دخترای ویرگول با کی ازدواج میکنن؟(۱)

سلااام بر همگی.

من می‌خوام بر اساس تحلیل های آماری فعالیت دخترای ویرگول همسر آیندشون و سرنوشتشون رو حدس بزنم.

به نظرم پست خیلی جالبی میشه.

تا آخرش با من همراه باش تا حسابی حال کنی😄😄


نوشتن نوعی دوست داشتن است:

ایشون مدام با خواهر و برادرش دعوا می‌کنه.دیگه نمیتونه مجرد بودن رو تحمل کنه.بعد تصمیم میگیره بره مزار شهدا.اونجا دعا می‌کنه که یه شوهر خوب گیرش بیاد.هنوز دعاش تموم نشده که یه پیرزن مهربون میاد و ازش می‌پرسه اسمت چیه ؟

میگه نیلوفر.بعد شماره مادرشو میگیره و قرار و مدار خواستگاری رو میذارن.مادر نیلوفر میگه مهریه باید صد تا سکه باشه اما خانواده ی داماد قبول نمیکنن.تا این که نیلوفر تصمیم میگیره اعتصاب غذا کنه و دوسه روز چیزی نخوره.بعدش پدرش به مادرش میگه تا دخترمون از دست نرفته بذار شوهرش بدیم.مادر هم قبول می‌کنه و این ازدواج سر میگیره.

تا سالیان سال با همسرش در آرامش زندگی می‌کنه تا این که همسرش متوجه میشه نیلوفر قبلا با پسری به اسم علیرضا(تو پست هاش هست)دوست بوده.

خلاصه پسره چون خیلی متعصب بوده قاطی می‌کنه و درخواست طلاق میده.


نگین اصل:ایشون یه بار تو کتابخونه در حال خوندن کتاب طعم شیرین خدا بوده.یکهو یه پسری میاد نزدیکش و میگه سلام حالتون خوبه؟

بعد خانوم اصل اخم می‌کنه و میگه امرتون؟پسره میگه اگه میشه شمارتون رو بدین تا برای امر خیر مزاحم بشیم.بعد خانوم نگین اصل که ازین رفتار پسره حسابی بدش میاد کتاب رو از قسمت انتهاش میکوبه رو سر اون پسره.

بعد پسره میاد خونه.مادرش میگه چت شده؟پسره میگه هیچی از پله های کتابخونه افتادم.مادره میگه چرا حواست نبود؟پسره میگه چون عاشق شدم و فلان.

پسره تصمیم میگیره بار بعدی با مادرش بره کتابخونه.

مادره می‌ره پیش خانوم اصل.

شمارشو میگیره و قرار خواستگاری رو میذارن.

چند بار میان و میرن ولی نگین اصل بهشون جواب منفی میده.

پسره تصمیم میگیره برای این که جواب مثبت بگیره سه تا مقاله و یه رمان بنویسه و اونارو به نگین خانوم تقدیم کنه.خلاصه این کارو انجام میده و بالاخره می‌تونه جواب مثبت رو بگیره.

اون ها سالیان سال با پسرشون که مکبر مسجد هم هست به خوبی و خوشی زندگی میکنن.تا این که یه اتفاق مهیج میفته.نگین اصل متوجه میشه که دویست هزار تومان از کارتش کم شده.در صورتی اون روز اصلا خرید نکرده.بعد که شوهرش از در میاد ازش می‌پرسه تو از کارت من کشیدی؟شوهره میگه آره.

بعد نگین میگه تو غلط کردی مگه نمیدونی حقوق من برای خودمه.

پسره میگه من و تو نداریم.زیاد سخت نگیر.تو هم باید برای خونه خرج کنی و فلان.

بعد نگین اصل عصبانی میشه و میگه تو چرا اسلام رو گزینشی عمل میکنی.

من همین فردا میرم درخواست طلاق میدم و...


تارا دختری در مدرسه:

آخخخخ از شوهر ایشون نگم.عحب پدری ازش در میاد.یه زن ذلیل کامل!

مدام ظرف ها و لباس هارو میشوره.

شوهرشه می‌ره آشپزی یاد میگیره چون از نظر تارا آشپزی کردن زن ها یعنی استفاده ابزاری از زن ها.

کل فامیل دلشون برای شوهر تارا میسوزه.آخرش شوهره تصمیم میگیره خودکشی کنه تا از این رنج بزرگ راحت شه.


دختر مهتاب:ایشون تو راه نجف به کربلا هستش که یکی از موکب دار های سابقه دار که یه پسر مجرد داره ایشون رو میبینه.

بعد به زبان فارسی دست و پا شکسته ازش خواهش میکنه که چند دقیقه تو موکبشون بمونه.

بعد مهتاب هم قبول می‌کنه و می‌ره داخل موکب.حاجی غلام هم می‌فرسته سراغ پسرش تا بیاد.پسره هم تا ایشون رو می بینه یه دل نه صد دل عاشق میشه.

برای این که رفتار های مهتاب رو زیر نظر بگیرن ازش می‌خوان یکی دو روزی داخل موکب بمونه تا بیشتر باهاش آشنا بشن.

پسره هر ساعت به یه بهونه ای میاد داخل موکب تا مهتاب رو ببینه.

ولی بعد از چند بار بهش مشکوک میشه.چون همش مهتاب سرش داخل گوشیش هست.بعد به پدره میگه این دختر خوبی نیست و با کسی رابطه داره و من اینو نمیخوام.

حاجی غلام هم به مهتاب میگه ما پشیمون شدیم و میتونی تشریف ببری.

مهتاب هم که حسابی شکست عشقی خورده با قیافه ای گریون راهی حرم حضرت عباس میشه و مدام کنار ضریح گریه می‌کنه.

بعدش شب اون پسره خواب میبینه که یه سید نورانی بهش میگه وای بر تو!اون دختر داشت سفرنامشو می‌نوشت ولی تو فکر کردی داره با یکی چت می‌کنه.

برو ازش حلالیت بگیر و باهاش ازدواج کن تا سعادتمند بشی.

پسره هم خوابش رو برای حاجی غلام تعریف می‌کنه و بعدش تصمیم میگیرن که به صورت رسمی برن به خواستگاری ایشون.



احتمالا این پست قسمت دومی هم داشته باشه و به سرنوشت سایر دختر ها هم مثل کارما و روان نویس و....پیش بینی بشه.