از درد ها مینویسیم تا آرام شویم،فارغ از اینکه دردهایمان تمامی ندارند...
همه چیز غم دارد:)...
به طرز اشتباهی همه چیز غم دارد...
انگار کودکی تا به حرف غ رسیده غم را به یاد آورده...
انگار خانه شنی کودکی که ساعت ها برایش زمان گذاشته را موجی خروشان متلاشی کرده...
انگار سر سفره هفت سینِمان ماهی روی آب آمده...
انگار قرص های افسردگی ام را گم کرده ام و چند روزیست غم در خانه ی قلبم ساکن شده...
انگار زندگی ام در آبنبات توت فرنگی قرمزی خلاصه شده که به خاک افتاده...
یا مثلا چند شبیست که به جای صورت ماه مانندش باید ماه را مشاهده کنم و امشب از آن شب هاست که ماه هم پنهان است:)...
اما همه چیز را خوب جلوه میدهم؛
مثل زخم بزرگی که کودک بعد از دعوا از مادرش پنهان میکند و صاف اما با درد راه میرود...
مثل مادری که با گرسنگی بعد از شبی طولانی با لبخند بیدار میشود و تلاش برای خنداندن کودکانش را دارد...
نمیدانم شاید غم تار و پود این تن و روح خسته ام شده و جدایی ناپذیر است:)...
#حدیث پویان
#دستنوشتههایخونی
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفته بودی بنویس:
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش هفته: «?مادرکشی?» | چرا محیط زیست هیچ پوخی نیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
قهرمان | hero