اینجا باید ماهی‌گیری یاد گرفت

گفت‌وگویی صمیمانه با دکتر مرضیه ملکی مجد

نوید ابراهیمی (ورودی 99)

اساتید دانشگاه بیش‌تر از همه‌ی آدم‌هایی که می‌شناسیم، زندگی‌شون رو در محیط‌های آموزشی گذروندن. پس شنیدن از تجربه‌ی اون‌ها برای مایی که اوایل مسیر آکادمیک هستیم، می‌تونه پر از نکات جالب و آموزنده باشه. در اولین گام، سراغ دکتر مرضیه ملکی مجد از اساتید خوب دانشکدمون رفتیم تا از تجربه‌هاشون بشنویم و یادبگیریم.

از خودتان برایمان بگویید:

مسیر کامپیوتر آن سالی که دانشجو بودم با الان خیلی فرق داشت. اولین باری که با کامپیوتر کار کردم، سال اول دبیرستان بود. من عشق ریاضیات بودم، در دوران دبیرستان با مقدمات علم کامپیوتر آشنا شدم و دیدم علاقه‌ام بیشتر به این سمت است. از اول دبیرستان دنبال المپیاد کامپیوتر بودم و به آن علاقه‌مند بودم. ما جزو اولین گروه‌هایی بودیم که بچه‌های سال اول دبیرستان هم می‌توانستند در المپیاد شرکت کنند. در سال اول و دوم مرحله‌ی اول قبول شدم، سال سوم در مرحله‌ی دوم هم قبول شدم. در تابستان آن سال دوره گذاشتند که در آن دوره با برنامه نویسی آشنا شدم و تا آن موقع تجربه‌ی برنامه‌نویسی نداشتم. دوره‌ی خیلی خوبی بود؛ خیلی از مطالبی که در آنجا با آن آشنا شدم، مقدمه‌ی آنچه بود که در دانشگاه یاد می‌گیری. مثلا درس الگوریتم که الان درس می‌دهم یادآور آنچه است که دوره‌ی سوم المپیادم یاد گرفتم. در آن دوره من نقره‌ی کشوری گرفتم. سال بعد از آن پیش دانشگاهی و کنکور بود.


دانش‌آموز درس‌خوانی برای امتحان‌ها نبودم ولی ریاضیم خیلی خوب بود و بدون تلاش همیشه نمره‌ی خوب داشتم. در پیش‌دانشگاهی شروع به درس خواندن برای امتحان به ویژه کنکور کردم. در آزمون‌های آزمایشی شرکت می‌کردم و ماه به ماه پیشرفت می‌کردم. رتبه‌ی کنکورم هم خوب شد. مقطع کارشناسی را در دانشگاه شریف درس خواندم. دانشجویان زیادی بعد از اتمام کارشناسی مهاجرت کردند ولی من کارشناسی ارشد را هم در دانشگاه شریف ادامه دادم. مانند کارشناسی، بعد از ارشد هم تعداد زیادی مهاجرت کردند ولی من در سال ۹۰ دکترا را هم در شریف شروع کردم. بعد از اتمام دوره‌ی دکترا، به IPM رفتم و دوره ی پسادکترای خودم را شروع کردم که یکسال و چندماه در آنجا بودم. در دوره‌ی دکترا برای فرصت مطالعاتی نزد استادی به نام دنیلو آردینا در دانشگاه پلی تکنیک میلان رفتم که از لحاظ علمی تجربه‌ی خیلی خوبی بود. در آنجا چیزهای زیادی در مورد درس دادن، رابطه و نحوه‌ی برخورد با دانشجویان، علاوه بر آنچه در ایران دیده بودم هم یاد گرفتم. یک نکته‌ی جالب در جلسه‌ی دفاع از دکترا هم از یکی از داورانم یاد گرفتم که خطاب به یکی دیگر از استادان گفت: دانشجوی دکترا یا درس‌خوان است که بعد استاد و همکار شما می شود یا نه، که بعدا می‌رود در صنعت و کارپرداز شما می‌شود و باید از او پروژه بگیرید. در نهایت دانشجو دارد مسیری را طی می کند که باید کمکش بکنید، مسیری که در آن استاد باید در کنار دانشجو باشد. دوره‌ی پسادکترا سه ساله بود ولی از آن خارج شدم و به عنوان استاد به دانشگاه علم و صنعت آمدم. دروس مبانی برنامه‌نویسی، برنامه‌سازی پیشرفته، تحلیل و طراحی الگوریتم، تحلیل و طراحی شی‌گرایی و مقدمه‌ای بر مسابقات برنامه‌نویسی را ارائه می‌کنم.


درباره‌ی فیلد تخصصی خودتان برایمان توضیح بدهید.

فیلد تخصصی من با توجه به پیش زمینه‌ای که داشتم، تحلیل و طراحی الگوریتم‌هاست. جایی که از اون استفاده می‌کنم در مبحث مورد علاقه‌ام یعنی رایانش ابری و داده حجیم است. به طور خاص تمرکزم بر تخصیص و مدیریت منابع است و چیزی که به من کمک می‌کند که نوآوری داشته باشم، بحث الگوریتم‌هاست.

تصورتان از دانشگاه قبل از ورودتان چه بود؟

برای من ورود به دانشگاه یک تغییر بزرگ بود. چون در کرمان بودم و جدا شدن از خانواده و زندگی در خوابگاه و اینکه همه چیز به عهده‌ی خودت باشد، چالش بود. قبل از دانشگاه فکر می‌کردم چهار سال طولانی است ولی طولانی نبود و زود می‌گذرد. خیلی بیشتر از اینکه فکر کنی در دانشگاه چیز یاد می‌گیری. وضعیت ورودی‌های الان با زمان ما خیلی فرق دارد. الان شبکه‌های اجتماعی و ارتباط‌هایی که می‌توانند بزنند، خیلی پررنگ است. بچه‌های ورودی هم باید با ورودی‌های خود و هم با سال بالایی‌ها ارتباط برقرار کنند که با وجود شبکه‌های اجتماعی این کار راحت‌تر شده است.


روز اول دانشگاه چه احساسی داشتید؟

احساس خیلی خوبی داشتم. وقتی در مدرسه هستید، باید صفحه به صفحه کتاب را بخوانی و امتحان بدهی. من در مدرسه‌ی تیزهوشان و دنبال المپیاد بودم ولی در نهایت مدرسه این‌طور است که یک سری مطلب از معلم به دانش‌آموز منتقل می‌شود. انگار که ماهی را به دست دانش‌آموز می‌دهند و می‌گویند بگیر.

در دانشگاه باید ماهی‌گیری یاد بگیری؛ یاد بگیری که چگونه یاد بگیری، چگونه زندگی کنی.

فضای دانشگاه، یک بعدی و دوبعدی نیست، بلکه سه بعدی است. از فضای یک بعدی وارد فضای سه بعدی می‌شوی و این سه بعدی فقط درس نیست بلکه کارهای مختلف کردن هست. بچه‌های ورودی فقط هم‌دانشگاهی نیستند. این ها بعداً ممکن است کار کنند و شرکت بزنند. یعنی روابط دیگری هم ممکن است شکل بگیرد. مورد دیگر نحوه‌ی یادگیری درس‌هاست. بچه‌ها وقتی وارد می‌شوند، شاید مدتی طول بکشد تا ببینند فضای دانشگاه متفاوت است. در فضای یک بعدی جای رشد نیست ولی در فضای سه بعدی می‌توانید از انواع جهات رشد کنید.

در دانشگاه بحث فقط درس نیست، بحث خودشناسی هم هست. با ورود به دانشگاه تصمیمات زندگی خودت را خودت می‌گیری، آزادی داری و در مقابل آن مسئولیت هم داری.


این روزها خیلی از دانشجوها برای ادامه تحصیل به خارج از کشور می‌روند. اما شما نرفتید. علتش را توضیح می دهید؟

اولین دلیلم خانواده بود. دومین دلیلم این بود که می‌خواستم اینجا بمانم و تاثیری داشته باشم. از بچگی که نه ولی از یک زمانی به بعد آرزو داشتم استاد دانشگاه شوم و کلاً دیدگاهم این بود که بمانم.


چه شد که استاد دانشگاه شدید؟

وقتی به یکی درس می‌دهم زمان برایم نمی‌گذرد و درس دادن برای من خیلی لذت‌بخش است. از دوره‌ی راهنمایی استاد دانشگاه شدن را به طور خیلی خاص دوست داشتم. تجربه‌ی درس دادن را در دبیرستان و در کلاس المپیاد داشتم. حتی در دوره‌ی راهنمایی هم درس می‌دادم. در مدرسه‌ی استعدادهای درخشان بودم و بچه‌ها برای رفع اشکال به من مراجعه می‌کردند و می‌گفتند قسمت‌هایی که متوجه نشده‌اند را برایشان توضیح دهم. در بین تجربه‌های کاری که دارم هیچ کاری برایم لذت‌بخش‌تر از درس دادن نیست. در کلاس هم متوجه گذران زمان نمی شوم و موقع درس دادن به بچه‌ها خیلی حس خوبی دارم.


در طول دوران تدریستان چه مواقعی بود که حس بهتری نسبت به تدریس داشتید / دارید؟

تدریس مجازی سخت بود و حضوری خیلی بهتر است. تدریس مجازی چون غیرقابل پیش‌بینی و با سیستم متفاوتی بود، شاید برای بچه‌ها هم تجربه‌ی خوبی نبود. من حس می‌کنم هرچه جلوتر می‌رویم، کلاس‌ها و بچه ها بهتر می‌شوند که این بر می‌گردد به امکاناتی که دارند. مواقعی که بچه‌ها درس را دوست دارند و دنبال یادگیری هستند، خیلی خوب است. من چالش سوال کردن بچه‌ها را خیلی دوست دارم چون این شکلی می‌شود که قرار نیست من فقط درس بدهم و من نیز از بچه‌ها یاد می‌گیرم.


نظرتان راجع به مشغول به کار شدن در دوره‌ی کارشناسی چیست؟

راجع به کار کردن بچه‌های کارشناسی، موافقم چون کاری که انجام می‌دهند به آن‌ها انگیزه می‌دهد که درس‌ها را به یک نحو دیگر یاد بگیرند ولی به شرطی که همراه با یادگیری باشد و نباید کار کلیشه‌ای و صرفاً حقوق بگیری باشد. ارزشمندترین چیز این است که بچه‌ها ۴ سال در کنار هم هستند و باید از هم چیز یاد بگیرند ولی اینکه کار کنند و حقوق بگیرند و برای خودشان سابقه‌ی کار درست کنند، این درست نیست. اگر بتوانند وقتشان را طوری مدیریت کنند که به درس لطمه نزند، اشکال ندارد. این چهار سال زود می‌گذرد ولی اگر با مشغول به کار شدن، دید دانشجو به درس عوض شود، خوب نیست. پس از چهار سال باید دانشمند کامپیوتر شوند نه یک برنامه نویس. پس هر چیزی که در این راه کمک کند، خوب است ولی اگر دانشجوی خوبی نتواند وقتش را برای درس خواندن مدیریت کند، حتی TA شدن هم برایش خوب نیست.


الان که در این جایگاه هستید، وقتی به گذشته‌ی خودتان نگاه می‌کنید، یک مسیر هموار یا سخت و مشکل می‌بینید؟ چطور با شرایط سخت کنار آمدید؟

قاعدتا چالش خیلی زیاد بوده. چالش‌های تصمیم‌گیری هم بوده، چالش ادامه‌ی تحصیل مقاطع مختلف حتی دکترا خواندن هم تصمیم خیلی چالش‌برانگیزی بود که بخوانم یا دنبال کار بروم. من در شرکت شروع به کار کرده بودم و وقتی نتیجه‌ی دکترا آمد دیگر آنجا نرفتم. اصولاً بهترین روش برای عبور از چالش‌ها این است که با آدم های مختلف ارتباط داشته باشی و صحبت کنی. فقط به یکی دو نفر بسنده نکنی؛ به بچه‌های مدرسه یا سال بالایی اکتفا نکنی و نظرات مختلف را بگیری. چالش‌ها هم مثل حل مسئله است و اینطور نیست که یک راه‌حل برای همه جواب دهد.


چه پیشنهاداتی برای دانشجوها و مخصوصا دانشجوهای ورودی دارید؟

شش ماه اول ورود به دانشگاه خیلی هوای خودشان را داشته باشند. باید خودشان را کشف کنند. اینکه چگونه رفتار کنند و به خودشان فرصت دهند. بدانند سختی‌ها تمام می‌شود ولی خیلی هم آسان نگیرند. درس آشنایی با رشته را هم جدی بگیرند. هدف از این درس این است که دانشجوی سال چهارمی نگوید از اول باید چه کار می کردم که به مشکل الانم بر نخورم. چه مشکلات درسی و چه مشکلات جانبی.


در آخر اگه صحبتی با دانشجویان دارید، بفرمایید.

دانشجو بودن، فقط درس‌خواندن نیست. اینکه من یاد بگیرم چه جور دانشجویی باشم خیلی مهم است.