دبیر ریاضی هستم. سالها با افتخار در روستا خدمت کرده ام. خاطرات خود را می نویسم.
مختلط
از همان سال اولی که به وامنان آمده ام، تمام بیست و چهار ساعت تدریسم در دو مدرسه پسرانه و دخترانه بود. دو روز به بالاترین نقطه روستا که مدرسه دخترانه بود می رفتم، دو روز هم در مدرسه پسرانه که درست وسط روستا است تدریس می کردم. چند سالی است به همین روال عادت کرده ام. پارسال هم که مرا به کاشیدار انداختند، باز همین برنامه را داشتم، تنها چیزی که فرق کرده بود مسافتی حدود سه تا چهار کیلومتری بود که معمولاً پیاده می رفتم و برمی گشتم.
البته روش تدریس در دو مدرسه کاملاً متفاوت است. پسرها با دخترها خیلی تفاوت دارند. من معمولاً در کلاس جدی هستم و نظم برای من بسیار مهم تر است تا درس. در مدرسه دخترانه کمتر دچار مشکل می شوم، خوشبختانه دخترها منظم تر از پسرها هستند. پسرها کمی شیطان هستند ولی جسارت و پاسخ های جالبشان برایم جذاب است.
در بخش حل تمارین و دفتر ریاضی دخترها فرسنگ ها از پسرها جلو هستند. کمتر پیش می آمد در کلاس آنها کسی تکلیفش را انجام نداده باشد. خط کشی ها، چند رنگ نوشتن و کشیدن گل و ... از خصایص دختران بود. ولی پسرها همان که می نوشتند برایشان کفایت می کرد. بیشترشان آنقدر بدخط بودند که خودشان هم قادر به خواندنش نبودند. و همیشه هم تعدادی بودند که ننوشته بودند.
ولی در زنگ هایی که درس می دادم کلاس پسرها برایم جذاب تر بود. البته بعد از این که با هزار زحمت حواسشان را به درس متوجه می کردم. خیلی خوب درس را می فهمیدند و همانجا هر سوالی که می کردم هرچه به ذهنشان می رسید می گفتند. شاید جوابشان درست نبود ولی همین که فکر می کردند و جسارت بیان نظرشان را داشتند برایم جالب بود. گاهی از دانش آموزی که در ریاضی ضعیف بود نظراتی می شنیدم که شاگرد اول هم به آن نرسیده بود.
ولی افسوس که در امتحان بیشتر شان نمره ای کم می گرفتند. پسرها در خانه خیلی کم درس می خوانند، یا به دنبال بازی هستند یا برای کمک به پدر و مادرشان سر زمین و دنبال احشام و ... هستند. برایشان نمره هم زیاد اهمیت ندارد، یک بار ورقه یکی از پسرها را به او دادم که از بیست، نمره سه کسب کرده بود، بعد با لبخندی از من پرسید: آقا اجازه امتحان بعدی را کی می گیرید؟! دنیای بی خیالی این بچه ها در مورد درس هم دنیای عجیبی است.
ولی دخترها سر کلاس داوطلبانه جواب نمی دهند، هر وقت هم پای تخته می فرستادم با چنان اضطرابی می آمدند که برایم جای تعجب داشت. هزار بار می گفتم که هر چه به ذهنتان می رسد بگویید، شاید درست باشد. اگر هم اشتباه بود چیزی نمی گویم و نمره کم نمی کنم، قانون داوطلب شدن همین است. ولی کمتر دانش آموزی بود که پاسخ مرا دهد. ولی برعکس پسرها، دختران در امتحان خوب بودند. فکر کنم این حساسیت و رقابتی که بین دختران است باعث شده که متفاوت عمل کنند.
در یکی دو سال اخیر تعداد دانش آموزان در دوره راهنمایی به شدت کم شده بود، گاهی تعداد دانش آموزان کلاس به زیر ده نفر هم می رسید. از نظری تعداد کم برای تدریس خوب بود ولی کلاس از آن حالت اصلی خود فاصله می گرفت. به نظر من بیست دانش آموز در کلاس بسیار مناسب است، در این صورت از هر طیفی در کلاس هستند. البته بیشتر همکاران با نظر من مخالف اند و می گویند هرچه تعداد کمتر، بهتر!
اداره آموزش و پروش بر اساس همین کم بودن آمار دانش آموزان از سال تحصیلی جدید تصمیم گرفته است که مدارس راهنمایی را مختلط کند. خوشبختانه مدرسه ای جدید و نوساز در شرقی ترین قسمت روستا ساخته اند که قرار است، هر دو مدرسه راهنمایی پسرانه و دخترانه در آن مکان در هم ادغام شوند. خدایش بیامرزد بانی آن را که خیری بسیار با فهم و شعور بود که از خودش مدرسه ای به عنوان باقیات و صالحات به جای گذاشت.
از وقتی شنیدم که قرار است مدرسه مختلط شود، پیش خودم فکر می کردم چه طور می شود در یک کلاس که نیمی پسر و نیمی دختر هستند درس داد؟ این دو جنس آنقدر مخالف هم هستند که کمتر می توان ویژگی مشترکی بین آنها پیدا کرد و روش تدریس را بر اساس آن پایه ریزی کرد، واقعاً کار سختی است. نه می شود یک شخصیت ثابت داشت و نه می شود چندوجهی بود.
یافتن روش تدریسی که بتواند هر دو گروه را پوشش دهد کار سختی است. درست است که شخصیت و رفتار من در کلاس های پسرانه و دخترانه تقریباً یکسان است و می دانم که زیاد هم از من خوششان نمی آید چون به آنها سخت می گیرم. البته این سخت گرفتن علت دارد و پشت آن خروارها فلسفه نهفته است. هدف من در آموزش ریاضی فقط ریاضی نیست، اصلی ترین هدف من نظم و درست فکر کردن است که آموزش آن بسیار سخت و نفس گیر است. ما آدمیان در برابر این دو کار مقاومت شدیدی می کنیم.
ضمناً نوع فهمیدن و ادراک دانش آموزان پسر با دختر متفاوت است. معمولاً پسرها کمتر تمرکز دارند، ولی زودتر مفاهیم را دریافت می کنند و دخترها تمرکز نسبتاً بالایی دارند و همان یک بار گفتن برای بیشتر آنها کفایت است. درست است که یکی از اصلی ترین اصولی که در روانشناسی تربیتی به ما آموخته اند، تفاوت های فردی است و در کلاس هم در حد توانم سعی می کنم بر آن قائل باشم، ولی دختر و پسر تفاوت بسیار دارند.
در وهله دوم نوع رفتار با دانش آموزان نیز بسیار مهم است. مثلاً نوع رفتار با دانش آموز خاطی در دو مدرسه دو شیوه متفاوت است. یکی را می شود با صحبت یا کمی عتاب به راه آورد و آن یکی برای هدایتش گاهی کار به بیرون انداختن و جاهای باریک می کشد. به عنوان مثال نمی شود در یک کلاس دانش آموزی را که تکلیفش را ننوشته بیرون انداخت و آن دیگری را برای همین عمل فقط کلامی توبیخ کرد. این تناقض در برخورد با دانش آموزان در یک کلاس اصلاً خوب نیست و مشکلاتی به بار می آورد.
کل تابستان این نگرانی با من بود، هر چه هم فکر می کردم ذهنم به جایی نمی رسید. یک بار در تماس تلفنی ای که با حمید داشتم، این موضوع را مطرح کردم. او هم تا حدی دغدغه اش را داشت، ولی جمله ای گفت که مرا بسیار آرام کرد. گفت: در بیشتر کشورهای جهان دانش آموزان دختر و پسر در همه مدارس از همان دوره ابتدایی با هم هستند. آنها در روند آموزش شان از ما بسیار هم موفق تر هستند.
همچنین حمید گفت: این قدر به این تفاوت ها فکر نکن، همه ما انسان هستیم و نقاط مشترک زیادی داریم. درست است باید به تفاوت های فردی هم فکر کرد ولی نباید در آن غرق شد. بگذار کلاس و مدرسه شروع شود همه چیز راه خودش را خواهد یافت. شاید این اختلاط بهتر هم باشد و محسناتی هم داشته باشد.
روز اول مهر فرا رسید و صبح وقتی وارد حیاط مدرسه شدم با رگبار سلام بچه ها مواجه گشتم که آنقدر سریع و پر تعداد بود که مجالی برای پاسخ سریع برای من نگذاشت و بعد از مدتی که همه بچه ها دورم جمع شدند، جواب سلام همه را یک جا دادم و به طور کلی با آنها احوال پرسی کردم. درست از همین جا مشکلات مدرسه مختلط برای من شروع شد. چون یکی از دخترها به من گفت: آقا اجازه چرا جواب سلام ما را ندادید؟ و من با دست پاچگی گفتم من جواب همه را یکجا دادم.
مانند روز اولی که استخدام شده بودم، اضطراب کلاس درس را داشتم. وقتی از پنجره دفتر، حیاط را نگاه کردم بچه ها آن شور و حرارت همیشگی را نداشتند. هیچ کس در حیاط نمی دوید و همه آرام بودند و داشتن با هم صحبت می کردند. نمی دانم عاملش نوساز بودن مدرسه بود یا اولین تجربه مختلط بودن بچه ها.
زنگ اول کلاس نهم رفتم و از همان ابتدا جو سنگین کلاس را احساس کردم. سکوت سنگینی در کلاس حاکم بود. سمت راست پسرها بودند و سمت چپ هم دخترها. در حضور و غیاب دیدم که آمار کلاس بیست و سه نفر است. ده تا دختر و سیزده تا پسر. باز جای شکرکش باقی است که در آمار زیاد از هم فاصله ندارند و امیدوار بودم تعادل در کلاس برقرار باشد.
نکته جالب این بود که هر دو طرف زیر چشمی با نگاه های خاصی همدیگر را زیر نظر داشتند. خجالت را می شد در چهره اکثر بچه ها دید، چه پسر و چه دختر. خوشبختانه هر دو گروه سال قبل دانش آموز خود من بودند و همین کار را تا حدی برایم آسان کرد. بعد از احوال پرسی و کمی صحبت در مورد سال جدید و ... شروع کردم به مرور بخش های مهم سال قبل، چهار عمل اصلی را در اعداد صحیح توضیح دادم و چند تا مثال روی تخته نوشتم تا بچه ها حل کنند.
همه ساکت بودند و هیچ کس هیچ واکنشی نشان نمی داد. رو به دانش آموزان کردم و گفتم: جمع و تفریق و ضرب و تقسیم اعداد صحیح که بسیار ساده است. عددها هم که کوچک هستند، چرا کسی داوطلب نمی شود. ولی مهر سکوت بر لبان همه دانش آموزان زده شده بود. حتی به اجبار هم می خواستم یکی را پای تخته بیاورم آن چنان ممانعت می کردند که تعجب مرا دو چندان می کرد.
یکی از پسرها که ریاضی اش خوب بود را صدا کردم تا پای تخته برود و حل کند. حتی از جایش بلند هم نشد. یکی از دخترهای زرنگ را صدا کردم که چنان سرخ شد که ترسیدم اگر پای تخته بیاید از هوش برود. آرام آرام فشارم زد بالا و کمی عصبانی شدم و شروع کردم به داد و بیداد که مگر سال قبل خودم این ها را یادتان ندادم. چرا حالا که این سوالات آسان را می پرسم یک نفر هم از شما جواب نمی دهد.
روی صندلی نشستم و به فکر فرو رفتم که چرا این کلاس این قدر بی تحرک شده و برای فعال شدن این بچه ها چه باید کنم؟ وقتی به چهره بچه ها دقت کردم احساس اضطراب را در آنها دیدم. ناخوداگاه نگاهم به سمت پوشش و لباس های بچه ها افتاد. آراستگی به حد کمال بود. می شد بوی نویی لباس ها را فهمید. سر و صورت ها همه تمیز و گل انداخته بود. آنقدر مرتب و تمیز بودند که تا به حال دانش آموزانم را این گونه ندیده بودم.
کمی که به دانش آموزان نگاه کردم و فکر کردم، فهمیدم این بندگان خدا از هم خجالت می کشند و به همین خاطر ساکت هستند، وگرنه همین ها سال قبل اگر فرصت می دادم مغز مرا خورده بودند. خنده ام گرفت ولی جلوی خودم را گرفتم و شروع کردم به توضیح دادن همان سوالات و خودم آنها را حل کردم. دیگر هیچ سوالی از هیچکس نپرسیدم و همین باعث شد تا کمی آنها راحت تر در کلاس باشند.
وقتی در دفتر این موضوع را با آقای مدیر در جریان گذاشتم کلی خندید و گفت با این اوصاف امسال سالی بی دردسر خواهیم داشت، چون همه برای ضایع نشدن و حتی خودشیرینی برای طرف مقابل منظم و مرتب خواهند بود. امسال اگر خدا بخواهد دعوایی نخواهیم داشت و با این اوصاف تمام تلاش بچه ها این خواهد بود که از کلاس اخراج نشوند تا آبرویشان نرود. و من همانجا گفتم، ما هم باید از این شرایط کمال حسن استفاده را ببریم.
ولی در زنگ بعدی در کلاس هفتم اصلاً از این خبرها نبود. کلی طول کشید تا ساکتشان کنم و هر سوالی را پای تخته می نوشتم کلی داوطلب برای حل کردن داشت و حتی بدون اجازه من می آمدند پای تخته تا سوال را حل کنند. مانده بودم با این بچه ها چه کنم؟! کلی داد و بیداد کردم تا کمی نظم در کلاس برقرار شد. کلی برایشان توضیح دادم که برای من نظم و انضباط بسیار مهم است. کمی جدی تر شدم و همین کارساز شد و سرجایشان آرام گرفتند.
درسشان بد نبود، هم دختر ها و هم پسرها خوب حل می کردند و جالب این بود که به یکدیگر کمک هم می کردند. از همه جالب تر این بود که پسر و دختر اصلاً برایشان فرقی نداشت و به هر طریقی می خواستند نفری که پای تخته است را کمک کنند. و این حس برایم خیلی جذاب بود، کمک کردن به هم بدون توجه به جنسیت. رفتارشان آنقدر عادی بود که با کلاس نهم قابل قیاس نبود.
توضیحاتم که تمام شد، زنگ تفریح خورد و من منتظر بودم که در چشم برهم زدنی کلاس را تخلیه کنند ولی یکی از دخترها جلو در ایستاد و هیچ کدام از بچه ها هم از جایشان تکان نخوردند. با تعجب به آن دختر گفتم چرا بیرون نمی روید؟ با لبخندی گفت من مبصر کلاس هستم و تا وقتی شما بیرون نروید نمی گذارم کسی بیرون رود. جذبه اش مرا هم تحت تاثیر قرار داد.
این تناقض بین این دو کلاس را به هیچ وجه نمی توانستم برای خودم تحلیل کنم. شاید سن تاثیر داشته باشد ولی نه این قدر. این دو کلاس کاملاً در دو فاز مجزا بودند. هرچه فکر کردم به جایی نرسیدم و این موضوع را با آقای مدیر مطرح کردم. ایشان هم با همان لبخند همیشگی فرمودند: بچه های اول راهنمایی در دوره ابتدایی با هم در یک کلاس به صورت مختلط بوده اند و این موضوع اصلاً برایشان مورد خاصی محسوب نمی شود و به همین خاطر با هم راحت هستند، ولی نهمی ها تازه امسال با هم در یک کلاس هستند و همین باعث شده تا خیلی مراعات کنند.
واقعاً این کلاس مختلط که این همه برای من نگرانی ایجاد کرده بود، هیچ چیز خاصی نداشت و بعد از چند ماه همه چیز عادی شد و تازه عملکرد بچه ها هم بهتر شد. شاید گاهی حساسیت های ما بیشتر از بچه ها است و اگر به آنها وقت بدهیم و درست آموزششان دهیم خیلی از مشکلات رفتاری در همین مدرسه برطرف شود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ابتدایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
پل
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوه قاف