زندان فراموشی

یکی بود یکی نبود، در زمانهای قدیم که نه من بودم، نه شما، پادشاهی بود به اسم قباد. چند وقتی میگذشت که به جای پدرش، بلاش بر روی تخت پادشاهی ساسانی نشسته بود. قباد از آنجا اوضاع نا به سامان مملکت و سرنوشت پدرش که به دست موبدان زرتشتی و نجبای ایرانی از کار بیکار و همان ابتدا کور شده بود را دیده بود، از آینده خودش ترس بر اندامش می افتاد. پس با یکی به اسم مزدک، دستها را در یک کاسه میکنند تا قدرت موبدان و نجبا را کاهش دهند و بین مردم پایگاه قدرتی برای خود دست و پا کنند.

اما اوضاع با دل قباد راه نیامد و همه دست به دست هم دادند تا قباد را از حکومت خلع کنند. از آنجا که قباد شاه بود و کشتن شاهی که در میان مردم پایگاهی برای خود داشت میتوانست عواقب بدتری داشته باشد، راه حل بسیار واضح بود.... زندان فراموشی. قباد به زندان یا قلعه فراموشی فرستاده میشود تا خواه ناخواه از ذهنها محو شود. اما زندان فراموشی کجا است؟

زندان یا قلعه فراموشی، زندانی عقیدتی و سیاسی برای بزرگ زادگانی بوده است که اگر به هر صورت میتوانستند تهدیدی در برابر شاه، حکومت و دین باشند، جایشان برای ابد در این زندان میبود. در زندان فراموشی نه کسی آزاد میشد و نه کسی اعدام. همه زندانی ها آنقدر در آنجا میماندند تا خودشان بمیرند. از روزی که کسی به هر دلیلی مثل مخالفت با شاه، احتمال تهدید و جا به جایی قدرت و صحبت در علیه دین زرتشتی، در زندان فراموشی می افتاد، دیگر کسی حق نداشت نام آن فرد را بر زبان بیاورد تا به زودی همه فرد و موضوع را فراموش کنند. از طرف دیگر صحبت کردن درباره خود زندان فراموشی و زندانبانان آنجا نیز قدغن بود. این اولین زندان سیاسی ایران بود، در دوره ساسانیان که جزو افتخارات ما محسوب میشود!

قباد چند سالی را در زندان میگذراند و زمانی که انگار همه فراموشش کرده اند، با کمک دوستانش از زندان فرار میکند. دوباره حکومت را در دست میگیرد و تا میتواند جواب آنان را که باید بدهد، به شکلی مناسب میدهد. سالهای زندان چه با قباد کرد را نمیدانیم اما بعد از آن، دیگر مزدک و یارانش هم کاره ای در حکومت نیستند و قباد به جای فرزند اول که حشر و نشری با مزدکیان دارد، پسر دوم را به جای خود مینشاند... خسرو انوشیروان. در زمانهای بعد هم زندان به کار خود ادامه میدهد، نه کسی آزاد میشود و نه اعدام. تا خسروی بعدی... خسرو پرویز.

خسرو پرویز، حداقل در بین ما، آوازه بلندی دارد. بهرام چوبین را از بین برد و حکومت را پس گرفت. امپرطوری بیزانس را شکست داد و تا پشت دروازه های کنستانتینوپل هم رسید. اورشلیم را گرفت و صلیب راستین را به ایران آورد. با شیرین ازدواج کرد و وارد افسانه ها شد. اما پسر خسرو، شیرویه بعد از شکستها پی در پی پدر، فرصت را مناسب دید و جای پدر را گرفت. اوضاع مملکت چنان به سمت قهقرا در حرکت بود که شیرویه بهانه های فراوان و البته کمک فراوانی هم برای خلع ید پدر داشت. پدر هم در این مدت کم نگذاشته بود و هر چه توانسته بود از بزرگان و صاحب منصبان را به زندان فرستاده بود. پس شیرویه در زندان فراموشی را باز کرد و هر چه پدر رشته بود را پنبه کرد. عاقبت خسرو هم در آخر چندان مطلوب آخرین پادشاه قدرتمند ساسانی نبود. اما شیرویه حالا پادشاه بود و اسم قباد دوم را برای خود انتخاب کرد و به تخت نشست. قباد اول از زندان فراموشی فرار کرد و قباد دوم درهای زندان را باز کرد تا پدر را سرنگون کند. قباد تمام برادرهای خود و پسران خسرو پرویز را کشت تا کسی کار خودش را تکرار نکند. اما حساب همه چیز را کرده بود به جز طاعون. طاعون وارد شهر میشود و چون پادشاه و رعیت را نمیتوانست تشخیص دهد جان پادشاه را تنها چند ماه بعد از شروع حکومت میگیرد.

حالا کمی به جلوتر بیاییم. به محدرضا شاه پهلوی که برسیم قسمتهایی از داستان تکرار میشود. این بار مردم عادی هم میتوانستند تبدیل به زندانی سیاسی شوند، اگر که حرفی، عملی یا فکری غیر منطبق با حکومت انجام میدادند. نتیجه آن هم درهای باز شده زندان بود و شاهی که فرار کرد. این بار کلی تجربه به حکومت بعدی رسید که قانون را تغییر دهند و اسلام و شریعت و خدا تصمیم بگیرند. اما این بار زندان عقیدتی هم اضافه شد. فرقی نمیکند کدام حکومت بر سر کار باشد. حکومتها مخالفان و موافقینی دارند و خب برای مخالفین یا سرکوب اثرگذار است یا زندان فراموشی. زندان فراموشی همان زندان های سیاسی که وجودشان از پایه و اساس تکذیب میشود و زندانیانشان فراموش. ماجرای جالب برای من، مرگ شیرویه بود... بر اثر طاعون. حالا که در بحبوحه همه گیری کرونا قرار داریم و کرونا هم مثل طاعون نه غنی میشناسد، نه فقیر، نه شاه میشناسد نه رعیت. پس مواظب خود باشیم و شاید که اینبار هم تاریخ تکرار شود.

سنگ نگاره خسرو پرویز در بیستون ئر کنار اهورامزدا و آناهیتا
سنگ نگاره خسرو پرویز در بیستون ئر کنار اهورامزدا و آناهیتا

در مورد قباد و خسرو پرویز در اپیزودهای 32 و 33 تراولکست صحبت شد. اشاره هایی هم به زندان فراموشی در اپیزود سی و دو شده است.

پروژه من و تاریخ، نگاه شخصی ما است به وقایع تاریخی از یک ثانیه پیش تا بیگ بنگ.