لشکر گمشده کمبوجیه
530 سال قبل از میلاد مسیح، کوروش کبیر رخت از دنیا بر میبندد و به دیار باقی میشتابد. امپراطوری بزرگ هخامنشی هم به دست بزرگترین پسر کوروش، کمبوجیه میرسد. کمبوجیه بعد از یک مدت که در قدرت جاگیر میشود، برای ادامه راه پدر، شروع به کشور گشایی بیشتر میکند. برای شروع کشور گشایی هم چشم طمع به سرزمین فرعون ها میدوزد. برای لشکر کشی به مصر، کمبوجیه به تدارکات فراوانی نیاز داشت، پس پنج سال اول حکومتش را به مهیا کردن همین تدارکات میگذراند. وقتی همه چیز آماده شد، بعد از جشنهای نوروزی سال 525 قبل از میلاد، کمبوجیه و سپاهش به سمت مصر حرکت میکنند و با کمک اعراب نبطی میتواند از بیابان عبور کند تا به مصر برسد. همه چیز خوب و مهیا است. در حمله اول مصری ها شکست میخورند و به پایتختشان، ممفیس، عقب نشینی میکنند. کمبوجیه پیام رسان میفرستد که بیایید و مثل آدمیزاد تسلیم شوید. اما جوابی نمیرسد که نمیرسد، چون پیام رسان و خدم و حشمش در نیل غرق گردانیده شدند. پس پادشاه ایران هم حمله میکند و بعد از ده روز محاصره دست آخر در ژوئن همان سال، پادشاه ایران رسما به عنوان آغاز کننده بیست و هفتمین دودمان پادشاهی مصر، فرعون میشود.
اما ماجرا همینجا تمام نمیشود. هنوز سرزمینهای دیگری در دنیای شناخته شده آنروز بود که میبایست تصرف میشد و پادشاهی ایران بزرگ و بزرگتر. پس کمبوجیه سه لشکر آماده میکند تا فتوحاتش را گسترش دهد. یکی از این لشکرها به سمت سرزمین آمون حرکت میکند. اما وقتی سربازهای این لشکر پنجاه هزار نفری حرکت میکنند، هیچکدام نمیدانستند که این آخرین باری است که انسان دیگری به جز همرزمانشان را خواهند دید. در بیابان بی آب و علف، سربازها به انسان خواری میرسند و قحطی گریبانشان را میگیرد. برای تکمیل بلا هم طوفان شن سهمگینی آغاز میشود و همه سربازها در زیر شن زنده زنده (آنهایی که زنده مانده بودند!) دفن میشوند.
کمبوجیه که داستان را میشنود، اختیار از کف میدهد و رفتارهایی انجام میدهد که نه برازنده پادشاه است، نه استحقاق مردم زیر نظر پادشاه جدید. گاو آپیس، که موجود مقدسی بوده با خنجر کمبوجیه زخمی میشود و چند روز بعد میمیرد. اما طلسم و نحسی کشتن یک خدا، دامن کمبوجیه را میگیرد و وقتی مجبور میشود به سمت ایران بازگردد، خنجرش (احتمالا همان خنجری که گاو آپیس را زخمی کرد) در ران پایش فرو میرود و بعد از چند روز دومین پادشاه هخامنشیان، بعد از هشت سال پادشاهی به دنیای مردگان میرود. بیشتر این روایت، روایت هرودوت، تاریخ نویس یونان باستان بود. از این نظر، شاید ما ایرانی ها در حال حاضر، به شدت به این مرد مدیون باشیم که این همه داستان برای ما و درباره گذشته ما نوشته و باقی گذاشته است. اما... همیشه یک اما کار را خراب میکند.
چند تا موضوع هست که شاید بد نباشد نگاهی به آنها بیاندازیم. اول از همه داستان لشکر گمشده کمبوجیه. اینکه آیا لشکری وجود داشته یا نه که برود در زیر شنها دفن شود و قبل از طوفان شن، به جان یکدیگر بیفتند، حقیقتا برای ما مشخص نیست. اما دو برادر ایتالیایی دراواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یک، ادعا کردند در کاوشهایی که در بیابانهای غرب مصر انجام میدادند، بقایای این لشکر گمشده را پیدا کردند و بدین صورت راز یکی از بزرگترین معماهای تاریخی جهان را کشف کرده اند! اما این هم باز پایان ماجرا نیست. گویا بلافاصله، میراث فرهنگی ایران با مصر شروع به مکاتبه میکند که سی سال با هم قهر بودیم، اشکالی ندارد، بیایید فقط در این مورد آشتی کنیم و چیزهایی که پیدا شده را به ایران بفرستید. مصر هم آب پاکی را بر دست ایران میریزد که این وصله ها به ما نمیچسبد و آن دو برادر ایتالیایی مدعی، اصلا در این منطقه کاوش نکردند که چیزی پیدا کنند و ما هم بی منت آن را به دست شما بسپاریم. چند سال بعد، باستان شناس دیگری ادعا میکند که اینها همه حاصل سیاست بازی داریوش یکم هخامنشی بوده است. لشکر گمشده ای اصلا وجود نداشته که بخواهد پیدا شود. آن لشکر پنجاه هزار نفری از یک گروه شورشی محلی قدرتمند شکست خورده اند و برگشته اند. داستانی هم که هرودوت شنیده و نوشته، حاصل سیاست داریوش بوده که شکست پادشاه قبل از خود را بر گردن طبیعت انداخته که مبادا از شان و منزلت پادشاهی اش کم شود. عجیب است، نه؟ ادعای سیاست بازی داریوش، در کنار ادعای هرودوت از این ماجرا و داستانهای دیگرش و ادعای مدرسان کنونی بعضی از کلاسهای تور لیدری در ایران تناقضات عجیبی با همدیگر دارند. آن بعضی از مدرسانی که اشاره کردم، ادعا میکنند داریوش بی سواد و احمق بوده است و توانایی اداره مملکت را به خوبی نداشته است. پس دلیلی نیز برای افتخار به گذشته و پادشاهی هخامنشی و این قبیل موضوعات هم وجود ندارد. اما قبل از نتیجه گیری داستان حماقت و زوال عقل کمبوجیه را هم ببندیم.
داستان داریوش و کمبوجیه را میتوانید در اپیزود سی و سوم رادیو تراولکست گوش کنید.
هرودوت در کل نگاه مثبتی نسبت به کمبوجیه نداشته است. اما داستانی که هرودوت نوشته، بر اساس شنیده هایش بوده است و صد البته که بعد از نزدیک به یک قرن داستانها تغییر میکنند. این همان چیزی است که تاریخ را سیال میکند. در کاوشهایی که در معابد خدایان مصری انجام شد، مشخص شد که اتفاقا کمبوجیه خیلی هم پادشاه ظالمی نبوده و گاو آپیس هم خودش مرده است و از کشتار مردم و تنبیه کاهنان هم خبری نبوده است. از قضا، در زمان مرگ آپیس هم اصلا در شهر دیگری بوده و برای عرض ارادت، بعدتر یک تابوت هم برای آپیس به همراه کلی هدایای دیگر میفرستد. اقدامات اصلاحی فراوانی هم انجام داده و مقرری معابد را از دولت مرکزی قطع کرده است (البته به جز سه معبد). پس بعد از مرگ کمبوجیه، کاهنان معابد، داستانها را عوض کردند و گذر زمان حقیقت را تغییر داده است.
اما لشکر گمشده و داستان حقیقی اش. ما هنوز این را نمیدانیم! اما میتوانیم داستانهای خودمان را قبول کنیم. میتوانیم قبول کنیم کمبوجیه هم پادشاه خوب، اما بدشانسی بوده است و تاریخ گذشته چندان با او مهربان نبوده است. اینکه سربازان وطن، در راه وطن! گرفتار طوفان شدند و مردند. یا اینکه داریوش پادشاه صادق و پر افتخاری بوده است (که البته پر افتخارش درست است). اما یک سوال برای من باقی است: همه اینها برای چه؟!!
پادشاهی ایران، شروع به فتح و گسترش قلمرو خود میکند و تا هر جا که میخواهد و میتواند پیش میرود و تاریخی برای ما به جا میگذارد که به آن افتخار کنیم. آیا فقط باید افتخار کنیم؟ ما (منظور گذشتگان ما) توانستیم از آفریقا تا نزدیک چین را زیر پرچم ایران بزرگ یا همان پرشیا بیاوریم. این جای افتخار دارد که روزی چنان قدرتی داشتیم که بتوانیم همه را شکست دهیم. اما در کنار همه خوبیها، تمدن، پیشرفت و نوآوریها، ما عملا به مناطق دیگر و مردم دیگر حمله میکردیم. راحت تر بگویم، ما به سرزمین و مردم آنها تجاوز میکردیم. همان اتفاقی که به دفعات برای ما اتفاق افتاده است و شاید ما همچنان در میانه یک حمله دیگر باشیم. اینکه تاریخ ما جایی برای افتخار کردن برای ما گذاشته است، بسیار با ارزش است و خواهد بود. اما هیچ افتخاری در تهاجم و تجاوز به سرزمینهای دیگر وجود ندارد. و از آنجا که تاریخ تکرار میشود، ما از اسکندر و یونانی ها به مسلمانان و ترکها رسیدیم. از مغولها گذشتیم و در انگلیس و فرانسه و آمریکا و روسیه جا ماندیم. از اینها که خواستیم بیرون بیاییمُ در خودمان گیر کردیم. حالا با خود درگیری در برهه ای حساس از برهه های این سرزمین، نشسته ایم و نظاره میکنیم. ولی باز هم فراموش کردیم که اگر ظلمی شده و میشود، به خاطر ظالم نیست، مظلوم اینجا همه کاره ماجرا است. جای ظالم و مظلوم هم به طرفه العینی عوض میشود. ظالمان امروز شاید مظلومان دیروز و آینده بوده و باشند. فقط شاید بهتر باشد حواسمان باشد در طوفان گم نشویم.
پروژه من و تاریخ، نگاه شخصی ما است به وقایع تاریخی از یک ثانیه پیش تا بیگ بنگ.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تراولکست - فصل دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل دوم - قسمت پنجم - همراه با میسا فینی
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل دوم - قسمت ششم - همراه با سحر محمدی