[روزهایم دارند مثل پنیر پیتزای اضافه کش میآیند][35.699738,51.338060]
دوست نوجوانی و دشمن نوجوانی
سالها منتظر بودم
یک شاخه ی زیتون در کمد لباسم پیدا شود
سالها میدانند من آنها را بی علاقه میزیستم
نمیخواستم زمین بخورم اما از دیدن سنگلاخ ها عار داشتم
تنها میخواستم یک نفر مرا از زمان بیرون بکشد
و از رویایم پل بسازد
در عوض بازیگرانی بودند که اجرایشان قسم است
قسم ؛ یدک کش نام دوست
مزدور شیطان ، قربانی ابیات حق
میسوزاندم و امیدم میداد
اما امید میتوانست از مغز من هم تهی تر باشد.....
صوفیانا~
مطلبی دیگر از این انتشارات
«ناجی» ? داستان یک نجات?
مطلبی دیگر از این انتشارات
(افتخارات فاطمه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تصور انسانی تنها بر زمین!