ با پست مستقیم استفاده کرد.

«من شروع به آزمایش کردم، و در اصل کاری که انجام می‌دادم این بود که به خودم بازاریابی پاسخ مستقیم یاد می‌دادم.»

با درخواست آن شغل، او چیزهای زیادی آموخت - و درس‌هایی که آموخت منجر به درجه‌ی بالایی از شخصی‌سازی در نتفلیکس شد - و هنوز هم آن درس‌ها را به‌کار می‌گیرد. اگر رندولف برای گرفتن آن شغل درخواست نمی‌کرد، معلوم نبود آیا نتفلیکس با این شمایل امروز وجود داشت یا نه.


درس دوم: از هر 100 ایده بد، یک ایده خوب درمی‌آید

در سال 1997 رندولف با رید هستینگز (Reed Hastings) از سانتا کروز به دفتر پیور آتریا (Pure Atria) در دره سیلیکون رفت‌وآمد داشت. آنها هر دو در آنجا کار می‌کردند.

در حین رانندگی، رندولف ایده‌هایی را درمورد کسب‌وکارهای جدید با هستینگز درمیان می‌گذاشت. رندولف برای هر ایده‌ی کسب‌وکار دو معیار داشت. او چیزی را می‌خواست که بتواند آن را از طریق اینترنت بفروشد و از طریق پست تحویل دهد، چون چیزهایی را از شغل قبلی‌اش در پست یاد گرفته بود. او در آن زمان از اینترنت به‌عنوان «بازایابی مستقیم براساس استروئیدها» یاد کرد و می‌خواست از این پتانسیل استفاده کند.

رندولف اعتراف می‌کند که ایده‌های زیادی را ارائه کرده است. بیشتر آنها بد بوده‌اند. خیلی بد. فهرست شکست‌های او باعث می‌شود که مطالعه‌ی این مقاله سرگرم‌کننده‌تر شود.

غذای سگ سفارشی، چوب بیس‌بال سفارشی، شامپوی سفارشی، تخته موج‌سواری سفارشی. او هر چیزی که قابل سفارشی شدن بود را به اطلاع هستینگز رساند.

او حتی سفارشات پستی نوارهای وی.اچ.اس را به او پیشنهاد داد، اما هستینگز این ایده را رد کرد، چون نوارهای ویدیویی برای پست کردن خیلی بزرگ بودند.

اگر من کاملاً مطمئن نیستم که کاری شدنی است یا خیر، به این معنی نیست که من آن کار را انجام نخواهم داد. به این معنی نیست که اگر آن را امتحان کردم و نتیجه نداد، یک فاجعه اتفاق افتاده باشد. این فقط به این معنی است که: بسیار خُب، این نتیجه نداد، حالا چیز دیگری را امتحان می‌کنم.

حتی وقتی نتفلیکس شروع به کار کرد، رندولف دوست داشت ایده‌هایی را امتحان کند که به او گفته بودند هرگز عملی نخواهند شد. او هرگز از شکست نمی‌ترسید. حتی براساس چیزی که مرتب به او گفته می‌شد. او نام کتاب پرفروش خودش را هم بر اساس همین تفکرش انتخاب کرد: «این هرگز عملی نخواهد شد».

در مصاحبه‌ی ما، او چندین بار تکرار کرد که مردم فقط باید به‌دنبال ایده‌های خود بروند و آنها را امتحان کنند.


درس سوم: حتی یک نابغه هم به شانس احتیاج دارد

با اینکه رندولف یک کارآفرین موفق بود اما واقعاً متواضع است. او موفقیت‌های زیادی را به شانس نسبت می‌دهد و می‌گوید که تمام کسب‌وکارها به آن نیاز دارند.

شانس در داستان‌های موفقیت نقش دارد. به‌نظر می‌رسد گاهی اوقات مردم فکر می‌کنند که موفقیت هر یک از این استارتاپ‌های بزرگ فناوری، ناشی از نبوغ بنیان‌گذاران آنها است. اما پاسخ آنها منفی است، بسیاری از عناصر شانس در این بین تأثیرگذار هستند. زمان‌بندی آنها باید درست باشد. همه چیز باید در مسیر ایده‌آل شما باشد.

نتفلیکس نتیجه‌ی یک آزمایش ساده است.

هستینگز قبول کرده بود که سرانجام رندولف ایده‌ی قابل قبولی دارد - اجاره‌ی ویدیو از طریق پست. به لطف اختراع دی.وی.دی که بسیار سبک‌تر از وی.اچ.اس بود، مردم می‌توانستند از طریق دریافت پستی ویدیوها را تماشا کنند.

این ایده آن دو را بسیار هیجان‌زده کرد. تصمیم گرفتند ماشین را متوقف کنند و بالافاصله ایده‌ی ارسال پستی را آزمایش کنند. آنها نتوانستند یک دی.وی.دی برای پست کردن پیدا کنند، بنابراین یک سی.دی موسیقی دست دوم خریداری کرده، آن را داخل یک پاکت کارت تبریک گذاشته و سپس به خانه‌ی هستینگز پست کردند.

روز بعد سی.دی در صندوق پستی هستینگز بود. بسته‌های پستی در عرض 24 ساعت تحویل داده می‌شوند. من پرسیدم که اگر تحویل اشتباه انجام شود چه اتفاقی می‌افتد - آیا آنها ایده‌ی اجاره دی.وی.دی را به سرانجام رسانده بودند؟

کاملاً حق با شماست. اگر آن دیسکی را که برای خودمان پست کرده بودیم و صبح روز بعد، وقتی هستینگز می‌آمد تا من را بردارد، پاکت کوچک صورتی را که دریافت کرده بود و پر از تکه‌های پلاستیک و یک سی.دی خرد شده بود را به من نشان می‌داد، ما هرگز نتفلیکس را راه‌اندازی نمی‌کردیم.

وقتی فکرش را می‌کنی می‌تواند عجیب باشد که اگر سرویس پستی ایالات متحده آن تحویل پستی را به‌درستی انجام نمی‌داد، چگونه زندگی برای بسیاری از مردم بسیار متفاوت می‌بود.

خوشبختانه سی.دی آسیب ندیده بود و رندولف و هستینگز ایده‌ی کسب‌وکار خود را عملی کردند.


درس چهارم: منصب‌های فریبنده را ترک کرده و اقدام کنید

این آخرین نکته، هم درمورد رهبران باتجربه‌ی کسب‌وکار و هم درمورد افرادی که تازه اولین قدم خود را در مسیر کارآفرینی برداشته‌اند صدق می‌کند.

به عقیده‌ی رندولف، صاحبان باتجربه‌ی کسب‌وکار نباید برروی دستاوردهای خود لم بدهند و کاری نکنند. در عوض او معتقد است که این افرادِ «در رأس امور» هستند که می‌توانند به کارآفرینان مشتاق کمک کرده و مشاور آنها باشند.

ما پست‌های کوچک اینستاگرامی ارسال می‌کنیم، و این یک نقل قول درخور توجه است که می‌گوید: اگر شهامت برداشتن اولین قدم را نداشته باشید، هرگز به چیزی که می‌خواهید دست نخواهید یافت، و برخی مزخرفات پیش‌پا افتاده‌ای مانند این. اما این هیچ کمکی به شما نمی‌کند. درحالی‌که باید بگویید: چگونه اولین قدم را بردارم؟ چگونه باید یک اپلیکیشن بسازم؟ و چگونه می‌توانم ثروت تولید کنم؟

این یکی از دلایلی است که رندولف کتاب خودش را نوشت.

او می‌خواست داستان واقعی چگونگی راه‌اندازی یک شرکت نوپا و آزمون و خطایی را که برای رسیدن نتفلیکس به جایی که اکنون هست را تجربه کرده، به اشتراک بگذارد. او می‌خواست تمام نکات، ترفندها و رازهایی را که بیش از 40 سال به‌عنوان یک کارآفرین آموخته بود، به اشتراک بگذارد. او می‌خواست به‌جای ارسال نقل‌قول‌های کوچک در شبکه‌های اجتماعی، کندوکاو عمیق‌تری داشته باشد.

او از زمان ترک نتفلیکس، با کارآفرینانی که در مراحل اولیه هستند، در حد مشاوره دادن و راهنمایی کردن همکاری کرده است. به‌همین دلیل است که او وقت خود را به ما می‌دهد. و صادقانه بگویم، چگونه یک نویسنده‌ی نسبتاً ناشناخته‌ای مانند خودم توانست 30 دقیقه با او مصاحبه کند.

با پایان یافتن وقت مصاحبه، من از او خواستم که یک توصیه به همه‌ی کارآفرینان مشتاق بدهد. چیزی که بتوانم مقاله‌ی خود را با آن به‌پایان برسانم. مروارید پند و ارزهایی که بتواند در بین خوانندگان طنین‌انداز شود.

فقط فعالیت خود را شروع کنید، چیزی بسازید یا چیزی ایجاد کنید یا چیزی بفروشید، تا روند یادگیری چنین مهارت‌هایی را شروع کرده باشید. این‌طور نیست که با خودتان بگویید من باید 2 میلیون دلار جمع کنم. بعد یک بنیان‌گذار استخدام کنم و کارم را رها کنم و از مدرسه فارغ‌التحصیل شوم. مضحک است. اگر و هنگامی که به نقطه‌ای رسیدید که خواستید کاری انجام دهید، فقط کافیست مهارت‌هایی را که در نهایت باید از آنها استفاده کنید را کسب کنید.

بعد از گذشت 30 دقیقه، من الهام گرفتم و آماده‌ی راه‌اندازی یک استارتاپ جدید شدم. فقط به یک ایده احتیاج داشتم.

شاید سرانجام دنیا برای پذیرش شامپوی سفارشی آماده شود!