نیازی نیست عزیزم؛ نیازی نیست.

خب چه بهتر است که چیز های خوبی که واجب نیست را انجام دهیم ولی حضورت کافی‌ست، لازم نیست گرمای دستانت را در این هوای سرد احساس کنم که بگویم حضورت کافیست! همین که می نشینی و می ایستی هم تمام چیزی‌ست که لازم است.

نیازی نیست که سعی کنم آرام باشم چون همین بودنت آرامش است. نیازی نیست یک شب کنار هم بر لبه ی پشت بام بنشینیم و به ماه خیره شویم. نیازی نیست در حال "حرف زدن" در سرمای باد پاییزی قدم بزنیم، "سکوتَت" هم زیباست! اگرچه وقتی حرف میزنی، لحن صحبتت زیباترین آهنگ دنیاست و صدای خش خش برگ هایی که زیر پایت خُرد می شوند موسیقی آن، و خنده ات اینها را کامل میکند.

گاهی چقدر شنیدن یک خنده دلنشین است ولی خنده ی تو نه! دلنشین از وصف خنده ات عاجز است، صدای خنده ات جادویی از عمق یک قلب زیباست، که زمان را متوقف می کند و زمین را از مدار خارج!

خنده ات یک جهان را به لرزه در می آورد
خنده ات یک جهان را به لرزه در می آورد

نیازی نیست عصر ها پشت پنجره بنشینیم و بازیِ باد با برگ های درخت سیب را نگاه کنیم و در همان حال چای بنوشیم؛ نیازی نیست مثل بچه ها "مار و پله" بازی کنیم که ببینی بعد از هر بارخوش شانسی که تاسم عدد شش می آید به تو نگاه میکنم 《چون تو عدد هفت هستی》 و باور دارم که خوش شانس ترین لووکِ این سیاره منم.

فکر نمیکنم نیازی باشد که بگویم گاهی چقدر به لبخندت احتیاج دارم، مثل نیمه شب هایی که از یک کابوس ناگوار بیدارم میکنی، لبخندت آرامش است.

نیازی نیست ریسک کنی! می ترسم آسیب ببینی، تو عقب بِ‌ایست و من به دل خطر میزنم. نیازی نیست بگذاری حس "ناامنی" به دلت راه پیدا کند، اگر می ترسی؛ من اینجا هستم! نیازی نیست وقتی غرق در کتاب‌َت شده ای و میبینی نگاهت میکنم آن را کنار بگذاری، گاهی دوست دارم فقط نگاهت کنم.

نیازی نیست وقتی حالَت خوب نیست برای من نقش بازی کنی، تو هم مثل بخشی از وجود منی؛ اگر خوب نباشی این را میفهمم.

نیازی نیست اما خوب است که کنار من هستی.

نیازی نیست که بگویم دوستت دارم.