دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
قرص

زنگ تفریح بود و داخل دفتر کنار بخاری در حال گرم شدن بودیم که یکی از بچه ها با هیجان وارد دفتر شد و گفت: آقا اجازه آمبولانس آمده تو حیاط مدرسه. هنوز کلامش منعقد نشده بود که خیل بچه ها به دفتر سرازیر شد که همه می گفتند: آقا اجازه آمبولانس. به همراه مدیر که کاملاً تعجب کرده بود به حیاط مدرسه رفتیم. برفی که از چند ساعت پیش شروع به باریدن کرده بود، تقریباً همه جا را سفید کرده بود.
تا به مقابل آمبولانس رسیدیم، یک نفر از آن پیاده شد و بعد از سلام، از آقای مدیر تعداد کل دانش آموزان و پرسنل را پرسید. مدیر که هنوز از حالت تعجب خارج نشده بود، گفت: این آمار را برای چه می خواهید؟ آن آقا در پاسخ گفت باید به تعداد بچه ها و پرسنل به شما قرص ویتامین Dبدهم. آقای مدیر با همان حالت تعجب تعداد را گفت و آن آقا به داخل ماشین بازگشت و با تعداد زیادی بسته قرص به سمت ما آمد.
آقای مدیر ایشان را به دفتر دعوت کرد تا حداقل یک چای پیش ما بنوشند، ولی در پاسخ گفت: متشکرم، به همه مدارس منطقه و مراکز بهداشت باید سر بزنیم، این برف با این شدتی که می بارد، راه را خواهد بست، ما باید هرچه سریعتر برویم تا به ماموریت خود برسیم. فقط دقت کنید این قرص ها برای شش ماه کل مدرسه است. حتماً در جایی ثبت کنید که در هر ماه فقط یک عدد قرص مصرف شود. توصیه می کنم از همین امروز که پانزدهم ماه است شروع کنید که بهتر در خاطر می ماند.
در دفتر بحث همه همین قرص ها بود، همه می گفتند که برای اولین بار است که می بینند بهداشت به فکر بچه ها و ما معلمان است و مامور خودشان، قرص ویتامین آورده است. تا کنون هر کاری که داشتیم ما باید به بهداشت مراجعه می کردیم، اولین بار است که آنها خودشان آمده اند و خدمتی به ما رسانده اند. البته به قول یکی از همکاران آوردن چند بسته قرص کار خیلی بزرگی نیست، در ممالک پیشرفته، مردم را در خانه هایشان ویزیت می کنند در منزل خدمت رسانی می کنند.
گفتم: برای شروع بد نیست، امید که در ادامه به آنجا هم برسیم. همین که به این فکر افتاده اند که جامعه را با همین کار ساده در برابر مشکلات استخوان و خیلی موارد دیگر مقاوم کنند، جای خوشحالی دارد. البته الحق و الانصاف در مورد واکسیناسیون، بهداشت ما خیلی کارها انجام داده است. من در زمان تربیت معلم در طرح بسیج واکسیناسیون فلج اطفال شرکت کردم که خدا را شکر خیلی هم خوب جواب داد.
با توجه به توضیحات مامور بهداشت قرار بر این شد که همین امروز سری اول قرص ها را به بچه ها بدهیم. آقای مدیر گفت: باید نظارت داشته باشیم که حتماً همه بچه ها قرص ها را بخورند. در مورد شیر های تغذیه رایگان این تجربه را کسب کرده ایم که بعضی ها نمی خورند و باید حتماً جلو ما آن را میل کنند، اگر نظارت نباشد خیلی ها این قرص را نمی خورند. با آقای مدیر صحبت کردم و گفتم من زنگ آخر با کلاس اول راهنمایی دارم و درس هم جلو است، می توانیم در نیمه انتهایی زنگ این کار را انجام دهیم، من هم تمام و کمال در خدمت شما هستم.
کل دانش آموزان مدرسه هفتاد نفر بودند، قرار بر این شد که من در آبدارخانه مستقر شوم و قرص ها را به بچه ها بدهم و همانجا بچه ها قرص ها را با آب زیاد بخورند. قرص های ویتامین Dنیاز به آب زیادی دارد. آقای مدیر هم از هر کلاس پنج نفر پنج نفر بفرستد تا با نظم و ترتیب این کار به نحو احسن انجام گردد. البته می شد پیش بینی کرد که بعضی بچه ها مقاومت کنند که حسین را که دبیر علوم بود مسئول آنها کردیم تا قانعشان کند.
کارم را در کلاس زودتر به پایان بردم و به همراه آقای مدیر و دیگر همکاران کار توزیع قرص ها را آغاز کردیم. چهار بسته بیست تایی قرص را برداشتم و به آبدارخانه رفتم. چند لیوانی را که در قفسه بود برداشتم و آنها را پر آب کردم و کنار سینک چیدم. به خاطر رعایت اصول بهداشتی می بایست به بچه ها می گفتم تا بعد از نوشیدن آب حتماً لیوان را بشویند. شاید این کار کمی وقت می گرفت ولی لازم بود. همه چیز که آماده شد، به آقای مدیر اعلام کردم تا کار را شروع کنند.
سری اولی که آمدند، فقط مات و مبهوت مرا نگاه می کردند. نفری یک قرص کف دستانشان گذاشتم و گفتم با یک لیوان کامل آب، آن را بخورید. هر پنج نفر بدون هیچ مشکلی قرص هایشان را گرفتند و با یک لیوان آب خوردند، بعد هم گفتم تا لیوان ها را خوب بشویند و دوباره پر آب کنند و سرجایش بگذارند. بندگان خدا آن قدر اضطراب داشتند که در هنگام شستن لیوان ها دستانشان می لرزید.
موقع رفتن یکی از آنها با کمی ترس پرسید آقا اجازه این قرص چیه؟ برای چی آن را به ما می دهید؟ ما که مریض نیستیم. ما هر وقت مریض می شویم و دکتر می رویم قرص می خوریم. گفتم: حالا وقت ندارم، باید به همه دانش آموزان مدرسه قرص بدهم، سر کلاس به همه توضیح خواهم داد. فقط در همین حد بدانید که این قرص ویتامین است و برای بدن شما لازم است.
سری بعدی که آمدند چون از نفرات قبلی شنیده بودند که چه خبر است، بیشتر اضطراب داشتند. حتی یکی از آنها گفت آقا اجازه ما نمی خوریم، می ترسیم بلایی سرمان بیاید. نگاهی به او انداختم و گفتم پسر جان این قرص هایی که من به شما می دهم حتماً به نفعتان است، این قرص ها به شما کمک می کند و ضرری برای شما ندارد، نگران نباشید، بخورید بعد بروید از دبیر علوم تجربی بپرسید تا کاملاً شما را راهنمایی کند.
سه سری اول همه با اضطراب و نگران بودند. حتی یک بار یکی قرص را نخورده بود و برای اینکه مرا گول بزند فقط آب خورده بود، حواسم به او بود و وقتی چهار نفر دیگر رفتند او را نگه داشتم و کمی با او صحبت کردم تا رضایت داد و قرص را خورد. اگر به این منوال ادامه می یافت هرچه جلو تر می رفتیم کار سخت تر می شد و زمان بیشتری می گرفت. می ترسیدم به زمان زنگ برسیم و تعداد قابل توجهی از دانش آموزان هنوز باقی مانده باشند.
ولی از سری چهارم به بعد دیگر در چهره بچه ها اضطراب و نگرانی نبود. همه شاد و خندان می آمدند و قرص هایشان را می خوردند و با چشمانی پر فروغ به من نگاه می کردند و بسیار از من تشکر می کردند و می رفتند. این بار آن تعجب و نگرانی به من منتقل شد که چرا این قدر بچه ها عوض شده اند و با فراغ بال این قرصی را که تا حدودی نمی دانند چیست می خورند. نه به آن اوایل که اکراه داشتند نه به حالا که اشتیاق دارند.
پیش خودم فکر کردم شاید به کلاس حسین رفته اند و او برایشان کاملاً توضیح داده است. انصافاً دبیر علوم بودن خیلی سخت است و باید در مورد خیلی چیزها اطلاعات درست و دقیق داشته باشی. در ریاضی کار ساده تر است و فقط مفاهیم ریاضی مطرح می شود ولی در علوم گستره مفاهیم بسیار زیاد است و دبیر باید بر بسیاری از آنها اشراف اطلاعاتی داشته باشد.
با سرعت قابل قبولی کار در حال انجام بود. تقریباً داشتیم به انتهای کار می رسیدیم که از یکی از بچه ها پرسیدم که آیا می دانی این قرصی که به شما می دهم چیست؟ لبخندی زد و گفت: آره آقا می دانیم. پیش خودم فکر کردم دست حسین درد نکند که به این بچه ها در این روستای دورافتاده به طور کامل درباره قرص ویتامین D توضیح داده است. آن قدر خوب توضیح داده که بچه ها با اشتیاق این قرص را می خورند تا بدنشان قوی شود.
برای این که بفهمم حسین به آنها چه گفته، از او پرسیدم درباره این قرص هرچه می دانی بگو. گفت: آقا اجازه، این «قرص زرنگ کننده» است. کارش این است که وقتی وارد بدن می شود درس آدم خوب می شود و نمره خوبی می گیرد. همه بچه ها که خورده بودند می گفتند احساس می کنیم درسمان بهتر شده است. چه قرص خوبی را آمبولانس برای ما آورد.
اول که در بهت غرق بودم، این خزعبلات چیست که این بچه می گوید؟ بعید می دانم حسین چنین چیزهایی به بچه ها گفته باشد. او اصلاً اهل شوخی نیست، حتی با همکاران، ولی این چیزهای مسخره را این بچه ها از کجا شنیده اند. گفتم: این را چه کسی به شما گفته. گفت: آقا اجازه محسن به همه بچه ها گفته که دبیر ریاضی از بیمارستان شهر خواسته تا برای ما قرص زرنگ کننده بفرستند تا درسمان خوب شود.
حالا دیگر هر کاری کردم نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم، وقتی خنده مرا دید، لبخندی زد و با سرعت از آبدارخانه خارج شد. پنج نفری بعدی که آمدند و مرا در حال خندیدن دیدند به هم نگاهی انداختند، بعد آنها هم مانند من شروع کردند به خندیدن. من هم قرص ها را دستشان دادم و گفتم شما هم می خواهید درستان خوب شود، گل از گل شان شکفت و خنده شان بیشتر شد، چون نمی توانستند صحبت کنند با سر تایید کردند.
محسن دانش آموزی بود که در مدرسه خیلی فعالیت داشت و به مدیر در امور مختلف کمک می کرد. از صف صبحگاه گرفته تا انتظامات مدرسه و حتی پخش کردن تغذیه های رایگان ، در حد یک معاون برای مدرسه کار می کرد، ولی درسهایش زیاد خوب نبود. مخصوصاً ریاضی که نمراتش حتی به 10 هم نمی رسید. خیلی با او صحبت کرده بودم و راهکارهای زیادی پیش رویش گذاشته بودم ولی متاسفانه به هیچ کدام توجه نمی کرد، یعنی حاضر بود هر کاری را در مدرسه انجام دهد ولی درس نخواند.
او را که در سالن مدرسه بود و حواسش به نظم کلاس ها بود که مبادا شلوغ کنند، صدا کردم. سریع پیش من آمد. با لبخند از او پرسیدم شما به بچه ها گفته اید که این قرص ها، قرص زرنگ کننده است. خیلی محکم و قاطع گفت: بله، آقا اجازه من به همه گفتم. به زحمت جلوی خنده ام را گرفتم و ادامه دادم، از کجا فهمیدی که این قرص ها این خاصیت را دارند؟
گفت: آقا اجازه مگر شما دیروز که برگه های امتحان پریروز را به ما دادید، نگفتید که باید یک فکر اساسی برای درس همه شما بکنم. با این وضعیت که شما نمره می گیرید، خیلی از شما ها آخر سال در درس ریاضی تجدید هستید. خوب این قرص های زرنگ کننده همان فکر اساسی است. خودتان هم آن را به بچه ها می دهید. آقا اجازه دستتان درد نکند که به فکر ما هستید. با این قرص ها همه بچه های مدرسه درسشان خوب می شود.
بعد با نگاهی ملتمسانه به من گفت: آقا اجازه، خودتان می دانید که درس من اصلاً خوب نیست. اگر می شود به من یکی دیگر هم بدهید تا حداقل در ریاضی نمره بالای 10 بگیرم. این همه زحمت که شما کشیده اید، بگذارید من هم یک بار که شده نمره خوب بگیرم.
من ماندم و محسن و بچه ها و قرص زرنگ کننده و ...

مطلبی دیگر از این انتشارات
سربازی
مطلبی دیگر از این انتشارات
273. چوپان
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیلی دور خیلی نزدیک