عاشق اینم که یاد بگیرم و یاد بدم😉 | MrAminEs.ir
روز اول مدرسه و کلی اتفاق?
به نام خدای مهربون
خب سلام و صد سلام
آقا امروز 2 مهر 1401 هست و روز اول مدرسه بود ?
خب میخوام کمی از امروز بگم براتون
خب
آقا من ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم و زنگ زدم دوستمم بیدار کردم و بعدش نماز خوندم و خلاصه از اول صبح لذت بردم
بعد کمی ورزش کردم و بعد یه باب اسنفجی نگاه کردم و بعد رفتم صبحانه خوردم
خخ آقا چرا اول صبح، صبحانه نمیچسبه؟?
خلاصه آماده شدم و بابام رسوند مدرسه و رفتم داخل ?
خیلی جالب بود
و بعد زنگ رو زدن و اومدن 100000000 ساعت صحبت کردن و من دیگه کمرم گرفته بود??
میگفتم بابا بسه دیگه چقدر حرف میزنید
بذارید بریم کلاس
خلاصه رفتیم و موقع رفتن از زیر قرآن رد شدیم و شکلات هم دادن??
آره بعد رفتیم کلاس
یه معلم اومد
که خییییییلی مشتی بود
واقعا حال کردم باهاش
معلم نگارش بود
حالا آدم فکر میکنه این معلمای نگارش و... خیلی اسکولن(شایدم فقط من اینطوری فکر میکنم?) ولی واقعا خیلی باسواد بود
و چقدر خفن
ایول
بهمون میگفت که حتما شعرای حافظ و سعدی و... رو بخونید
شاهنامه رو بخونید
خیلی خوبه
بعد ببین یجوری یسری مسائل رو آموزش میداد که من هنگ کرده بودم
ببین اومد یه شعری گفت بعد گفت ببین این شعر میگه که مثلا همینطوری الکی الکی نرو چهارراه سعدی رو متراژ کنی?
چهارراه سعدی، وسطِ شهر زنجان هست و خیلی شلوغه :)
و منظور از متراژ رو میدونید چیه دیگه من نگم?
آره خلاصه که واقعا لذت بردم
دمش گرم
حالا یکم بی تربیت هم بود?
بی تربیت نه ها
میدونی خیلی رک بود :)
به من گفت که آقا برو ماژیک بگیر از دفتر
بعد گفتم باشه
آقا رفتم و 2ساعت الاف شدم
هی این میگفت برو از اون بگیر، اون میگفت برو از اون یکی بگیر :|
بالاخره یه ماژیکی گرفتم و رفتم کلاس
بعد خخ بهم میگه قارداش هاردا قالمیشان؟(یعنی: داداش کجا موندی؟)?
بعد گفتم آقا بیزی اوینادردلار(یعنی: آقا مارو بازی میدادن)?
خخخ بعد میگه آره باید این مسئول هارو ... کرد?
ای خدا
عجب معلمی بود
و میگفت که سعی کنید از هرچیزی کمی اطلاعات به دست بیارید
این خیلی خوبه
واقعا هم راس میگه
درواقع داره میگه تک بُعدی جلو نرو
خیلی موضوع مهمیه
آره خلاصه بعد یکم با ماژیک نوشت و بعد دیگه ماژیک ننوشت?
بعد بهم گفت عمو داری؟
گفتم آره
گفتش این ماژیک به درد عَموت میخوره?
خخخ
آره خلاصه زنگ خورد و رفتش
حالا گفت شاید نیام
چون یه شیفت دیگه هم میره
وای خدا کنه بیاد
خیلی فوق العاده بود
ولی خیلی از عشق و عاشقی حرف میزد
شعرای عاشقانه میخوند?
من با خودم میگفتم آقا جَوونا همینطوری رد دادن، تو بد ترش نکن?
اینقدر شعرای عاشقانه خوند که دلم زن خواست??
ننه
من زن میخوام??
بعد حالا یچیزی هم گفت
گفت حالا اگه بیام درمورد پریود و اینا حرف میزنیم باهم?
خدایا
کار به جاهای باریک نکشه صلوات?
نه واقعا باسواد بود
گفت مَنِ معلم باید این چیزا رو بهت یاد بدم وگرنه بعدن به مشکل بر میخوری
واقعا راس میگه
دمش گرم
آره خلاصه اینطوری
بعد حالا یچیزی
زنگ که خورد، من رفتم ماژیک رو عوض کنم
آقا رفتم و به معاون گفتم آقا این ماژیک نمی نویسه لطفا یه ماژیک جدید بدید
بعد گفت باشه
آقا بعد روی میز، از اون شکلات ها که اول خوردیم بودش
با خودم گفتم محمدامین به نظرت بگم بهش که یه شکلات بردارم؟
بعد گفتم ول کن بابا
مگه نخوردی؟??
ولی بعد گفتم اتفاقا این بهترین فرصته که درخواست کردن رو یاد بگیری و خجالتی نباشی(قشنگ توجیه کردم دیگه?)
بعد گفتم آقا میشه یدونه از این شکلاتا بردارم؟
اونم گفت بله بله خواهش میکنم بفرمایید
خلاصه یدونه برداشتم و بعد گفت یدونه کمه بازم بردار
گفتم نه کافیه و بعد کلی اصرار کرد که بابا بردار و...
گفتم نه دیگه یدونه کافیه دستتون درد نکنه
خلاصه ماژیک رو عوض کردم و بعد بردم گذاشتم توی کیفم و بعد رفتم زنگ تفریح :)
با بچه ها صحبت میکردم
جالب بودن
ولی همون آدمای پارسالی بودن?
با یکی شون حرف میزدم و میگفت من توی تابستون درس مَرس خوندم و...
بعد گفت تو هم درس خوندی؟
گفتم نه بابا فقط حال کردم?
بعد واقعا تشویقش کردم و میگفتم ایول دمت گرم خیلی خوبه و...
ولی یچیزی هم میگفتم با خودم که آقا ما نباید تک بُعدی بریم جلو
اینکه فقط درس بخونیم خوب نیست
درس خوندن خوبه ها
ولی خب فقط درس خوندن خوب نیست
من خودم توی همین تابستون کلی تجربه به دست آوردم
واقعا از هزار جهت پیشرفت کردم
حالا درس(ریاضی) هم کمی خوندم
ولی خب درحد لالیگا نه
بابا 9 ماه درس خوندیم دیگه
چیشد آخرش؟
هیچی
همش یادمون رفت
حالا چرا 3 ماه کارهای متفاوت انجام ندیم؟ها؟
خلاصه که اینطوری
و خیلی جالب بود
واقعا مدرسه اینش خوبه که میری ارتباط برقرار میکنی و اجتماعی تر میشی
ولی خب باید درس بخونی دیگه?
خدایا شکرت
و 14 تا هم کتاب دادن?
کیه اینارو بخونه?
آره دیگه اینطوری
جالب بود درکل :)
خدایا شکرت واقعا
خب دیگه حرفی نیست
دمتون گرم که خوندید
حتما کامنت هم بذارید :))
فعلا خداحافظ?
تاریخ: 2 مهر 1401
* راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **
مطلبی دیگر از این انتشارات
انتشار بخشی از دفترچه خاطراتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
گربهای که قدرت تکلم داشت و میتوانست بگوید کوچولوی قشنگم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سختی های زندگی یک کمالگرا