What you feel ?

تا حالا شده که به این فکر کنی غرق شدن چه حسی داره ؟

وقتی که آب تو رو در آغوش خودش گرفته و داره به عمق وجودش میبره همون موقع است که داری دست و پا میزنی تلاش میکنی از این وضعیت خودت رو خارج کنی و قطره های آب که این هجمه رو از سمت تو میگیرن دارند به درون شش هات نفوذ میکنن و مثل بچه ای که یه لحظه هم نمیتونه از مادرش دور باشه دو دستی شش هات رو گرفتند و تنها راه جدا کردنشون اینه که اونا رو بکنی ولی به این سادگی ها دست بردار نیستند و جدا کردن اونا باعث میشه همه جا رنگ زعفرون بشه و عذاب کشیدن جسمت بیشتر بشه و قلبت که داره تا سر حد توان میزنه و جوی های خون درونت هر لحظه ممکنه که لبریز بشن رنگ نیلی آب رو زیر نور مهتاب به از بین ببرن...

وقتی این کشمکش در جریانه دارای به صدای ارامش بخش آب گوش میدی با وجود اینکه بدنت به دنبال چاره ای برای رهایی پیدا کردن از این وضعیت هست و با تمام وجود تلاش میکنه که ندای خودش رو به تو برسونه ... از توی دهنت خون میاد بیرون شاید کار اون بچه ها باشه شاید یا شاید از تلاش و تقلای صدای جسمت که با تمام توان تو رو صدا میزده و هیچ صدایی نشنیدی به جز ...

هر چه قدر بیشتر از این آغوش صمیمانه میگذره جسمت بیشتر در هم تنیده میشه و استخون هات به هم دیگه نزدیک و نزدیک تر میشن و آب دست و پای تو رو همچون گناهکاری که از گناه خود غافله بهم فشار میده و کم کم تاریکی به همه جا سایه میندازه و این قدر ادامه پیدا میکنه که در آخر نوری روشن تر از نور خورشید همه جا پدیدار میشه این لحظه ست که دیگه فریاد های مزاحمی که از اول میشنیدی خاموش میشن و مثل شهابی به سمت شفق های قطبی بالا سرت اوج میگیری و رها میشی و جسمت توی وجود اون مونده و روحت داره به دنبال ستاره ها میره و آب وقتی این کم لطفی رو از تو میبینه تنها یادگاری که بهش داده بودی رو هم از روی ناراحتی زیاد درون خود از بین میبره ...



پ.ن 1 : خودم دوست داشتم بیشتر از این باشه ولی دیگه گفتم در همین حد بسه فعلا البته بس هم نیست و کافیه ...

پ.ن 2 : اگه خوشتون اومد بگید :)