وبلاگ hamibash.com/alitalk ////// HADIAN80.BLOG.ir
روزی روزگاری کنکور(قسمت1)
ماجرا از کلاس دهم شروع گشت جایی که دست تقدیر ورزگار مرا به رشته انسانی اورد.
ما در شهرستان زندگی میکردیم ومیکنیم.
در شهرستان ها مدارس خوب کم اند ومحدود.
دوره راهنمایی(نهم)نبرد بچه ها برای رشته تجربی بود.
من هم یکی از همان تجربی پرست ها بودم که قبول نشدم.
واقعیت خیلی هم نخواندم.
آن۲ماه اخر به ازمون که مدارس هم تعطیل شده بود هی امروز فردا میکردم.
تا انکه رسیدم به شب ازمون .
هیچ وقت یادم نمیرود
در حالی که خیلی سبز تیزهوشان علوم را که نوی نو مانده بود را در دست داشتم.
همزمان با آن برنامه دورهمی مهران مدیری با رضا رشید پور میدیدم.
بعد از ان پدر مادر برادرم برای هوا خوری به بیرون رفتند، من گفتم نمی ایم فردا ازمون دارم.
آن شب کل شب را بیدار بودم خودم را با بوییدن سبزی نعناع بیدار نگه داشته بودم.
۷صبح شد پدرم بیدار گشت من در بالکن ۱۰دقیقه ای دراز کشیدمتا 7 ساعت خوابیدن را بتوانم با آن 10 دقیقه جبران کنم.
پدرم گفت: وقت رفتن است...
کمی حس ترس برای ازمون در من جوانه زد.
حسی که ان دو ماه اصلا وجود نداشت.
گمان میکردم ازمون نمونه هم مثل ازمون تیزهوشان سخت است.
اما سوالاتش اسان بود
اما من طیق معمول سوالاتی را که شک داشتم بی پاسخ نمیگذاشتم و جواب میدادم.
همان کار ازمون مرا خراب کرد.
من تجربی قبول نشدم.
اما رتبه ۱ را در بین داوطلبان ازمون نمونه دولتی انسانی کسب کردم.
الویت هایم در سایت ثبت نامی ازمون نمونه برای دبیرستان به ترتیب این بود
۱)تجربی۲)انسانی۳)ریاضی
مادرم در شوک فرو رفته بود.
مرا سرزنش میکرد میگفت اخر پسر جان تو با چه عقلی الویت دومت را انسانی زدی؟ چرا ریاضی نزدی؟
واقعیتش جوابی نداشتم.
گاهی اوقات ادمی به سان کسی که وحی بر او شده باشد کار های تکانشی میکند گویی که عقل و اراده اش را گرفته اند.
مادرم خیلی نگرانم بود
.میگفت ایرادی ندارد برو انسانی، بعد تغییر رشته میدهی می آیی تجربی.
برای همه درس هایش برایت معلم میگیریم!
فیزیک،ریاضی،حسابان،زیست،زمین و...
اما با عقل جور در نمی امد۷تا درسرا باید امتحان میدادم تا از انسانی میتوانستم به تجربی بروم.
بماند که مادرم چقدر اداره رفت وامد وچقدر حرص وجوش برای این فرزن. کله شق زد.
علی ای حال
من به انسانی امدم.
من تنبل شدم شاگرد اول تنبل ها.(نهم وهشتم خیلی درس نمیخوانم معمولا پای کامپیوتر ولاین تلگرام ولو بودم)
با این حال شاگرد اول بودن ولو تنبل ها حال دیگری داشت.
تشویق ها مرا واداشت که رشته انسانی را جدی تر بگیرم ،با این حال هنوز جو درسی بین بچه هایمان نبود
از من به عنوان گونه استثنایی به سان پلانکتون میشناختند.
ان زمان رقابت ما بر سر معدل کارنامه ها بود...
معلم هایم را هیچ وقت فراموش نمیکنم.
از معلم تاریخمان اقای حداد با اسپاتارکوس خواندش ولهجه دوست داشتنی اش
تا اقای رمضانی با همان چهره خسته اش وکاریزمایی به سان مرحوم امام
تا اقای قربانی که تا سال کنکوربه سان رفیق بی کلک با ما بود
اقای کرامتی با یقه تا اخر بسته اش لحن ادبی وروحیه انقلابی اش.
اقای مکاری که به مو های سفید وتواضعش میشناختیمش.
(همیشه کتابی از مسعود لعلی دستش بود خنده کتواضعانه بر لب داشت)
اگر از حال بچه هایمان در ان زمان بگویم میتوان بگویم
که سید داشتیم معروف به سید کوچلو(:
سید در ان سال خیلی سر به زیر بود سرش به کار خودش بود با کسی کار نداشت.
کمی هم پکر بود به زندگی خوابگاهی عادت نداشت.
علی محمد نیا نیز۲۴ساعت روز را خواب بود.
اون باری که متین را دیدم هیچ وقت فراموش نخواهم کرد
دستانی تا ارنج گج کرده با موتور تصادف کرده بود.
یاسین نیز خل مشنگی هایش معروف بوده هست خواهد بود.
عرشیا نیز به مصرف کراتین ودادن برنامه ورزشی اش معروف بود.
نیستانی نیز پسری ارام سر به زیر بود.
که با همان قد بلندش به سروازاد قامت متواضعانه از پس کوچه ها رد میشد ومیرفت.
از فخر نبی به عنوان دبیر هیتلری نیز نگویم که خودش یک پست کامل است..
ازمن وفرارم از مدرسه با متین برایتان نگویم هیچ وقت آن فرار کردن گروهی مان را از مدرسه در حالی که با دوربین مدرسه بای بای میکردیم را فراموش نخواهم کرد(آخر سر هم از سر ترس گفتیم بر گردیم:)
هیچ وقت آن یک هفته تعطیلی که به خاطر اردو رفتن تعدادی از بچه برای راهیان نور بود را فراموش نخواهم کرد.
ادامه دارد....
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابی که هر کنکوری قبل از کنکور باید بخواند(مکمل کار عمیق)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزی روزگاری کنکور(قسمت2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزی روزگاری در دانشگاه...