یک راز هستم ، از آسمان افتاده ، در گوش شبنمی ، بر روی گل خفته . تا فاش شود این راز ، شنبم در جهان ، میزند پرسه :)
(افتخارات فاطمه)
این پست پست نیست !
این نوشته جهت شرکت در چالش جناب جوجه تیغی هست .
حقیقتا قصد شرکت در هیچ نوع چالشی نداشتم ولی وقتی نوشته های بقیه رو در این پست خوندم
تصمیم گرفتم بنده هم از افتخارات مهم و پر ارزش خود پرده برداری کنم 😌
قبل از هر چیز باید اعلام کنم کاش پست های این چالش در اختیار مجلس شورای اسلامی قرار می گرفت تا در انتخاب وزرا تجدید نظر کنند !🤔 حیف هست واقعا جوان ها با این همه استعداد و افتخار دارند حیف می شوند .
خب به نام خدا 😊
فاطمه هستم .
یکی از بزرگ ترین افتخاراتم دهه هشتادی بودنم هست ! چرا ؟
دلایل افتخار داشتن این موضوع بخاطر ترند شدن نوجوان های دهه هشتادی هست !
دلایل افتخار داشتن این موضوع بخاطر ترند شدن نوجوان های دهه هشتادی هست !
و همه معتقدند ما نسل تفکر و سوال و شبهه هستیم و یعنی بریم توی خیابان بگیم چرا این سنگه گرد نیست . تمام روحانیان و استادان عزیز در مکتب اسلام جمع می شوند و به هزاران شکل مختلف تولید محتوا می کنند تا جواب سوال ما رو بدهد و همه ی این عزیزان هم اول صحبتشان می گویند : بله بله شما باید هم شبهه داشته باشید اصلا این نشان باهوش بودن شما هست .
و اما دومین افتخار بنده کنکوری بودنم هست . درسته کنکوری بودن در نگاه اول چیزی نیست که به ان افتخار کنیم ولی می تواند باعث بشود به اندازه یک سال تاج فروانروایی در خانواده رو بر سر خود بگذاریم . به طوری که لازم نیست به کسی کمک کنیم چون درس داریم ، لازم نیست بریم بیرون چون درس داریم . باید خرید کنیم چرا ؟ چون این کار روحیه ی مارو برای درس خوندن بالا می برد . می تونیم هر چقدر دوست داریم داد وبیداد کنیم چون تحت فشار روحی هستیم .
و هزاران امتیاز دیگر .
و اما اولین افتخار خانوادگی من : خانواده من نقش اساسی اهمیت به جنس مونث در جهان داشتند . مادر بنده بعد از تولد سه فرزند دختر خواستار فرزند چهارم بود ، که خدارشکر کار به اونجا نکشید وگرنه احتمالا چهارمی هم دختر می شد.
و حالا خواهرم حدودا پنج سال پیش اولین فرزند خود رو به دنیا اورد که اتفاقا اون هم دختر بود و سه سال بعد با دختر بودن فرزند دوم خود مواجه شد . یعنی الان خواهرم میاد خونه ی ما با این همه دختر حس زنان کوچک بهم دست میده فقط کافیه بابام هم بره جنگ
فکر کنم اگر در آینده خواهرم به سومین فرزند خود فکر کند،پدرم و شوهر خواهرم هر دو به ناکجاآباد فرار کنند .
و دومین افتخار خانوادگی بنده خانه به دوش بودمان است 😊
داستان به زمان پدربزرگم بر می گردد که در گناباد زندگی می کردند
و بعد از ازدواج با مادربزرگم به مشهد اومدند .
و سال ها بعد ، بعد از ازدواج مادرم و پدرم هر دو به شیراز رفتند .
دوران کوتاهی در شیراز بودند و سپس به تهران رفتند . به طوری که خواهرم تمام کودکی اش را در تهران بود و سپس دوباره به شیراز برگشتند
و خواهر دیگرم در شیراز به دنیا امد .
و برای تولد من مادرم به اندازه سه تا چهار ماه به مشهد برگشت و بعد از آن دوباره به شیراز امد .
و 11 سال بعد از تولد من به تهران آمدند و حالا 5 سال و نیم است که در تهران زندگی می کنیم و خدارشکر با وجود بحث همیشگی برای اسباب کشی به شیراز یا مشهد یا حتی قم هنوز در تهرانیم !
و این ماجرا برای خواهرم هم تکرار شد
خواهرم هم بعد از ازدواج به یک شهر دیگه رفت .
فکر کنم تا چند نسل دیگه خاندان ما در کل جهان پخش بشوند !
به طوری که نوهِ نوهِ من از جنوب آفریقا برای تحقیق به قطب شمال بره و اونجا با یکی دوست بشه و بعد متوجه میشه که عه چه جالب هر دوتاشون از یک خاندان هستند ! و معلوم بشه دوست عزیزمون که همنشینی با خرس های قطبی رو انتخاب کرده بود پسر خاله ی دایی نوه ی خواهر من هست :)
اگر سرتان گیج رفت حق دارید!
جالب اینجاست که همسایه ی ما هم یک خانه به دوش است که الان نصف سال کیش و نصف دیگه تهران هستند !!
بنده مدال🥇 کار های ناتمام رو به خودم می دم. به طوری که از سه سالگی تا حالا ابتدا کلاس قران را شروع کردم و بعد از پنج سال ول کردم
و بعد کلاس خوشنویسی رو که بعد از دو سال ول کردم
و بعد هم کلاس نقاشی رو که اصلا یادم نیست چطور ول کردم
و بعد هم کلاس وشو رو که چون معلم با دوتا دستش کل وزنش رو انداخت روی پاهای بیچاره ی من ول کردم
بعد از اون و با اومدن به تهران کاراته ی کنترلی رو شروع کردم که بعد از یک ماه ول کردم به خاطر کنترلی بودنش !
بعد تصمیم به یادگیری مشاعره گرفتم و در عرض چند ماه ول کردم.
و بعد هم دوباره خوشنویسی
و بعد هم مجسمه سازی
و بعد هم گلسرسازی
و حالا پنچ جلسه هست که صبح های به باشگاه میرم انشالله که با دعای خیر شما این یکی رو ول نمی کنم ☺️🤲
افتخار بزرگترین پارادوکس در زندگی رو هم به خودم می دم 🤯
. به خاطر اینکه در یکی از ازمون های نشانه ی سال دهم با هندسه 80 درصد و رتبه یک
و شیمی منفی دو درصد با رتبه ی 26 یعنی اخرین نفر 😊 ❤️🩹
و یکی دیگه از افتخارات بنده مدالیست که یک ویراستار به نام و کار بلد به من دادند به نام کتاب خور ! وقتی نزدیک 10 کتاب رو در یک ماه خوندم آن هم ماه امتحان ها
و البته وقتی دوستان پرسیدند چطور بین درس و کتاب خوندن تعادل برقرار می کنم چیزی نگفتم چون در اون یک ماه اصلا چندان درسی نخوندم !
خدارشکر وضعیت مدارس ایران انقدر بد است که یکی مثل من آن سال معدل بالای 19 و نیم گرفت و اسمش بالای برد مدرسه به عنوان دانش اموز ممتاز زده شد و الگو شد برای بچه های دیگر که هم می توان درس خواند و هم می توان ده تا کتاب در یک ماه امتحانات خواند
هر چند واقعا نمی توان !
و دیگر افتخار بنده نیز در حوزه ی تایپ ده انگشتی است . با رکورد 65 کلمه در یک دقیقه که اصلا هم" وای چه خفن" نیست! و هیچ وقت درک نکردم چطور برترین نفر 200 کلمه رو در 60 ثانیه تایپ می کند .یعنی در هر یک ثانیه حدود سه یا چهار کلمه تایپ می کند .
آخه آدم حسابی چطوریییی! من توی یک ثانیه نمی تونم سه تا کلمه رو بخونم تو چطوری هم می خونی هم می فهمی هم تایپش می کنی؟؟؟
خلاصه شاید در بین رقابت زیاد عدد بزرگی نباشه ولی در مدرسه به من حسابی کمک کرد .
یک روز که برای فیزیک لب تاپ برده بودم ، و لب تاپ وصل بود به پرژکتور برنامه ی تایپ زنی رو باز کردم و کلی بین بچه ها پرطرفدار شده بود . وقتی زنگ خورد معلم اومد اون هم خوشش اومد به همین طریق تونستم با موفقیت 40 دقیقه از وقت کلاس رو برای همه تلف کنم .
البته یکی از دوستان عزیز بعد اینکه دید با وجود تلاش بسیار بیشتر از بیست کلمه در یک دقیقه نمی تونه بزنه گفت : فاطمه کیبورد لب تاپت مشکل داره و برای این که به من ثابت کنه ، یک هفته ی تمام تلاش کرد و هفته بعد به جای من اون لب تاپ آورد و سرعتش رو به 85 رسونده بود !
به نظرم خوبه مدال تلاش و قانع کردن رو هم به ایشون بدم
بنده به عنوان اولین نفر که با معلم خود درگیری جسمی داشته خودم رو معرفی می کنم 🤫
و به عنوان کسی که معلم ها رو روی هم پنج بار مجبور به خریدن بستنی برای کل کلاس کرد ! البته از این پنج دفعه یک دفعه معلم گرامی این وضیفه رو به دوش یکی از بچه ها انداخت😮💨 و یک معلم عزیز دیگر نیز یک بار از زیر خریدن شانه خالی کرد البته فکر نکنید من تا آخر سال راحتش گذاشتم!
و اما بریم سراغ تغییر شخصیتی ! بطوری که من حتی خجالت می کشیدم از معلم اجازه ی بیرون رفتن بگیرم و بعد از یک سال چنان تغییر کردم که شعر" یک توپ دارم قلقلیه "رو با لحن بچه ی دوساله ! در برابر جمعی از افراد فامیل که نصف بیشتر اون ها رو نمی شناختم خوندم !
کافیه نه ؟ الان احساس می کنم امشب به اندازه ی کافی از خانه فروتنی خود فاصله گرفتم و دوباره باید به فروتنی خود پناه ببرم .
ممنون از توجهتون 😇
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۱ هایکو با نام ۳۳ کتاب!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من چگونه چادری شدم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: اگر به زمان گذشته بر می گشتی...؟