آزمودم دل خود را به هزاران شیوه / هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد...خدایا ! خودت منو بپذیر.
زمان بندی خدا
سلام آنولین جان ، خوبی ؟ می دونم که شرایط سختی رو می گذرونی ولی بازم اول نامه هام می نویسم : "خوبی؟" و امیدوارم همچنان قوی بمونی و خوب باشی ...
برات از "آرزو" همکارم نوشتم که اومدنش به واحد کاری ما چقدر پر برکت بود و آرزو چقدر خوش قلب و متعهد بود ... از اون همکارهایی که شاید کم پیش بیاد که همزمان هم مهربون باشه هم متعهد و هم درک و شعور بالایی داشته باشه ... من دورادور "آرزو" رو می شناختم و تعریفش رو شنیده بودم ... ولی نکته ی عجیب این آشنایی این بود که "آرزو" از تعاریفی که ازش شنیده بودم هم بهتر بود ! باورت میشه ! معمولا وقتی به آدما نزدیک می شیم بیشتر این حالت پیش میاد که به این نتیجه می رسیم که به همون خوبی هم که می گفتن نبود ولی در مورد "آرزو" این حالت برعکس بود ... پس بهم حق بده که با رفتنش ناراحت بشم ....
ولی در عین اینکه به خودم حق می دادم که از رفتنش ناراحت باشم به حرفت هم فکر کردم ... قبلا هم این نقل قول رو شنیده بودم ... "زمانی که کسی به زندگیت میاد یا از زندگیت میره درست ترین زمان ممکنه!"
هر چند درک این مساله همیشه آسون نیست ... بیست روز حضور "آرزو" رو مرور کردم ... واحد کاری ما درگیر یه پروژه ی جدید و سنگین بود و "آرزو" دقیقا در این روزهای شلوغ به واحدمون اومد ... در عین حال که برای کارهای آماده سازی خیلی زحمت کشیده بودم ولی بدون حضور "آرزو" نه کار به سرانجام خوبی می رسید و نه حتی زحماتمون دیده می شد چون برای انجام این کار به یه همکارِ همراه نیاز داشتم ... و خدا دقیقا "آرزو" رو در این روزها برای من اورده بود .... دقیقا می تونستم حضور خدا و لطفش رو حس کنم ....
بیشتر وقتها ... اما در این آزمون "اعتماد به خداوند" مردود میشوم .... زندگی سختی داشته ام و همه ی این سالها به خدا غر زدم ....
تصور من اینه که خدا فقط در لحظات خاص به کمک مون میاد ، جایی که واقعا به کمکش نیاز داریم و بیشتر وقتا از خودمون می خواد یه حرکتی بزنیم ....
فکر می کنم خدا خیلی بیشتر از اون چیزی که ما خودمون رو قبول داریم ، قبولمون داره و خیلی خیلی ما رو دست بالا می گیره .... ولی بیشتر اوقات خودمون این نگاه رو به خودمون نداریم .
آخه اوس کریم ! قربونت برم ! اونقدر زخمی شدیم که دیگه اعتماد به نفسی برامون نمونده ! چرا اینقدر ما رو دست بالا می گیری!
خیلی وقتا به خدا اینو می گم ، فکر می کنم بعدش با مهربونی نگاهم میکنه و میگه : قوی باش ! من توقعم از تو خیلی بالاست.
بله ... این جوریاست ...
وقتی داشتم "آرزو" رو بدرقه می کردم و بهش می گفتم که چقدر از رفتنش ناراحتم بهم گفت : "تو خیلی توانمندی" ... و این جمله رو نه تنها به خودت بلکه به بقیه هم می گم ....
انتظار تعریف نداشتم ولی جمله ی "آرزو" خیلی برام دلگرم کننده بود درست مثل جمله ای که تو بهم گفتی وقتی از ترسهام برات نوشته بودم ...
معمولا بقیه یا سرزنشم می کنند یا ترس من براشون مسخره است و یا در بهترین حالت می خوان برام نسخه ای بپیچن ... ولی تو هیچ کدوم از این کارها رو نکردی ... رویکرد تو خیلی متفاوت بود و البته دلگرم کننده.
به لطف زخم ها و رنج هایی که کشیدم می تونم بیشترین درک و همدلی رو با بقیه آدمها داشته باشم پس فکر کنم حالا باید از رنجهام تشکر کنم.
آنولین عزیزم ،
می دونم که شرایط سختی رو داری می گذرونی ولی در این لحظات خاص ، تو بسیار بسیار به خدا نزدیک هستی و دعات بسیار بسیار گیراست و اگر چه کمی دور از ادبه ، .... ازت درخواست میکنم که خیلی خیلی برام دعا کنی و برای همه ی آدمهایی که به دعا نیاز دارند ... امیدوارم به دعای قلب پاکت در زندگی من معجزه ای اتفاق بیفته، آمین.
ببخشید که طولانی شد.... داشتم فکر می کردم که خیلی بامزه و جالب میشه که یه روزی این نامه ها و جوابهای تو رو در قالب یه کتاب چاپ کنیم ... آقای دادخواه در مورد کتاب خودشون گفتن که فکر می کنند این کار حیف کردن درختاست ولی من نسخه فیزیکی کتابها رو بیشتر دوست دارم ... فکر کنم کتابخوانها باید بیشتر درخت بکارن و این مساله رو هم حل کنند.
یادداشت به وقت 29 مهر 1402 - ساعت 45: 8 شب
دوشنبه 22 آبان ماه 1402 - قبل از پاک شدن اکانت آنولین دارم یادگاری های آنولین عزیزم رو ذخیره می کنم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تن به چالش هفته می دهیم، سر به دار نمی دهیم !
مطلبی دیگر از این انتشارات
تاریخ در یک جمله
مطلبی دیگر از این انتشارات
اولش فکر کردم خواب است ولی...