" اینجا سمفونی من است " من از نوشتن می ترسم. با ترس به زیبایی و هنر نزدیک می شوم. سهراب سپهری
مقدمه رمان کابوس با چشمان باز

حسادت، انگلی که ریشه زده در وجودمان، شکنجهگری قهار. اما آیا حسادت همه را به یک اندازه و یک شکل شکنجه میکند؟ یا هرکسی را به شیوه و روش خودش! گرچه تعداد آدمهای خوشبختی که چشم روی این شکنجه ابدی میبندند کم نیست، ولی عده بداقبالی نیز هستند، چنان درد میکشد که در آخر دستان سرد خود را به خون گرم آغشته میکنند. خون میریزند که آرامش رفته را باز گردانند. اما برای کسی که خود شکنجهگر خود است راه فراری نیست.
خون، مایعی سرخ رنگ که هرکس به شکلی انتقام آن را میگیرد. یکی با دستان قدر قانون و دیگری با دستان پاک خود.
آدمها، همه میمیرند. مرگ رخدادی ناگزیر است؛ اما هیچ مرگی شبیه مرگ دیگری نیست.
و در آخر او که برای پایان دادن به شکنجه خود خونهای بیگناهان زیادی را بر خاک ریخت.
و من آن کس که انتقام گرفت و مرگ را برای او رقم زد. اما مرگ او پیش از مردنش بود. من انتقام خود را با نابود کردن هر آنچه که او تمام زندگیاش را صرف ساختنش کرده بود گرفتم.
امروز میخواهم بگویم، پیش از آنکه از یاد همه محو شود و خود دیوانه گردم. اگرچه زمان زیادی نگذشته اما پس آن روز که چون سیلی ویرانگر خانه را از بنیان کند، زمان شکلی دیگر به خود گرفت. باید بگویم ولی نه از آن روز زیرا باران مدتها پیش از آن شروع به باریدن کرده بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان کابوس با چشمان باز «پارت نهم»
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان کابوس با چشمان باز «پارت یازدهم»
مطلبی دیگر از این انتشارات
رمان کابوس با چشمان باز «پارت دهم»