حتی اگه همه چی بد باشه که هست، اینکه بدونی اتفاقا چهطور اینقد بد رفم میخورن هم حالتو بهتر میکنه...
چرا اینستاگرام اینجوری شده؟
یک مدتیه که به قول این خارجکیا، تصمیم گرفتم توی حوزهی کاری آیندم، چیزی که دوستم دارم تخصص خودمو توی اون ببینم، کارای جدی انجام بدم. یک جورایی سواری مفتی میدم تا بعدا دری به تخته خورد یک چیزی تو دستم داشته باشم که بتونم به عنوان تجربه رو کنم. و حالا میتونم به جرأت بگم برای این جامعه، یا حداقل برای اون قسمتی که الان تصمیمگیر و تصمیم ساز هستن، ناهنجاریها و کم و کاستیهای جامعه بدیهی شده. این قضیه اونجایی فاجعهبار میشه که توی یک دور میافته. مردم پذیرای دشواریها هستن چون میگن این جوری بوده و هست دیگه. و این دوشواریها هم همیشگی میمونن چون کسی دنبال دلیلشون نمیره تا بخواد حالا اون دلیل، هرچی که باشه، یه جوری از بین بره و مشکل حل بشه!
یکی از اینها که مطمئنم همهی ما به خوبی اون رو تجربه کردیم و توی وجودش شکی برامون نمونده، معضل استفادهی ایرانیا از اینستاگرامه. همهی ما مینالیم. مینالیم از اینکه چرا اینقد محتوای پوچ توی اینستاگرام وجود داره؟ چطور این همه ابتذال، اینقدر دوام داره و اینقدر طرافدار داره و اینقدر دنبال میشه. اینجا میخوام یک استدلال جامعهشناختی ارائه بدم. تا بتونیم با هم یکمی عمیقتر فکر کنیم راجع بهش. شاید به مغز یکیمون یه راه حلی خطور کنه.
بخوام باکلاسش کنم، باید بگم که مغضل توی ارتباط دوتا مفهوم ممکنه خلاصه شده باشه. یکی مفهومی به اسم عدم «به رسمیت شناخته شدن»؛ یکی هم مفهوم «آریستو کراسی». حالا که خیلی کلاس گذاشتم و دیگه همه فهمیدید من چه خفنم، بگم اینا یعنی چی.
«به رسمیت شناخته شدن» رو خیلی توی اخبار و اینور اونور شنیدیم و معمولا هم میگیم: «اصن یعنی چی؟ یعنی چی فلانی حق فلانی رو به رسمیت نشناخت؟! خب نشناخت که نشناخت!» ولی واقعیت اینجاست که به رسمیت شناخته شدن، یعنی در درجهی اول اول اول اول یک ارتباط، از هر شکلیش که باشه--گفت و گو، مذاکره، سخنرانی و ...--طرفین همدیگرو توی جایگاهی که هستن قبول میکنن. یعنی یه احترامی قائل هستن برای هم. میدونن که هر کدوم به حق در اون جایگاه قرار دارن. مثلا فرض کنید که من میرم پیش یه روانشناس. بازم فرض کنید که اصلا اون روانشناس از نظر فنی هم بهترین روانشناس دنیا باشه. ولی تا من اون رو پیش خودم به عنوان کسی که در جایگاه راهنمایی و کمک به من قرار گرفته به رسمیت نشناخته باشم، برام همهی حرفاش جوک و مسخرهست. هر جلسهای که پیشش میرم منتظرم زودتر تموم شه. و اصلن طرف رو توی جایگاهی نمیدونم که حق داشته باشه من رو راهنمایی یا اصلاح کنه.
بالا را در نظر داشته باشید، حالا «آریستوکراسی» رو هم معرفی کنیم تا اینکه بتونیم به هم ربطشون بدیم. آریستوکراسی یعنی یه سری آدم که فکر میکنن یا فکر میکنیم از ویژگیهای بهتری دارن، بقیه رو رهبری کنن. خب این به نظر منطقی میآید. پس مشکلش چی میتونه باشه؟! مشکل اینجاست که یکمی اگه بزرگتر نگاه کنیم، تفسیر همچین پدیدهای یعنی یه سری جایگاه وجود داره، و نسبت این جایگاهها همیشه یکسانه. یعنی یک سری آدم به یک سری آدم دیگه برتری دارن و اون برترها به بقیه حکومت میکنن. برای اونا تعیین تکلیف میکنن. و چون اونا برتر هستن، جایگزینهای خودشون رو هم، خودشون تعیین میکنن. درست از توی همچین چیزیه که «ژنهای خوب» در میآید. چون اون جایگاهها ثابته و با عواملی که گروه برتر تعیین میکنه--که حتی میتونه وراثت باشه-- پر میشه.
اما حالا ربط این پر چونگیا به اینستاگرام و ابتذال چیه؟ موضوع اینجاست که ما به عنوان مردمان یک جامعه، در طول تاریخ--تاریخی که نمیخواد خیلی هم توش بگردیم، عمر خود ما جوونهای ۲۰، ۳۰ ساله هم خوب به ما خیلی چیزا رو یادآوری میکنه--به رسمیت شناخته نشدیم. به ما صدا و تریبونی داده نشده تا خودمون رو معرفی کنیم. بگیم کی هستیم و دیگران اون چیزی که هستیم رو بشناسن و تأیید کنن. چون که اینجا، حتی در درون خونههامون، بین افراد خونوادمون، آریستوکراسی وجود داشته. برای اینکه مورد احترام باشیم، باید صبر کنیم تا از نقش فرزندی به نقش پدر و مادری تغییر وضعیت بدیم. برای اینکه نظرهامون مهم باشه بعضی وقتا باید از یه سن خاصی بزرگتر باشیم، بعضی وقتا باید موقعیت اجتماعی خاصی رو داشته باشیم (مثلا صاحب کار شده باشیم، دانشجو باشیم یا دوباره نقشمون توی خونواده عوض شده باشه) یا اینکه بعضی وقتا باید وضعیت جسمیه خاصی داشته باشیم! بنابر این خیلی کیفیتهای دیگه که بیشتر ذهنی و انتزاعی هستن به رسمیت شناخته نمیشن. من نوعی تا ابد برای پدر و مادرم یه بچه میمونم و حرفم جای برو نداره. یا جلوی استاد سابقم هیچوقت صاحب نظر نمیشم چون «اون بوده که من رو بزرگ کرده، حالا واسش شاخ شدم؟!»
اینطوریه که وقتی یه جایی، مثل اینستاگرام، به ما این فرصت رو میده تا بدون نیاز به داشتن موقعیتهای خاص، خودمون رو معرفی کنیم؛ نه فقط معرفی میکنیم، بلکه داد میزنیم. داد میزنیم چون عقده در ما به وجود اومده. جنسیتمون رو داد میزنیم چون توی اون طبقهبندیهای بیرون اون رو به رسمیت نشناختن. چهرهمون رو داد میزنیم، چون کسی زیباییش رو جدی نگرفته. عکس و عکس و عکس میگیریم، چون کسی حتی طرز نگاهمون رو هم به رسمیت نشناخته. بچهبازیامون رو فریاد میزنیم چون کودکیمون دیده نشده...
مسلما توی اینستاگرام، تولید کنندههای همون ابتذال و دنبال کنندههاشونم میدونن که چیز با ارزشی ارائه نمیکنن، ولی این کارو میکنن. چون این کار اونا رو متمایز میکنه. شخصیت میده. به رسمیت شناخته میشن. حتی به عنوان لوده. چون خبری از آریستوکراسی توی اینستاگرام نیست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نگاهی خودمانی به نمایشگاه الکامپ 97
مطلبی دیگر از این انتشارات
مستهلک ولی کاری
مطلبی دیگر از این انتشارات
خروجی گرفتن Mp3 از پلیلیست های Spotify