دانشگاه، کرونا و ... انجمن!
تقریباً 4 سال و خوردهای از اولین باری که پامو توی علموص گذاشتم میگذره و دارم آخرینترم کارشناسیم رو میگذرونم.
طی این سالها، تقریباً میشه گفت توی هر دورانش تجربیات تلخوشیرین مختلفی رو تجربه کردم که معتقدم هر کدومش یه قدم به فهمیدن چیزی که توی این زندگی قراره دنبالش برم نزدیکم کرده (هرچند اگه فکر میکنید که الان هدفم رو پیدا کردم سخت در اشتباهید D:) اما الان میخوام بهتون تجربیات و مسیرهایی رو بگم که شاید کمک کنه که روزی که از این دانشگاه قراره برید بیرون، فقط چهارتا درس پاس نکرده باشید و آدم پختهتری باشید.
یادمه اولین ترم که شروع شد هنوز کرونا نیومده بود و من یه پسر جوگیر بودم که تازه از دبیرستان اومده، و با پیکسلِ "من یک علموصی هستم" ، به کیفم، همهجا میچرخیدم و ذوقش رو داشتم:)
یادمه تصمیم این بود که توی دانشگاه تجربیات جدیدی کسب کنم و سعی کنم یه آدم متفاوت از خودم بسازم؛ برای همین هم از همون اوایل رفتم ببینم بهجز درس، دیگه چه خبره اینجا، از سرزدن به کانونهای هنری بگیر تا انجمن اسلامی و انجمن علمی خودمون. یادمه کلی برام جالب و باحال بود که یه عالمه سال بالایی اینجا هستن که بهجز درسهاشون دلشون میخواد یه کار جالب دیگه هم بکنن و دانشگاه رو تبدیل بهجای پویاتری بکنند. منم سعی کردم خودم رو بهشون وصل کنم و این اتصالم با انجمن علمی دانشکده خودمون شروع شد، یادمه قرار بود جزو کادر اجرایی چیلین وارز (Chillin Wars) باشم که میخواستیم توی اسفند ۹۸ برگزارش کنیم اما …
بله کرونا اومد و همه چیو ریخت به هم :)))
اومدن کرونا همانا و دورشدن من از درس همان!
رفتم دنبال کارهای دیگه ای مثل گیم، تولید محتوا و بیزینس و … (تقریباً هر چیزی غیر از درس)
انقدر دور شده بودم از فضای دانشگاه که یادمه حتی کسی وسط ترم ازم میپرسید چیا داری و استادت کیه، خیلی وقتها جواب درستی برای سؤالش نداشتم :)))
خلاصه، این ایام گذشت و دستوپاشکسته درسها رو پاس کردم تا کرونا تموم شد و به ما گفتن که قراره از فروردین ۱۴۰۱ دوباره برگردیم دانشگاه! چقدر گذشته؟ نزدیکِ 5 ترم!
منِ ترم یکی با اون همه علاقه و انگیزه الان بعد از دو سال و نیم تبدیل شده بودم به کسی که فقط کل روز منتظر بودم آخرین کلاسم تموم شه و سریع برگردم خونه، اما این وضعیت فقط دو سه هفته دوام آورد تا وقتی که یکی از بچهها ازم دعوت کرد تا جزء کادر اجرایی جشن ورودی بچههای ۹۹ و ۴۰۰ باشم؛ منم که قبلاً دوست داشتم برم و جشن خودمونم تجربه کرده بودم گفتم اوکی و با کله قبول کردم :)
ما برای اون جشن شاید کلاً نزدیک دو سه هفته وقت داشتیم و اکثر بچههای باتجربه ورودیهای بالاتر رو دیگه توی کرونا ازدستداده بودیم و فارغالتحصیل شده بودن، اما بههرحال اون دو سه هفته رو طوفانی و پرفشار کار کردیم و انصافاً یه نتیجهی جذاب رو تونستیم آخرش برسونیم!
اما وقتی تموم شد، من دیگه عوض شده بودم!
آنقدر اون تجربه و همکاری برام فوقالعاده بود که باعث شد دوباره از فردای اون روز دلیلی برای تا شب موندن تو دانشکده داشته باشم، دلیلی شد تا توی همهی برنامههای بعدی انجمن هم فعال باشم و تا یک سال بعدش خودم رو هم ثبتنام کنم و عضو رسمی بشم!
از اون جشن ورودی تا امروز نزدیک دو سالی میگذره و توی این مدت من بهواسطه انجمن، کلی تونستم خودم رو رشد بدم، چه توی مهارتهای فردیم، چه کارگروهی، چه ارتباط با آدمها و مهمتر از همه، کلی دوست و رفیقی پیدا کردم که دغدغه این رو داشتن تا یه کاری بیشتر از درس خوندن بکنن و یه جای بهتر درست کنن که برای همه حس بهتری ایجاد کنه!
و الان که آخرینترم رو دارم میگذرونم، با کوله باری از تجربه و ارتباط با آدمهای خفنتر از خودم و مهم توی پوزیشنهای مختلف داخل و خارج دانشگاه و کلی حس خوب از روزها و شبهایی که کلش رو برای ایونتهای مختلف تو دانشکده گذروندیم دارم اینجا رو ترک میکنم، و میدونم که احتمالاً هیچوقت دیگه شاید توی زندگیم همچین فرصتی برای تجربه همهی این حسها و انجام بیپروایانه کارهایی که دوست دارم پیدا نکنم.
و تا ابد، علم و صنعت، با انجمن و خاطرههای اون، توی ذهن من بهعنوان یه نقطه عطف زندگیم باقی میمونه، و شاید بزرگترین آرزوم این باشه که این راه و این تجربیات باقی بمونه و نسلهای بعدی هم بیان، تجربه کنن، لذت ببرن و بزرگ بشن که نتیجه این بزرگشدن و پیشرفتکردن، اتفاقهای خوبیه که برای همهٔ آدمهای این اکوسیستم میفته!
مطلبی دیگر از این انتشارات
شانس در بازیها
مطلبی دیگر از این انتشارات
کدهای دگرساز (Alt codes)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سخن سردبیر