وُرَثای مرگ

Deathly Hallows
Deathly Hallows

تو خونه نشسته بودم یهو دلم خواست برم فیلم هری‌پاتر رو ببینم. بلند شدم فیلم‌و دیدم؛ قسمت اول ، دوم ، سوم و در نهایت قسمت هشتم. تو این قسمت یک اشاره ی کوچیکی به داستانَک"یادگاران مرگ" کرد. من تصمیم گرفتم به روایت خودم این داستان(کوچیک) رو گسترده‌نویسی کنم و در اختیار علاقه‌مندان به داستان‌های تخیلی قرار بدم.


دهکده وودی کوتِیج(Woody Cottage)

هوا تاریک بود. در جشن سال نو، بزرگترها به رسم عادت، هدایایی را به کوچک ترها می‌بخشیدند تا آن شب زیبا در خاطرشان بماند. همانند "هیبنُتوس" که برای همسرش"سانتیکی" و برادرانش"کادموس و آنتیو" تحفه‌ای فراهم کرده بود. دهکده‌ی آنها در دره‌ای میان دو کوه سر به فلک کشیده قرار داشت که در تمامی فصل ها آب و هوایی سرد و مرطوب را به اهالی‌اش تحمیل میکرد.

“هیبنُتوس” که در میان خانواده، بزرگتر از همه محسوب می‌شد، موظف بود هدیه‌هایی برای اهالی خانه فراهم کند. او به سمت مغازه "رُستون"پیر در انتهای دره که سرد ترین نقطه‌ی دهکده بود راهی شد. به سختی در میان مه میتوانست جلوی پایش را ببیند؛ صدای زوزه های گرگ‌ها و هو هوی جغدها کلافه‌اش کرده بود!
نوری از آن دور دست‌ها دیده می‌شد. آری! نور کرم‌های شب‌تاب محبوس در گویِ شیشه‌ای فروشگاه"رُستون"پیر در میان مه خودنمایی می‌کرد.

در دهکده فروشگاهی جز فروشگاه "رُستون" وجود نداشت و نیازی هم نبود؛ چون هر آنچه اهالی دهکده احتیاج داشتند می‌توانستند در آنجا بیابند. این دکّانی که هرچیزی در آن یافت می‌شد، از جَدّهای پیشینش به او رسیده بود. آنها با دانش، قدرت و تجربیاتی که داشتند این دکّان عجیب را به شکل یک درب معلق چوبی ساختند اما هنگامی واردش شوی، تبدیل به یک مکان بسیار وسیع می‌شود که مملؤ است از قفسه‌های چوبی کوچک و بزرگ که "رُستون"اجناسش را روی آنها چیده.

Rostoun Shop
Rostoun Shop

"هیبنتوس" بعد از اینکه وارد فروشگاه شد با صمیمیت زیاد به "رُستون" سلام کرد:
- سلام گرگ پیر. هنوز زنده ای؟!
+ سلام "هیبنتوس"، دوست قدیمی! خودت که خوب می‌دونی من بعد از تو می‌میرم.
- ولی من اینجوری فکر نمی‌کنم. خیلی داری ضعیف میشی! خبری شده؟!
+ حس میکنم اتفاق بدی قراره بیوفته.
- نفوس بد نزن پیرمرد. شب عیدِ؛ خوشحال باش!


توی مطالب بعدی ادامه داستانمو براتون به‌اشتراک میزارم!

گسترده نویسی بخشی از کتاب "هری‌پاتر و یادگاران مرگ".