طلوع آتش در عمان - قسمت چهارم: دل‌کندن، رفتن، انتظار

دل‌کندن و رفتن آسان نیست. اما گاهی باید دل‌کند؛ از آدم‌ها، از خاطرات، از هر آنچه دوست داری. هرچند در این بین آدم‌هایی هم پیدا می‌شوند که راحت دل‌می‌کنند و فراموش می‌کنند. اما من از آن‌ها نبودم و نیستم.

صبح روز چهارشنبه ۴ دی، مانند بقیه در لابی هتل منتظر ماشین‌ها نشسته بودم و فیلمی را می‌دیدم. فیلمی کوتاه که هر بار در لحظه خندیدن، گریه‌ام می‌گرفت. با خودم گفتم نمی‌توانم، نمی‌توانم از این خنده‌ها دل‌بکنم. بلند شدم و از هتل بیرون رفتم تا کسی اشک‌هایم را نبیند و همان‌جا منتظر رسیدن ماشین‌ها و آمدن بقیه همسفرها ماندم.

چهارشنبه صبح با ساختمان‌های سفید مسقط خداحافظی کردیم و به سمت کویر رفتیم.
چهارشنبه صبح با ساختمان‌های سفید مسقط خداحافظی کردیم و به سمت کویر رفتیم.

حدود ساعت ۱۰ بالاخره ماشین‌ها رسیدند؛ البته کمی دیرتر از آنچه گفته بودند. دوربین و تلسکوپ و کوله‌ها را در ماشین گذاشتیم و سوار شدیم تا به سمت مقصد اصلی‌مان برویم. از ساختما‌ن‌های سفید مسقط گذشتیم. از کنار کوه‌های عجیب عمان رد شدیم، با رمل‌ها و شترها همسفر شدیم تا رسیدیم به دریای عرب؛ شمال اقیانوس هند.

خراب شدن یکی از ماشین‌ها زمان بندی ما را کمی تغییر داد.
خراب شدن یکی از ماشین‌ها زمان بندی ما را کمی تغییر داد.

بین راه چند بار برای بنزین و ناهار توقف کردیم. در یکی از توقف‌ها بود که فهمیدیم باتری ماشین تمام شده و روشن نمی‌شود. دنبال راه چاره‌ای بودیم که کمک از راه رسید. در آن پمپ بنزین ماشین دیگری پیدا شد که باتری مشابهی با ماشین ما داشت. پس راننده غریبه که فقط عربی می‌فهمید، باتری ماشین خود را باز کرد و به جای باتری ماشین خراب گذاشت. اینکه در بیابانی از کشوری غریب، هم‌نوعی پیدا شود و دست دیگری را بگیرد، یک نعمت است. با همین تعویض باتری و استرات و پس دادن باتری توانستیم مدتی راه‌مان را ادامه بدهیم تا به شهری و تعمیرگاهی برسیم. در توقف بعدی باتری عوض شد و این بار بدون درنگ تا کویر قلات رفتیم.

محدود بین دو خط آبی، مسیر سایه ماه است و خط قرمز مرکز این مسیر. هدف ما رسیدن به نقطه‌ای روی خط قرمز بود.
محدود بین دو خط آبی، مسیر سایه ماه است و خط قرمز مرکز این مسیر. هدف ما رسیدن به نقطه‌ای روی خط قرمز بود.

در هوای گرگ و میشِ پس از غروب خورشید، به جاده‌ای کویری رسیدیم که از شرق به اقیانوس هند سرازیر می‌شد. طبق نقشه این محل دقیقا در مرکز سایه ماه قرار داشت و در زمان اوج گرفت مرکز ماه دقیقا با مرکز خورشید منطبق می‌شد و حلقه آتش منقارنی شکل می‌گرفت. اما از ماشین که پیاده شدیم، طوفان شن غافل‌گیرمان کرد. در دو سوی جاده ردیف ماشین‌ها دیده می‌شد که همگی برای رصد خورشید گرفتگی توقف کرده بودند. با صحبتی کوتاه و همفکری به این نتیجه رسیدیم که این محل برای رصد مناسب نیست. مشکل اول شدت وزش باد بود که رصد را برای ما سخت می‌کرد و مشکل دوم احتمال ابری شدن هوا در صبح روز بعدی بود. البته مشکل سومی هم وجود داشت و آن هم تعداد زیاد ماشین‌ها و رصدگران بود. ما به دنبال جایی ساکت و دور از بقیه بودیم. پس سوار ماشین شدیم و تصمیم گرفتیم به جای رصد آسمان در کویری که به اقیانوس می‌رسد، به جای امنی برویم تا صبح روز بعد با اطمینان خورشید گرفتگی را رصد کنیم.

کویر قلات (Ghala) را در این نقطه می‌بینید. همچنین جزیره‌ای که در کنار آن دیده می‌شود، جزیره مصیره است.
کویر قلات (Ghala) را در این نقطه می‌بینید. همچنین جزیره‌ای که در کنار آن دیده می‌شود، جزیره مصیره است.

حدود یک ساعت و نیم دیگر رفتیم و از جاده‌ای دیگر به مسیر سایه بازگشتیم. ساعت ۹ شب به کویری دیگر رسیدیم که وزش باد در آن کمتر بود و به احتمال زیاد ابرها مزاحم ما نمی‌شدند. از ماشین پیاده شدیم و در اولین اقدام چادرها را مستقر کردیم. با توجه به خرابی یکی از چادر‌ها، باز کردن و وصل کردن آن‌ها نیم ساعتی وقت‌مان را گرفت. شام را خوردیم و بعد آتش درست گرم‌مان کند. دمای هوا آن‌قدر نبود که نتوانیم تحمل کنیم، اما باد اذیت می‌کرد و با هر ترفندی بود آتش را روشن کردیم.

به دلیل شرایط بد آب و هوا محل رصدمان را تغییر دادیم و با یک ساعت و نیم رانندگی از نقطه سمت راست به نقطه سمت چپ در این نقیه رفتیم.
به دلیل شرایط بد آب و هوا محل رصدمان را تغییر دادیم و با یک ساعت و نیم رانندگی از نقطه سمت راست به نقطه سمت چپ در این نقیه رفتیم.

من مدتی مشغول رصد و عکاسی شدم. قصد نداشتم باتری دوربین را پیش از خورشید گرفتگی مصرف کنم. اما از آن آسمان تاریک و پر ستاره هم نمی‌شد گذشت. چند عکس گرفتم که در یکی از آن‌ها جبار، ستاره شباهنگ (صورت فلکی کلب اکبر) و ستاره سهیل (صورت فلکی شاه‌تخته) پیدا بودند.

آسمان پر ستاره شب و ستاره‌های درخشان
آسمان پر ستاره شب و ستاره‌های درخشان
در این عکس ستاره شباهنگ و سهیل (اولین و دومین ستاره درخشان آسمان) دیده می‌شوند.
در این عکس ستاره شباهنگ و سهیل (اولین و دومین ستاره درخشان آسمان) دیده می‌شوند.

حدود نیمه شب، همگی دور آتش جمع شدیم و صحبت کردیم. از خاطرات رصدی‌مان گفتیم و اتفاقاتی که در کار برای‌مان افتاده و اوضاع عجیب و غریب نجوم در ایران. همان‌ چیزهایی که وقتی منجم‌ها دور هم جمع می‌شوند درباره آن‌ها صحبت می‌کنند، بدون آنکه راه حلی برایش پیدا کنند.

آتشی کوچک که به سختی با مقدار کم هیزمی که داشتیم روشن کردیم.
آتشی کوچک که به سختی با مقدار کم هیزمی که داشتیم روشن کردیم.

آنجا کنار آتش حس عجیبی داشتم.

شعر سعدی در ذهنم تکرار می‌شد: «ما را همه شب نمی‌برد خواب/ ای خفته روزگار دریاب»

بچه که بودم از تاریکی می‌ترسیدم. اما آنقدر رصد رفتم و در تاریکی شب گم شدم که ترس از تاریکی دیگر برایم معنی نداشت. حالا از تنهایی می‌ترسم. تنهایی کنار این آتش. بی‌همسفر ماندن.

امیدم این است که هر جا باشم، این آسمان آشنای همیشگی من است.

شب از نیمه گذشته بود که به چادر رفتیم تا مدتی استراحت کنیم و صبح انرژی کافی داشته باشیم.

فقط چند ساعت تا طلوعی که مدت‌ها انتظارش را می‌کشیدیم باقی‌مانده بود.

کنار آتش نشسته بودم و به ترس‌هایم فکر می‌کردم.
کنار آتش نشسته بودم و به ترس‌هایم فکر می‌کردم.

پس از نوشتن: شاید سال دیگر باز گردم و این سفرنامه را بخوانم و آن روز در جایی که اطرافم پر از آدم‌های غریبه است، به این فکر کنم که رفتن به معنی دل‌کندن نیست ...