وبلاگ hamibash.com/alitalk ////// HADIAN80.BLOG.ir
روزی روزگاری کنکور(قسمت4)
روز ها گذشت وگذشت تا به13 آبان رسیدیم
13 آبان ماه روز شعار مرگ بر آمریکا بود.....
از معدود روز هایی است که دانش آموزان را زورکی وبانگاهی تحمیلی بدون آن که نظر بچه ها را بپرسند برای شعار دادن به خیابان ها میبرند.
معاون مدرسمان ما را تهدید کرد که مبادا بعد از راهمپیمایی جیم بشوید وبروید وباید راس ساعت فلان در فلان میدان باشید.
اما بچه های آتیش پاره تر از این حرف هابودند به محض آن که به جمع مردم وسایر بچه های مدرسه های دیگر پیوستند فلنگ را بستند ورفتند گروهی گیم نت رفتند،گروهی خانه شان.
اما من وعلی تصمیمان به رفتن به دادگاه بود.
میخواستیم اگر میشد با یک قاضی صحبت کنیم.با هزار بدبختی دادگاه را پیدا کردیم سربازی لاغر مردنی وبی حال ما را بازدید بدنی کرد.
ما وارد دادگاه شدیم واقعیتش ما قاضی دادگاه را نتوانستیم ببینیم چون اصلا ما را راه نمیدادند.
اما به دفتر رفتیم که معمولا ارباب رجوع ها به آن دفتر مراجعه میکنند خانمی حدودا40سال به بالا که حقوق خوانده بود(نمیدانم دقیق شاید هم دیپلم انسانی داشت) در آن دفتر نشسته بود با همان لهجه بجنوردی به ما گفت: چی می خواااین؟
ما وعلی ماجرا را برایش گفتیم او هم به سوالات پاسخ داد.
به ماگفت که شغل قضاوت،محدودیت های خاص خودش را دارد.
با همان لهجه بجنوردی گفت:یک قاضی نمتانه به 4 شنبه بازار بره شلوار لی نمتانه پاش کنه(:
خلاصه از این حرف ها
بعد از ان با علی به دفتر بیمه ای رفتیم.
دفتر بیمه به ما گفت که اصلا برای بیمه نیاز به مدرک تحصیلی نیست/:
همین که تهران دوره ای را بگذرانید برایش کافی است.
از کارشان هم راضی بودند البته درامد وعددی به مانگفتند.
سرتان را درد نیاورم ما بعد از تحقیق های فراوان به 2 نتیجه مهم رسیدیم.
1)این که شما دانشگاه آکسفورد درس میخوانید یا بربرقلعه چناناران چیزی که مهم است رشته شما است وبعد از آن مهارت وسواد ارتباطی وشغلی شما.
2)پارتی حلال همه مشکلات است.
خلاصه آن که ما به جای آنکه انگیزه برای درس خواندن بگیریم با خودمان میگفتم چرا باید خودمان را این همه تیکه پاره کنیم آخر سرهم که نتیجه اش میشود این.
با این حال هر طور که بود خودم را برای خواندن درس ها وکار ها جمع وجور میکردم و با تمام وجودم زور میزدم. هرچند پر وبالم شکسته بود اما هر طور که بود خودم را راه میبردم.
به خودم میگفتم این مسخره بازی سال یازدهم را دست و پا شکسته به سان قهرمانی که حال با جایگاه اولش فرسنگ ها فاصله گرفته گذراندم.
آن سال جام جهانی هم بود بازی ایران مراکش با آن فوتبال خرچنگ قورباغه ای کشور ما(دروازبان شوت کند سانت کله وشاید گل).
سال یازدهم پرخاطره تر از این حرف هاست اما گمان میکنم برایش کافی باشد
در پست های بعدی از سال دوازدهم خود خواهم گفت.
سالی که ماه های نزدیک به کنکورش برایم اندازه 10 سال میگذشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنکور عشق است همین وبس(دوران از کلبی گری هایم..)
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزی روزگاری کنکور(قسمت5)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتابی که هر کنکوری قبل از کنکور باید بخواند(مکمل کار عمیق)