سال کنکورمن(دوران کلبی گری)

۵ تیر۹۹

شب بود ساعت۲۳:۰۰


شاید باورتان نشود ولی من برای اخرین شانس در شب کنکور لیستی خلاصه از اثار فیلسوفان درس فلسفه در دست داشتم وان را میخواندم بلی شب کنکور حتی در مسیر نیز میخواندمش.


طوری در راه تمرکز کرده بودم که نفهمیدم مسیر۳۰دقیقه ایمان چطور در۵دقیقه به فرجام رسید.

به بیابانی برهوت که دانشگاهی در ان قرار داشت رسیدیم.جایی عجیب بود.

هرکس گروهی برای خود داشت.وگپ میزد


من سرم را به پایین انداختم ودر تنهایی در جایی نشستم.

به بطری در دست وخودکار هایم مینگریدم حال عجیبی بود

بعد بازرسی ها به داخل رفتیم ونشستیم.

چشم هایم را به زمین دوخته بودم در ان لحظه هیچ چیز به ذهنم نمیرسید.


هیچ چیز مگر یک چیز!

درست مثل گلادیاتوری که در نبرد تمام تمرکزش بر شمشیری دردستش و حریفش است ودرواقع باید همرزمش را بکشد تمام تمرکزم را جمع کرده بودم.


احساس عجیبی بود انقدر عجیب که نمیتوانم توصیفش کنم.

ورقه ازمون پانچ شده بود نواری سبز رنگ از سنجش بر روی ان بود.

ورقه ازمون را باز نمودم

می دانستم که لغت واملا را خوب نخوانده ام برای همین بدون انکه به ان بنگرم از ان رد شدم.


خدای من خواب میبینم یا رویا؟

این سوالات دینی چرا این طوری است؟

در سطح اول دبستان!

با انکه برخی از درسهایش را خوب نخوانده بودم خیلی راحت جواب دادم اگر به بقالی سر کوچه این سوالات را میدادی با اندکی تفکر ذاتی به جوابش میرسید!


مارا به مرگ گرفتند تا به تب راضی شویم.


کنکور۹۷ به قدری گریه دار سوال طرح کرده بودند که همه باور همه میمیریم رسیده بودیم.


ازمون تمام شد.

بعد از اتمامش انگار که از دست عراقی های بعثی ازاد شده بودم دوستم را انگار که بعد۱۰سال اسارت مدیده بودم در اغوش گرفتم.


بعد از دادن ورقه ها با خود گفتم خدایا یعنی تمام شد باورم نمیشد

رهایی از زندگی کلبی

دیگر میتوانم زندگی کنم.


دیگر نوبت ماست که زندگی کنیم(:

یعنی میتوانم سینما بروم؟

اری!

یعنی میتوانم ۲۰روز درس نخوانم؟

اری!

اری تو ازادی البته ازادی مشروطه/:

تا روز حساب وکارنامه ات..

@ahh1380