در زندگی عاشق نوشتن، خواندن، تماشای فیلم و گوش دادن به موسیقی هستم🔶در عين حال سعی میكنم نويسنده باشم، هر چند هر كه مینویسه نويسندهست🔶 vrgl.ir/dOH6G
چالش هفته: ویرگول، خط ربط همگی ما به هم
انسانها چطور در ذهن ما میمونن؟ همش سر ارتباط هست، گاهی این ارتباط از طریق دریچۀ تلویزیونِ، گاهی از طریق یک کتاب، ارتباطها مختلفاند، از خانواده گرفته تا همسایه، تا لوله کشی که میاد خونمون، اما کدوم این ارتباطها و افراد توی ذهنمون میمونن؟
اگر خانواده، دوستان و افراد نزدیک رو سوا کنیم اونهایی بیشتر توی ذهنمون میمونن که یک ارتباط قوی باهاشون داشته باشیم، میشه گفت ما با اکثر افراد ارتباط نداریم، مثلا یه بازیگر، ما بازیش رو میبینیم، نه خودِ اون فرد رو، یا مثلا نویسندۀ یک کتاب که ممکنه اصلا زندگیش هیچ ربطی به کتاب نداشته باشه اما یه وبلاگ نویس چرا، چون یه وبلاگ نویس چه بخواد و چه نخواد از زندگیش میگه، از خودش میگه، خودِ واقعیش رو توی ذهن ما میسازه و همینه که باعث میشه ما قویترین ارتباط رو داشته باشیم، شاید بین تمومی افراد جامعه، نشه مثل یه وبلاگ نویس پیدا کرد، حتی اگر روزی چندبار از خودت و زندگیت هم توی اینستاگرام پست بذاری باز نمیتونی خودت رو توی مغز و قلب بقیه جا کنی، چون ما میتونیم بینهایت عکس و فیلم مشابه رو ببینم و این روند یه چیز تکراری بشه اما زندگی هر کدوم از ما یه چیز منحصر به فرده و هیچ چیزی جز نوشتن باعث نمیشه که بتونیم خودمون رو به بقیه نشون بدیم.
داستان ویرگول هم همینه، ممکنه فلان شخص با میلیونها دنبال کننده تویِ یه فضای دیگه از ذهنمون بره اما افراد ناشناسِ ویرگولی توی ذهنمون بمونند.
بحث سر این نیست که من خودمو دارم دست بالا میگیرم اما من مطمئنم خیلی از شماها زمانی به من فکر کردین، توی ذهنتون من بودم و همینطور برعکس، خیلی از شما توی ذهن من میومدین، نوشتهها به خصوص نوشتههای پر احساس چیزی نیستند که از یاد ما برن، و باور کنید که خیلی از ویرگولیها، شمایی که دارین این نوشته رو میخونید یاد کردن، کسایی که حتی شما رو دنبال ندارن، کسایی که شاید فکرش رو هم نکنید.
شاید شما کسی باشید که من رو دنبال نکرده باشین و شاید من هم با حسابهای قبلیم شما رو یک بار هم دنبال نکرده باشم اما این احتمال وجود داره که ما همدیگه رو دنبال کرده باشیم اما توی ذهنمون.
چشماتون رو یک لحظه ببندید و ببینید چند نفر رو میتونید به یاد بیارید، من بعضیها رو یاد آوردم که اصلا اسمشون هم یادم نیست اما نوشته ها یا کامنتاشون توی ذهنم مونده، شاید اگر به اون شخص بگی حمیدرضا الان توی ذهنش یاد تو رو زنده کرده خیلی تعجب کنه.
مهمترین ویژگی ویرگول به نظرم همین بود و هست، اینکه تاثیرات ویرگول عمیقاند، اینکه چه فعالیت داشته باشی و چه نه اون لحظاتی که توی ویرگول بودی توی ذهنت مونده، افراد باهات هستند هرچند که خوب بیاد نیاریشون.
روزی یه نفر به من گفت واسه این دوباره برگشتی به ویرگول که از اینجا بهتر پیدا نکردی اما شاید من هِی دوباره به اینجا برمیگردم که شاید نمیتونم فراموش کنم، مگه من میتونم نوشتههایی رو فراموش کنم که حسشون کردم، میخواستم چندتا اسم بیارم اما دیدم که ممکنه بعضی اسامی یادم بره و این باعث بی احترامی بشه.
ویرگول با تمامی خوبیها و بدیهاش توی ذهنم مونده، چه باشم، چه نباشم، چه ویرگولی باشه و چه نباشه، روزی یک حادثه، یک اتفاق، یک مسیر، یک شروع باعث میشه که ما همدیگر رو یاد کنیم، مهمتر اینکه ما ویرگول رو یاد خواهیم کرد.
نمیدونم چرا اما یه حس خاصی الان توی وجودم اومد، مثل آخرین قسمت یک سریال، مثل دوری شخصیتهای یک کتاب از هم، مثل خالی شدن یک شهر از آدم، مثل خاطرهٔ کسی که دیگه نیست، مثل یاد گذشته و بچگیها افتادن، مثل یاد خونه قبلیت یا خونت قبلِ تغییراتش، اما امیدوارم این حس از بین بره و این حس با چیزای بهتری جایگزین بشه، مثلا شکفتن یک شکوفه بهاری، مثل گل خداداد به استرالیا، مثل گریهی شوق بعد آزادی، مثل خندههای از بین رفتن یک بیماری، مثل حس خوب با هم بودن، مثل نوشته های شما.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نوجوانی به جوانی محکوم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
صحبتم با منِ آینده