" اینجا سمفونی من است " من از نوشتن می ترسم. با ترس به زیبایی و هنر نزدیک می شوم. سهراب سپهری
رمان کابوس با چشمان باز «پارت سوم»

جمله آخر را با چنان تأکید و دستوری ادا کرد که فقط کسی که نیمی از عمر گران خود را در نظام دستور داده میتوانست این چنین کلمات را محکم بر زبان آورد. او در مورد هدف ما میدانست؟ همانگونه که حدس زده بودم، تظاهر به دزدی جواب نخواهد داد، چه حریف قدرتمندی. با خوشحالی دستم را به روی پایم کوبیدم:
- خدای من شما بهش لقب دادید، چه لقب خفنیه، لقب من چیه؟
با جدیت گفت:
دختر کوچولو، یک دختر کوچولو که بهجای عروسک تفنگ برداشته و فکر کرده خیلی گنده شده. عمویی برو بگو بزرگترت بیاد، برای مذاکره کردن زیادی کوچیکی.
لبخند پیروزمندانهای بر لب زد، انگار که این مبارزه، مبازهای مردانه بود. با خود گفتم:
پس در رزم مردانه برای شکست ناجوانمردانه حریف به او توهین میکنند. چه جالب این هم از درس امروز.
از میان سالهای بیمانند صدای دلنوازی را شنیدم که گفت:
تو کوچولوی منی.
و بعد صدای کودکی غرق در خنده، هر دو در میان زوزه گرگها گم شدند. تلفن را از خود دور کردم و آرام زمزمه کردم:
میخواد با تو صحبت کنه.
کامران با کلافگی جواب داد:
الان کار دارم. معطلشون کن. از اون گذشته تو، توی مذاکره کردن حرفهای هستی.
مکثی کوتاه کرد و با اطمینان گفت:
آترین من بهت ایمان دارم، ناامیدم نکن.
در سکوت به سرگرد خیره شدم. در نگاه او، من حریف لایقی نبودم؟ کلماتی در سرم تکرار شدند، آرام خواندم:
اگرچه میگذریم از کنار هم آرام، شما ز من متنفر من از شما بیزار.
سرگرد جویان نفسی از سر خستگی کشید:
چیزی گفتی؟
در آرامش شروع به خواندن کردم:
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما ز من متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و نا امید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخیه ریا بیزار
صدای قاری و گلدسته های پژمرده
اذان مرده و دل های از خدا بیزار
به خانه بروم؟! خانه از سکوت پُر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
(فاضل نظری)
برف به کندی بر سر مأمورین که بعضی با ابروهای بالا رفته و بعضی دیگر با پوزخند نگاهم میکردند، میبارید. در این میان چند مامور خام و بیتجربهای هم بودند که برای اندک زمانی تحت تأثیر قرار گرفتند. اما آروین از نگاه خاموش تو چه باید میخواندم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان کابوس با چشمان باز «پارت نهم»
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان کابوس با چشمان باز «پارت هشتم»
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان کابوس با چشمان باز «پارت دوم»