اپیزود سوم: وقتی اولین مشتری سازمانی‌م ازم تست حرفه‌ای گرفت

صبح یک روز سه‌شنبه بود.
هوا سرد، اما عجیب روشن.
از اون روزایی که انگار جهان می‌خواد یه‌جور خاصی نگاهت کنه و ببینه چند مرده حلاجی.

تازه وارد مسیر حرفه‌ای شدن شده بودم.
چند تا پروژه‌ی خانگی انجام داده بودم،
دو سه تا مشتری ثابت داشتم،
و با خودم فکر می‌کردم تقریباً «راه افتادم».

اما واقعیت این بود که هنوز هیچ‌کس من رو تو یک شرایط واقعیِ سازمانی محک نزده بود.

تا اینکه یه تماس گرفتن:

«سلام وقتتون بخیر. واحد فناوری اطلاعات شرکت… هستیم.
یه سیستم داریم که با وجود نصب ویندوز جدید، دوباره بعد چند روز کند میشه.
می‌خوایم یه نفر بیاد که تشخیصش دقیق باشه

جمله آخر… دقیقاً اونجایی بود که قلبم یه ضربه جا انداخت:

تشخیصش دقیق باشه.
نه نصبش.
نه تعمیرش.
تشخیصش.

من همیشه فکر کرده بودم ارزش کار من «سرعت نصب» یا «تعداد نرم‌افزارهایی که می‌ریزم» یا «چقدر سیستم رو خوشگل تحویل می‌دم» هست.

ولی اون روز فهمیدم
تو دنیای حرفه‌ای،
بهترین‌ها رو با توانایی تشخیص می‌سنجن، نه اجرا.


وارد سازمان که شدم…

بوی کاغذ، صدای پرینترهای قدیمی،
و آدم‌هایی که با استرس پشت مانیتورهای خاک‌گرفته تایپ می‌کردن.

سیستم مشکل‌دار روی میز بود.
ظاهرش معمولی؛ هیچ‌چیز عجیب.

اما حسابدار شرکت گفت:

«چند نفر تا حالا این سیستم رو نگاه کردن.
همه فقط ویندوز عوض کردن.
ما یکی رو می‌خوایم که بفهمه چرا مشکل تکرار میشه.»

اون لحظه بود که حس کردم
این فقط یک تست فنی نیست —
یک تست هویته.


شروع کردم به بررسی

اما نه با عجله.
نه با باز کردن کاور.
نه با اجرای اولین نرم‌افزار.

اول گوش دادم.
به حرف‌های کارمند،
به عادت‌های استفاده،
به اینکه چه برنامه‌هایی باز می‌موند،
و حتی به اینکه چه چیزهایی به نظر خودشون بی‌ربط بود ولی گفتنشون.

بعد نشستم پای سیستم.
Task Manager رو باز کردم،
Startup رو چک کردم،
Event Viewer رو مرور کردم،
توی Reliability Monitor دنبال خطاهای پنهان گشتم.

و اون‌جا بود که دیدم:
یک برنامه حسابداری با نسخه‌ی قدیمی،
که هر بار باز می‌شد یک سرویس پنهان تو پس‌زمینه اجرا می‌کرد
و توی هر ری‌استارت دوباره فعال می‌شد
و بعد از چند روز سیستم رو خفه می‌کرد.

مشکل نه ویندوز بود،
نه سخت‌افزار،
نه کارمند.
مشکل نسخه‌ی اشتباه یک نرم‌افزار سازمانی بود.

چیزی که سه نفر قبل از من ندیده بودن.


وقتی تشخیص رو توضیح دادم…

مدیر IT گفت:

«بالاخره یکی پیدا شد که فهمید مشکل از چیه.»

اون لحظه اولین‌بار
نه بابت نصب،
نه بابت زحمت،
فقط بابت «فهمیدن»،
تحسین شدم.

این اولین قدم واقعی من تو مسیر متخصص شدن بود.

اون روز فهمیدم:

🔹 نصاب‌ها مشکل رو Reset می‌کنن.
🔹 متخصص‌ها مشکل رو Root-Cause می‌کنن.

و سازمان‌ها فقط دنبال دسته دوم هستن.


درس‌های اون روز (برای هر هلپ‌دسک و تعمیرکار)

۱. هر مشکل تکرارشونده، یک علت پنهان داره.
همیشه بگرد دنبالش.

۲. سازمان‌ها دنبال آدمی هستن که فکر کنه، نه فقط انجام بده.

۳. تشخیص درست ارزش تو رو چند برابر می‌کنه.

۴. ابزار اصلی تو “نرم‌افزارهای تشخیص” نیست — زاویه دیدته.

۵. هر سیستمی یک داستان پنهان داره. قبل از باز کردن پیچ‌ها، داستانش رو بشنو.


ادامه مسیر…

از اون روز به بعد، نصب ویندوز برای من فقط یک مهارت نبود.
یک دریچه بود به دنیایی که هر سیستمش یک معماست
و هر معماش یک فرصت برای حرفه‌ای شدن.

و این تازه آغاز راه بود…