تصور انسانی تنها بر زمین!

تصور انسانی تنها بر روی کره زمین، دیوانه کننده است؟

این تنهایی میتواند، آغاز یا پایان زندگی باشد...

آغاز برای یک دیوانه و پایان برای یک منزوی!

ترسناک است و مهیج!

درصحراها روی شن‌های گرم قدم بگذاری، در کشتی‌ها روی اقیانوس‌ها شناور باشی، زیر سبزیِ درختان جنگل گم شوی، در خیابان‌های خلوت، دیوانه‌وار و خستگی ناپذیر پرسه بزنی، از پشت بام‌ها بپری، به کاخ‌ها سرک بکشی، معبدها و کلیساها را تماشا کنی، زیر خنکیِ آبشارها برقصی و آنقدر زمین را زیر پاهایت پشت سر بگذاری که خسته شوی...

محدودیت نداشتن هم، پس از مدتی تکراری می‌شود...

هیچ چیزی در این جهان نیست که به آن عادت نکنی...

هیچ مسئله‌ای نیست که راه حلی نداشته باشد...

هیچ چیز جلودار انسان‌ها نیست...

انسان افکاری توقف ناپذیر و بی‌انتها دارد...

شاید جسمش برای سفر چالش‌های زیادی داشته باشد؛ اما روح و ذهنش به آینده و گذشته در رفت و آمد است...

بی آنکه متوجه باشد!

اما کسی که همواره به گذشته سفر کند، پل‌های امروز و آینده‌اش را ویران می‌کند!

و کسی که همواره به آینده‌ای روشن و شاید خیالی هم سفر کند، کائنات مهر تائیدی بر تحقق فردایش میزند!

اما نباید در این دو دنیای متفاوت خیمه زد و غافل از جهانِ کنونی شد!

تصور تنهاترین آدم زمین بودن، بدون هیچ انتهایی، محدودیتی، سرشار از آزادی و مختار؛ بهترین تصوری‌ست که حس غریبی به دقایق می‌بخشد...

و امان از این خیالات یکتا و دست نیافتنی!

انگار که سوار بر سفینه زمان، فکرت، اختیار و افسارت را می‌گیرد و در اعماق خواسته‌هایت غرق می‌کند...

و امان از این کلماتی که جنون و دیوانگی‌ات را به چالش می‌کشند...!

?پریسا اسدی



پ.ن: این نوشته رو دقیقا بعد از تموم کردنِ اولین رمان زندگیم، "جزء از کل" نوشتم. ۵ ماه با این کتاب زندگی کردم:)) چون روزی ۱۰ صفحه میخوندم? دو سال از این نوشته میگذره ولی حال و هواش، متفاوت از باقیِ نوشته‌هام بود گفتم تنوعی نشون‌تون داده باشم=)