پستهای مرتبط با رمان تعداد کل پستها: ۱۷ سایر پستها با این تگ در ویرگول زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت پانزدهم» سپهرداد در حالی که به شانه کامیار میزد به سمت سرویس بهداشتی رفت:- من... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۴ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت چهاردهم» به دیوار تکیه دادم و پاهایم را روی هم انداختم، به جلو خیره شدم، چون ح... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۷ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت سیزدهم» صدایش درست شبیه یک دوست ملایم و همدردانه بود، بعد از آن روز دیگر چه زم... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۱ هفته پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت دوازدهم» آروین با صدای کمی نگران گفت:- فلسفه جالبی داری.همکارش شاید هم دوستش آر... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ هفته پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت یازدهم» و در اتاق بهم کوبیده شد. به سمت کامیار رو کردم:- هی شاخ شمشاد اینها ب... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ هفته پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت دهم» و در اتاق بهم کوبیده شد. به سمت کامیار رو کردم:- هی شاخ شمشاد اینها ب... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت نهم» سرم و پایین انداختم و شروع به بازی با بند پوتین قهوهای رنگم کردم:- اگ... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت هشتم» ***پس از گذشت بیست دقیقه:حس سنگینی در سرم جریان داشت و با هر نفس انگار... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت هفتم» با آخرین توان باقیمانده در جانم پوزخندی تحقیرآمیز نثارش کردم و به قصد... زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت ششم» به سرگرد جویان رو کرد و انگار که داشت با نوچهاش صحبت میکرد نه سرگرد... ‹ 1 2 ›
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ روز پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت پانزدهم» سپهرداد در حالی که به شانه کامیار میزد به سمت سرویس بهداشتی رفت:- من...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۴ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت چهاردهم» به دیوار تکیه دادم و پاهایم را روی هم انداختم، به جلو خیره شدم، چون ح...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۷ روز پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت سیزدهم» صدایش درست شبیه یک دوست ملایم و همدردانه بود، بعد از آن روز دیگر چه زم...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۱ هفته پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت دوازدهم» آروین با صدای کمی نگران گفت:- فلسفه جالبی داری.همکارش شاید هم دوستش آر...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ هفته پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت یازدهم» و در اتاق بهم کوبیده شد. به سمت کامیار رو کردم:- هی شاخ شمشاد اینها ب...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ هفته پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت دهم» و در اتاق بهم کوبیده شد. به سمت کامیار رو کردم:- هی شاخ شمشاد اینها ب...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت نهم» سرم و پایین انداختم و شروع به بازی با بند پوتین قهوهای رنگم کردم:- اگ...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت هشتم» ***پس از گذشت بیست دقیقه:حس سنگینی در سرم جریان داشت و با هر نفس انگار...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت هفتم» با آخرین توان باقیمانده در جانم پوزخندی تحقیرآمیز نثارش کردم و به قصد...
زینب اسلامی ( توکا) در رمان کابوس با چشمان باز ۲ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان کابوس با چشمان باز «پارت ششم» به سرگرد جویان رو کرد و انگار که داشت با نوچهاش صحبت میکرد نه سرگرد...