اگر من بخشی از افسانه تو باشم، تو روزی به من باز خواهی گشت...
مغازه مغز فروشی!
مغازه ای ده، دوازده متری، در یک خیابان پر رفت و آمد در مرکز شهر که نوشته های نئونی سبز و صورتیش هر دو ثانیه تغییر رنگ میدهند؛ آبی، سرخ، زرد. مغز اورجینال!
یک ضلع شیشه ای مغازه، از تمیزی برق میزند؛ آنقدر که اگر حواست نباشد علاوه بر دکور مغازه، دکور خودت هم میآید پایین.
تک پله مرمر را بالا میروی و بعد همانطور که نگاه از برچسب "فشار دهید" قرمز روی در میگیری، در را هل میدهی و بی صدا وارد میشوی. فقط قفسه میبینی و قفسه. ورقه های نازک اما محکم خاکستری تا سقف ادامه دارد و تعداد زیادی مغز، با فاصله های چند میلیمتری روی آنها قرار گرفته اند.
محو تصویر منزجر کننده روبرویی که زنی خوش سیما، با لباس های سراپا سفید از پشت قفسه ها بیرون میآید. صدای پاشنه های کفشش سکوت را میشکند، تق تق تق. با لبخند سلام میکند و خوشامد میگوید. تشکر میکنی و فکر میکنی، چقدر خم کردن سرش را به نشانه احترام دوست داری.
کاغذ سبز و سفیدی را به دستت میدهد و اینبار بی صدا به پشت قفسه ها برمیگردد. هنوز از چیزهایی که دیده ای گیجی، اما با دقت شروع به خواندن نوشته های واضح و بزرگ روی برگه میکنی:
(به مغازه مغز فروشی خوش آمدید! شما خیلی خوش شانس هستید که اکنون اینجایید. شما اولین نفری هستید که میتوانید مغزتان را با یک نفر که دیگر زنده نیست عوض کنید. ادامه متن را با دقت بخوانید، موفق باشید.
در بالای هر مغز اسم صاحب آن نوشته شده، قیمت آن هم روی مارک کوچکی نوشته شده، به آن آویزان است. با برداشتن مغز دلخواه و بستن چشم هایتان به مدت سه ثانیه، مغز شما تعویض و هزینه آن به صورت خودکار از حسابتان کسر خواهد شد. بعد از آن مغزی که در دست دارید مغز قبلی خودتان است. اسم شما و قیمتی که خودتان بخواهید برای آن تعریف خواهد شد و برای خریداران دیگر قابل استفاده خواهد بود.
هشدار: مغز فروخته شده به هیچ عنوان تعویض یا پس گرفته نمیشود. در انتخاب خود دقت کنید. اگر مغز مورد نظر در قفسه نبود، در سیستم گوشه اتاق جستجو کنید.)
برگه را پایین می آوری و مبهوت به قفسه مغز ها نزدیک میشوی. یکی یکی اسم ها و قیمت ها را میخوانی.
اینیشتین، قیمت: بیست و پنج سال از عمر
شرودینگر، قیمت: دست راست از مچ
سعدی شیرازی، قیمت: تمام کسانی که میشناسی
....
مغزت از اتفاقی که افتاده سوت میکشد. به عقب برمیگردی تا خارج شوی، اما پشت سرت هیچ دری وجود ندارد. دوباره برگه را بالا میآوری، پشتش را نگاه میکنی:
"خروج بدون تعویض مغز غیرممکن است."
سردرگم، همانجا روی زمین مینشینی. میدانی اگر هر کدام را انتخاب کنی، خاطرات، عقاید، هوش، دانش، احساسات و حتی کسانی که دوستشان داری تغییر خواهند کرد. اما تصمیم میگیری برای خلاصی از آنجا هم که شده، یکی را انتخاب کنی...
با کسب اجازه از جناب دست انداز و همه فعالین چالش هفته میخوام این چالش رو به چالش ها اضافه کنم.
شما در موقعیت بالا، چه شخصی رو انتخاب میکنید؟ در قالب پست بنویسید.? این رو هم بگید که حاضرید در ازای چی این اتفاق بیفته، یعنی قیمت اون مغزی که برمیدارید میخواید چی باشه، و همینطور مغز خودتون.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته (چالش ۲۳ : نجات یک داستان!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش سی روزه
مطلبی دیگر از این انتشارات
?مادرکُشی!?