دوست نوجوانی و دشمن نوجوانی

اندر احوالات.....
اندر احوالات.....

سالها منتظر بودم
یک شاخه ی زیتون در کمد لباسم پیدا شود
سالها میدانند من آنها را بی علاقه می‌زیستم
نمیخواستم زمین بخورم اما از دیدن سنگلاخ ها عار داشتم
تنها میخواستم یک نفر مرا از زمان بیرون بکشد
و از رویایم پل بسازد
در عوض بازیگرانی‌ بودند که اجرایشان قسم است
قسم ؛ یدک کش نام دوست
مزدور شیطان ، قربانی ابیات حق
میسوزاندم و امیدم میداد
اما امید میتوانست از مغز من هم تهی تر باشد.....

صوفیانا~