چالش هفته : معرفی بهترین کتاب های سال 1401



مقدمه :

خیلی ساده به معرفی بهترین کتاب هایی که در سال 1401 خواند ه ام می پردازم، این را هم بگویم که پیدا کردن آن ها از بین میلیون ها عنوان، شاید یک معجزه باشد و از طرفی به خاطر اینکه در انتخاب محتوای کتاب خیلی وسواس به خرج می دهدم و با توجه به قیمت های بالا، کتاب هایی بدست آورده ام که اثر آن ها به مدت طولانی در ذهنم باقی مانده است و قسمتی هم شاید ته نشین شده اند و به مانند رسوب کتری، جداره های مغزم را در بر گرفته اند.

البته شاید این کتاب ها آن قدر ها هم خاص و تکان دهنده نباشند و با دیدن آن ها با خود بگویید فردی که این ها را معرفی می کند یک تازه کار است که باید بگویم درست حدس زده اید و من می بایست به جبران سال هایی که از دست داده ام تلاش مضاعفی انجام دهم تا بلکه شاید در نیمه ی دوم عمری که در پیش رو دارم، زمانم را کمتر به بطالت بگذرانم و از طرفی چند جرعه بیشتر از این اقیانوس بی کران را در گلوی خشکیده ی اندیشه ام بچکانم.

در هر صورت با تجربه ای که در این مدت کم بدست آورده ام می دانم که کتاب ها هوشمند هستند، یعنی هر کتاب مغزی دارد و با توجه به این که چقدر تشنه ایم برای رسیدن به حقیقت، این هوشمندی خود را نشان می دهد و جام ما را پر می کند از شراب آگاهی.

در سالی که گذشت خیلی بیشتر با کتاب ها در آمیختم و به معنای واقعی زندگی کردم. اگر در نوشتن بهتر شدم (که البته این را باید مخاطب تشخیص دهد)، اگر میل بیشتر به نوشتن داشتم، اگر توانستم در سختی ها دوام بیاورم و اگر از روزهای افسردگی و اضطراب به سلامت عبور کردم، باید بگویم این حال خوب را فقط مدیون خواندن کتاب ها هستم و صد البته در این راه خدا آن ها را پیش رویم قرار داد تا بلکه بتوانم به زندگی امیدوار باشم و از نعمت های آن بیشتر بهره مند بشوم.



1_ زوربای یونانی



با اختلاف بهترین کتابی که تا به امروز خوانده ام چیزی نیست جز زوربای یونانی که خانم مرضیه آن را در زیر این مطلب به من معرفی کردند و جا دارد از ایشان تشکر کنم و همچنین از خانم سوسن محمدی هم بابت هدیه ی ارزشمند اشتراک طاقچه بی نهایت، سپاسگذارم.

هم زمانی این دو هدیه گران قدر ( یعنی معرفی شدن کتاب زوربای یونای و اشتراک طاقچه بی نهایت) باعث شد تا اولین کتابی که از طاقچه ی بی نهایت در یافت کنم همین زوربای یونانی باشد. می شود گفت این دو هدیه در هم ادغام شدند و به من کمک کردند که در نهایت به کتابی فوق العاده دست یابم، البته بهتر است بگویم کتاب سال.

اما داستان به همین جا ختم نمی شود. متاسفانه طاقچه و بقیه اپلیکیشن ها، بعضی از ترجمه ها را ندارند و این موضوع بیشتر وقت ها روی اعصاب است. از طرفی با جست و جویی که انجام داده بودم، فهمیدم بهترین ترجمه را آقای محمد قاضی انجام داده اند اما ترجمه ی موجود در طاقچه مال آقای محمود مصاحب بود. با توجه به قیمت بالای کتاب و علی رغم میل باطنی تصمیم گرفتم ترجمه ی محمود مصاحب را بخوانم.

اما اتفاقی که در ادامه افتاد این بود که من نصف کتاب را راحت خوانده بودم آن هم بدون هیچ مشکلی در فهم آن که ناشی از ترجمه باشد و می توانستم به راحتی با کتاب ارتباط برقرار کنم و اما اتفاق دیگر این بود که آن قدر محتوای کتاب برایم لذت بخش بود که من را مجاب کرد که نسخه ی چاپی آن را با وجود قیمت بالا خریداری کنم.

حتی خرید نسخه ی چاپی این کتاب هم بی حکایت نبود چون وقتی به کتاب فروشی مراجعه کردم ترجیح دادم که ترجمه ی محمد قاضی را خریداری کنم و وقتی در پیاده رو مقداری از کتاب را خواندم، دیدم نمی توانم با ترجمه ارتباط خوبی برقرار کنم. البته نه اینکه کار آقای محمد قاضی خوب نباشد بلکه فهمیدم وقتی من
توانسته ام با ترجمه ی آقای محمود مصاحب ارتباط خوبی برقرار کنم بهتر است از همین مترجم کتاب تهیه کنم. پس دوباره به کتاب فروشی برگشتم و کتاب را پس دادم و از کتاب فروشی دیگری کتاب را تهیه کردم.


بخش از این کتاب که دوستش داشتم :

بالاخره کی آن زمان فرا خواهد رسید که من، تنها، بدون رفیق راه و هم صحبتی، به انزوا پناه برم. نه قرین شادی و سرور باشم نه دستخوش درد و رنج؛ تنها این اطمینان مقدس را داشته باشم که هیچ چیز رؤیایی بیش نیست! کی موقع آن خواهد شد که در جامه ژنده خود، بدون هیچ خواست و آرزویی، راضی و خرسند به کوهستان پناه برم؟ با این که در بدن خود جز بیماری و جنایت، پیری و مرگ چیزی نمی بینم کی خواهم توانست_آزاد، ایمن و سعادت مند_ به جنگل پناهنده شوم؟ کی ؟کی؟


این کتاب چه چیزی در خود دارد که من را شیدای خودش کرده است؟

من از فلسفه سر رشته ای ندارم اما کسانی که این کتاب را خوانده اند آن را فلسفی می دانند اما همین الان به شما بگویم با شنیدن کلمه فلسفه هیچ نگران نشوید، چون روایتی که در این کتاب آمده چنان شیوا و لذت بخش بیان شده که گویی نویسنده آن را فقط برای شما نوشته است.

داستان کتاب را تا جایی می گویم که اشتیاق خواندن را در شما شعله ور کند. دو مرد که سرنوشت آن ها را در مسیر یکدیگر قرار داده است سفری کاری را شروع و در مقصد مجراهای جدیدی را تجربه می کنند. قسمت جذاب کتاب مربوط می شود به زندگینامه مرد کهنسال که نسبت به دوست جوان خود دنیا را بیشتر دیده و در جنگ های مختلفی شرکت داشته است. در مدت کمی که این دو نفر باهم هستند، ماجرهایی پیش می آید که باعث می شود مرد کهنسال به تشریح بخشی از گذشته ی خود بپردازد که شاید بیشترش شامل زن ها می باشد.

نویسنده در کتاب مفهوم زندگی را در نظر شما تغییر می دهد و این امکان را فراهم می کند تا دنیا را از دریچه ی تازه ای ببنید و متوجه شوید همه ی این عمر کوتاه ما فقط یک بازی کودکانه بیش نیست که بزرگسالان در آن دست و پا می زنند.

مرگ را مسخره می کند و از طرفی شما را در سوگ انسان هایی بی دفاع و به آخر خط رسیده تنها می گذارد. وادارتان می کند به احترام نعمت زیستن تمام قد بایستید و از طرفی چنان شما را به ورطه ی غم می برد که در دریای افسردگی غرق می شوید، ولی باز هم نگران نباشد، اثر این کتاب در ذهن شما زیان بار نیست، در آن رسوب خواهد کرد و تا مدت ها باعث می شود به آن فکر کنید و در موردش با دوستان خود حرف بزنید.

احساس من بعد از خواندن این کتاب :

صادقانه بگویم که دچار افسردگی شدم البته نه از آن مدل هایی که مخرب است. از این ناراحت بودم که کتاب تمام شده است. مثل طفلی بودم که مادرش او را تنها گذاشته و می بایست حالا بدون هیچ کمکی روی پای خودش بایستد. همیشه همین طور برایم بوده است، اینکه وقتی کتاب خوبی را می خوانم و بعد فاصله ای می افتد تا کتاب بعدی را پیدا کنم، دچار افسردگی می شوم.

نظرم در مورد فیلمی که بر اساس این رمان در سال 1964 ساخته شده است :

باید بگویم این فیلم ظلم بزرگی به این کتاب بی نظیر کرده است. البته نه آن که خود فیلم فاقد هیچ گونه جذابیت بصری برای بیننده باشد و از طرفی چون من تخصصی در سینما ندارم، نمی توانم ایراد خاصی بگیرم ولی پیشنهاد می کنم حتما در ابتدا کتاب را بخوانید و بعد اگر خواستید به سراغ فیلم بروید و آن دو را باهم مقایسه کنید.


https://www.aparat.com/v/1ZIec


2_رساله درباره ی نادر فارابی


سخت است که بین رساله درباره ی نادر فارابی و روح پراگ یکی را به عنوان دومین کتاب سال انتخاب کنم اما ترجیح دادم یک کتاب ایرانی را در جایگاه دومی قرار بدهم و البته می دانم که حتما فهمیده اید که هر دو در نگاه من در یک رتبه قرار دارند.

در مورد کتاب :

به گمانم هر کسی به هر دلیلی گذرش به این کتاب کم حجم و کوچک بیفتد، احساس همزاد پنداری خاصی با شخصیت اصلی داستان پیدا می کند. به بیان دیگر انگار نویسنده در مورد شما تحقیق کرده و این رساله را نوشته است.

منزوی بودن، اجتماع گریز بودن و داشتن خانواده ای خاص چیزهایی است که در شخصیت اصلی داستان می توان پیدا کرد و این ها ویژگی هایی است که می شود کم و بیش در خودمان هم پیدا کنیم.

بخشی از کتاب :

((گمونم صرف دونستن اینکه وجود داریم اون قدر وحشتناکه که باید راهی برای فرار از این وحشت و یا دست کم کاهش و یا فراموش کردنش پیدا کرد. فکر می کنم دو راه خوب برای این کار یکی کاشتن درخته و دیگری دوشیدن شیر گوسفند. راه های دیگه ای هم البته هست. مثل کار در باغ وحش یا سوپر مارکت یا رستوران و چیزهایی از این قبیل))


احساس من بعد از خواندن این کتاب :

این کتاب از آن مدل هایی بود که شدیدا من را به نوشتن ترغیب می کرد که نتیجه ی آن نوشتن مطلب زیر شد.

https://vrgl.ir/bCPwd



3_روح پراگ


من از آن دسته کسانی هستم که ترجیح می دهد به جای رفتن به کلاس نویسندگی یا خواندن کتاب هایی در این موضوع، مستقیم بروم سراغ خواندن و تجربه کردن. چون اعتقاد دارم نوشتن جزو کارهایی است که نمی شود بصورت خالص آموزش داده شود، البته من امر آموزش را کاملا رد نمی کنم اما فکر می کنم هیچ چیز مثل خواندن بیشتر نمی تواند کمک کند تا نوشتن ما بهتر شود.

جایی خواندم که توصیه کرده بود به جای دادن هزینه به کلاس های آموزش نویسندگی،همان پول را صرف رفتن به مسافرت کنید تا با دیدن جاهای جدید و کسب تجربه، نگاه شما به جهان پیرامون تان بیشتر شود و خب مطمئنا این کار باعث می شود تا دست شما در نوشتن باز باشد و نسبت به کسی که صرفا به کلاس آموزشی می رود حتما چند قدم جلوتر هستید.


بخش هایی از کتاب :

اما به احتمال قوی تر وقتی که انشایم را می نوشتم به یکباره و به صورتی غیر منتظره پی بردم که نوشتن چه قدرت رهایی بخشی به آدم می دهد. نوشتن این قدرت را به آدم می دهد که وارد زمان هایی شوی که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتی ورود به ممنوع ترین مکان ها. فراتر از این نوشتن این قدرت را به آدم می دهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کنی.
بسیاری از افراد در این گوشه از جهان که ما زندگی می کنیم از این احساس در عذابند که زندگی شان فاقد هر گونه هیجانی است و در آن از شادی های عمیق تر خبری نیست و بنابراین سعی می کنند این فقدان را با استفاده از مواد مخدر یا توسل به عرفان و راز ورزی جبران کنند. عده ی قلیلی متوجه می شوند که تجربه ی عمیق شادی، زمانی که تجربه ی عمیق محرومیت وجود ندارد، به دست نمی آید و محال است.


در مورد کتاب :

من این کتاب را به کسانی که به نوشتن علاقه دارند توصیه می کنم. نویسنده در این کتاب در مورد موضوع های مختلفی از جمله سختی های دوران اسارت خانواده اش و همچنین به زمان هایی می پردازد که ممنوع القلم شده و کتاب هایش اجازه ی چاپ نداشته اند. با اینکه از دست دشمن آزاد شده بود و فکر می کرد می تواند به زندگی عادی خود برگردد اما اینگونه نشد و انگار دشمن جدیدی به نام شوروی که کشور آن ها را از دست نازی ها آزاد کرده و دوباره به اشغال خود در آورده بودند و در این مورد در جایی می نویسد :

زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالبا این نیروی خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می کنند، بلکه صرفا نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می کنند.


احساس من بعد از خواندن این کتاب :

خوشبختانه این کتاب به طور معجزه آسایی در مسیر من قرار گرفت درست زمانی که حدود یک ماه در تنش و اضطرابی عمیق فرو رفته بودم و حالم به گونه ای بود که از زندگی سیر شده و میلی به ادامه ی آن نداشتم. در شرایطی بودم که قرص آرام بخش جواب نمی داد و حتی نوشتن هم حالم را بد می کرد و نمی توانستم سیاهی درونم را در برگ های سفید کاغذ تخلیه کنم.

اما خواندن این کتاب که بر اساس زندگی واقعی خود نویسنده است باعث شد تا بتوانم شرایط سختی که در آن گرفتار شده بودم را کمی مدیریت کنم و کمی از میزان استرس و اضطرابم کاسته شود و در ادامه بتوانم در لابلای این مصیبت ها مقداری معنا پیدا کنم و همچنین دوباره توانستم روند نوشتن را ادامه بدهم. می شود گفت که لطف خدا شامل حال من شد و کتاب ها من را نجات دادند.


4_ جنایت و مکافات


تا قبل از این که کتاب را بخوانم با ادبیات روسیه غریبه بودم، نه اینکه هیچ چیز از آن نخوانده بودم، بیشتر چند داستان کوتاه بود و از طرفی ترس بزرگی نسبت به کتاب های روسی داشتم و از اینکه شاید نتوانم محتوای آن ها را درک کنم، هیچ وقت جرات نمی کردم به سمت آن ها بروم تا اینکه به پیشنهاد دوستی که گفته بود تو شبیه شخصیت داستان جنایت و مکافات هستی کنجکاو شدم تا آن را بخوانم که بعد از مرور ابتدای این رمان علاقه مند شدم تا آن را در طاقچه به صورت کامل مطالعه کنم.

هرچند که قبل تر کتاب قمار باز را از داستایوفسکی از کتابخانه گرفته بودم اما نتوانستم بیشتر از دو صفحه ی آن را بخوانم. به گمانم در آن زمان هنوز آمادگی لازم برای ورود به ادبیات کلاسیک روسیه را نداشتم و وقتی جنایت و مکافات را شروع کردم، فکر می کنم به نیمچه بلوغی رسیده بودم.

  • خواندن این کتاب هم حس نوشتن را در من زنده کرد و هنگامی که خواندنش تمام شد مطلب زیر را نوشتم که نقدی کوچکی هم در مورد کتاب در آن آورده ام.
https://vrgl.ir/dsje3


5_کشتن کتاب فروش


هرچند که به نظرم داستان این کتاب از بیخ و بن مشکل دارد و با هیچ منطقی سازگار نیست، اما نویسنده توانسته است این بی منطقی را به صورتی زیبا بیان کند و در آخر کاری کند که خواننده احساس معلق بودن را داشته باشد.

نویسنده ابتدا شما را به قصری می برد زیبا و دلفریب، به آسمان ها می روید و داستان های عاشقانه روح شما را نوازش می کند اما به یکباره در انتهای کتاب همه چیز عوض می شود. بیشتر از این را خودتان، با خواندن کتاب خواهید فهمید ولی همین را بگویم که انتهای کتاب می تواند شما را بسیار غافل گیر کند چنان که خواهرم بدون اینکه قسمت آخر را بخواند کتاب را به من داد و گفت تا همین جا کافی است و دلم نمی خواهد که ذهنیتم نسبت به مرزوق خراب شود.

در مورد کتاب :

داستان در مورد مردی عرب است که در عراق زندگی می کند و بعد از اینکه بخشی از عمر خود را در اروپا سپری می کند، تصمیم می گیرد به کشورش برگردد تا یک کتاب فروشی راه بیندازد. همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه آمریکا به عراق حمله می کند و داستان مرزوق شروع می شود.


خواندن این کتاب شدیدا در من حس نوشتن را ایجاد کرد و به کسانی که می خواهند بهتر و بیشتر بنویسند حتما توصیه می کنم که این کتاب را مطالعه کنند. همچنین از آقا جلال هم که زحمت کشیدند این کتاب را به همراه چند کتاب دیگر برایم ارسال کردند تشکر می کنم.

دو مطلبی که هنگام خواندن کتاب کشتن کتاب فروش نوشتم :


https://vrgl.ir/xmhPP


https://vrgl.ir/AJwNe




و چند کتاب دیگر که از خواندن آن ها لذت بردم و نیازی به توضیح زیادی ندارند.


6- از غبار بپرس


در مورد کتاب :

کتاب در مورد جوانی است که می خواهد نویسنده شود و در این مسیر با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کند. در کافه ای با یک پیشخدمت دختر آشنا می شود و در ادامه داستان اصلی شکل می گیرد که باعث می شود خواننده نتواند کتاب را زمین بگذارد.



7_سایه ی باد


کتاب سایه ی باد داستان خوبی دارد، می شود گفت از لحاظ ساختار شبیه جنایت و مکافات است یعنی در دل یک داستان چندین داستان دیگر وجود دارد. می تواند ذهن خواننده را کاملا به خود مشغول کند. اما تنها ایرادی که من می توانم به این کتاب بگیرم این است که در قسمت هایی، داستان زیادی ساده و پیش پا افتاده پیش می رود و نویسنده نمی تواند به خوبی پلی بین ماجراهای مختلف بزند و آن ها را به هم مرتبط سازد. ولی در کل برای یک بار خواندن پیشنهاد می شود.

آشنایی من با این کتاب مربوط به نوشته ای می شود که سعیده خانم آن را منتشر کردند و همچنین از ایشان بابت معرفی این کتاب تشکر می کنم.

https://vrgl.ir/tW7SD



8-عامه پسند


کتاب های چالرز بوکوفسکی را دوست دارم و بیشتر از همه عامه پسند را. داستن این کتاب بیشتر شبیه یک خیال پردازی با چاشنی طنز است. خواندنش برایم جذاب بود. داستان در مورد یک کارگاه خصوصی است که پرونده های عجیب و غریبی دارد و از طرفی این موضوع باعث نمی شود که آن ها را قبول نکند.


9- آس و پاس در پاریس و لندن


شاید اسم این کتاب را زیاد شنیده باشید و نیاز به معرفی آن نباشد، همین قدر بگویم که نویسنده تجربه ی خود را به عنوان یک ولگرد و کسی که شغل مناسبی ندارد نوشته است. خواندن این کتاب هم با توجه به این که مدتی خودم هم شغلی نداشتم و بیکار می گشتم برایم جالب بود هر چند که هیچ گاه تجربه ای نزدیک به آنچه جورج اورول داشته است من نیز نداشته ام.

شاید بخشی از این کتاب شبیه به کتاب هزار پیشه چالرز بوکوفسکی باشد اما به طریقی دیگر.این کتاب هم باعث شد تا من مطلبی را در مورد شرایط بیکاری خودم بنویسم و این برایم خوشایند و جالب بود. در نوشته ی زیر می توانید آن را بخوانید:

https://vrgl.ir/P0sO3



10_هزار پیشه


اگر در زندگی مثل من آدمی هستید که سر هیچ کاری دوام نمی آورید و زیاد شغل عوض می کنید، هیچ نگران نباشید، چون مثل من و شما خیلی زیاد هستند و همچنان به زندگی ادامه می دهند. هزار پیشه داستان جوان سرخوشی است که دائما در حال عوض کردن شغل است و از این کار هم هیچ ناراحت نیست.


11-همه جا پای پول در میان است


این کتاب از اول تا انتها حرص من را در آورد و شاید همین موضوع باعث می شد تا داستان را تا انتها دنبال کنم و ببینم که بالاخره چه اتفاقی برای شخصیت اول داستان می افتد. مرد جوانی که می خواهد با پول مبارزه کند و در این بین دست به کارهایی می زند که باعث می شود خواننده اعصابش خورد شود!



12_ کتاب یا سیگار


کتاب را دوست داشتم. از آن مدل هایی بود که به نوشتن ترغیبم می کرد. هرچند که نشد که مطلبی در مورد این کتاب بنویسم اما یک بار رفتم پیش یکی از دوستانم که مغازه داشت و قیمت همه ی سیگارها را از او پرسیدم ولی نمی دانم چرا هیچ وقت نشد آن مطلبی که در ذهنم می گذشت را به روی کاغذ بیاورم.



13_لالایی


کتابی تکان دهده که نویسنده زندگینامه خودش را نوشته است. داستان در مورد فرار از کشور ویتنام در زمان جنگ می باشد و سختی هایی که نویسنده و خانواده ی او به جان خریدند تا بتوانند به سرزمینی بدون ترس و وحشت برسند.

برای اینکه با این کتاب بیشتر آشنا شوید به مطلبی که آقا جلال نوشته اند مراجعه کنید :

https://vrgl.ir/ZH4Iu



14_خانواده ی پاسکوآل دوآرته


هر چند سرتاسر این کتاب پر از بدبختی این خانواده است و هیچ جای امیدی وجود ندارد اما من خواندنش را پیشنهاد می کنم.



15_زندانی کازابلانکا


اگر یک روز جمعه در خانه هستید و حوصله تان سر رفته است، خواندن این کتاب را پیشنهاد می کنم. داستان در مورد زنی است که به نا حق باید مجازات شود.



معرفی دو کتاب در حوزه ی روانشناسی

چون خودم زیاد اهل کتاب های روانشناسی نیستم، برای خواندن در این حوزه شدیدا سخت پسند هستم اما این دو کتاب توانستند نظرم را جلب کنند.


16_دیر شکوفا شدگان


17_ تلخ و شیرین



پ ن 1 : برای نوشتن این مطلب حدودا بیش از هفت ساعت وقت صرف کرده ام و امیدوارم برای خواننده مفید واقع بشود. اگر در نگارش مشکلی بود لطفا اطلاع بدهید تا اصلاح کنم.

پ ن 2: از این تریبون استفاده می کنم و از همه ی عزیزانی که در این چند سال من را تحمل کردند و نوشته هایم را خواندند تشکرم می کنم.

پ ن 3: عذر خواهی می کنم که برخی از نوشته هایم زیادی سیاه بودند و حس بدی را در خواننده ایجاد کرده اند. می دانم که با انتشار بعضی از همین نوشته ها تعداد زیادی از خواننده های ثابتم را از دست داده ام اما خدا را شاهد می گیرم که هیچ وقت عمدی در کار نبوده است و من هر آنچه در درونم می گذرد را ارائه کرده ام. چون آدمی نیستم که بخواهم چیزی غیر از آنچه هستم را نشان دهد.

پ ن 4: من هیچ وقت خود را نه نویسنده می دانم و نه شاعر، مطالبی هم که منتشر می کنم بیشتر یک درد دل است و نه بیشتر. پس سعی کرده ام در مسیر نوشتن هیچ غروری به خود راه ندهم. این ها را گفتم تا به این برسم که اگر در این چند سال نظری برایم نوشته اید و من از سر حواس پرتی یا بد بودن حالم نتوانسته ام پاسخی به آن بدهم، لطفا به بزرگواری خودتان من را ببخشید.

پ ن 5: از تمام دوستانی که در مسیر خواندن به من کمک کردند، چه کتاب هدیه دادند، چه کتاب معرفی کردند و چه اشتراک کتاب هدیده دادند سپاسگذارم و امیدوارم که بتوانم روزی این لطف بی اندازه شان را جبران کنم.

پ ن 6 : به رسم انتهای هر سال امیدوارم سال 1402 سال پر برکتی برای شما باشد و پیشاپیش سال جدید را به همه دوستان تبریک عرض می کنم.