استراتژیست کسب و کار و آینده پژوه فناوری
دانلود کتاب افسانه عادی بودن
کتاب افسانهی عادی بودن بررسی نو و خلاقانهی علت انواع بیماری جسمی و روانی ماست. کتابی که سویهی انتقادی خود را به سمت اجتماع میگیرد و آن را بانی انواع مشکلات روانتنی انسانها میداند و راههای بسیار کارگشایی برای حرکت به سمت سلامت عمومی و درمان پیشنهاد میدهد.
این کتاب در نوع خود انقلابی است در زمینهی بررسی بیماریها. گبور مَته با چهار دهه تجربه در مقام روانپزشکِ بالینی متوجه شده که فهم ما از واژهی «عادی/نُرمال» اشتباه است. ما برای این فهم معمولاً نقش تروما و استرسی را که بر فرد وارد میشود ندید میگیریم؛ حتی گاهی فشارهای زندگی مُدرن را هم نمیبینیم. از نظر مته سیستم پزشکی غربی علیرغم تمام پیشرفتها و تخصصهای که به آن نائل شده، همچنان نمیتواند فرد را به عنوان یک «کُل» بررسی کند و در موارد بسیاری تأثیر استرسهای زندگی روزمره بر بدن را ندید میگیرد که باعث تضعیف سیستم ایمنی و بر هم خوردن تعادل عاطفی میشود. در افسانهی عادی بودن مته از اسطورههای عمومی میگوید که ما را بیمار جلوه میدهند و سعی میکند ارتباطی بین سلامتی افراد و منطقی بودن کلیت جامعه برقرار کند. در نهایت از این گذر به راهنمای همدلانهای برای سلامت و درمان میرسد. مَته پوشش دانش عادی و حکمتِ پذیرفتهشدهی عمومی را کنار میزند تا قلاب باورهای نادرستی را باز کند که منجر شده وضع موجود سر جایش باقی بماند. بحثهای علمی در این کتاب نیز مانند دیگر کتابهای مَته از دلِ داستانهای واقعی آدمهایی بیان میشود که سِیرشان در بیماری و سلامت را با او در میان گذاشتهاند.
دانلود بخشی از کتاب
تروما چیست و چه میکند؟
اثریِ که تروما در ما میگذارد از آنچه تصور میکنیم شایعتر است. این حرف شاید آدم را گیج کند. علتش ممکن است استفادهٔ بیشازحدِ واژهٔ «تروما» در جامعهٔ ما باشد.
در ضمن، یادمان نرود که این واژه چندین بارِ عاطفی در گفتار هم به خود میگیرد که باعث میشود معنایش گیجکننده و رقیق شود. ما به برآوردی مشخص و فراگیر نیاز داریم، بهخصوص در زمینهٔ مسائل مربوط به سلامت. چون همهچیز به هم متصل است، نیاز به این برآورد در همهٔ حیطههای اجتماعی هم هست.
فهوم عادی تروما تصوراتی از رخدادهایی فاجعهبار را به ذهن متبادر میکند: طوفانها، سوءاستفادهها، قصورکردن افراطی و جنگ. این تأثیری گمراهکننده و ناخواسته در تنزل تروما به قلمروِ امر ناهنجار، نامعقول و استثنایی دارد. اگر طبقهای وجود داشته باشد که نامش را طبقهٔ مردمان «ترومازده» بنامیم، معنایش این است که بیشتر ما دچار تروما نیستیم. اینجا بدجوری اصل قضیه را نادیده گرفتهایم. تروما فرهنگ ما را پُر کرده است، از عملکردهای شخصی ما گرفته تا روابط اجتماعیمان، والدبودنمان، آموزش، فرهنگ عامیانه، اقتصاد و سیاست. درواقع، کسی که بدون نشانههای تروماست در جامعهٔ ما آدمی مطرود است. ما کِی به حقیقت نزدیکتر میشویم؟ وقتی این سؤالها را مطرح کنیم، هرکدام در طیف وسیع و شامل همهچیزِ تروما قرار میگیریم؟ (اینکه همهچیز را در بر میگیرد برایمان شگفت است). هرکدام از ما چه میزان از نشانههای بسیارش را در طول عمر با خود حمل میکنیم و آنها چه تأثیری در ما دارند؟ و وقتی با آنها آشناتر و نزدیکتر شویم، چه امکاناتی را برایمان ایجاد میکنند؟
سؤال اساسیتری اول پیش میآید: تروما چیست؟ وقتی از این واژه استفاده میکنم، منظورم یک آسیبِ درونی است. پارگیای ماندگار یا جداییای درونِ «نفس»[۶۶] ما. علتش هم دشواری یا آسیبزنندگی رخدادهاست. با این تعریف میفهمیم که تروما عملاً چیزی است که درون شخص رخ میدهد. این اتفاق درونی نتیجهٔ رخدادهای دشوار یا آسیبزنندهای است که بهشکل بلا بر سر فرد نازل میشود. درنتیجه، مسئله خودِ رخدادها نیست. من تروما را اینطوری صورتبندی میکنم: «تروما اتفاقی نیست که بر شما واقع میشود، بلکه اتفاقی است که درون شما رخ میدهد.» مثلاً تصادف با ماشین: یکی ضربهمغزی میشود. تصادف اتفاقی است که رخ داده است. آسیبی که فرد میبیند ماندگار است. به همین ترتیب، تروما آسیب روانی است، در سیستم عصبی، ذهن و تَن ما جا خوش میکند و تا مدتها بعد از حوادث اصلی به زندگی خود ادامه میدهد و هر لحظه ممکن است دوباره سر باز کند. تروما منظومهای از ناملایمات است که باعث شکلدادن به خود آن زخم میشود و مازادِ بارش میشود زخمخوردگی ما که بر تن و جان ما تحمیل میکند: [نتیجهاش میشود] احساسات حلنشدهای که به سراغ ما میآیند. آنها با خود دینامیکهای مقابلهشان را دیکته میکنند؛ مجموعهای از متون تراژیک، ملودرام یا عصبی که بدون اینکه بهشان فکر کنیم بهشکلی اجتنابناپذیر زندگیشان میکنیم. تازه یکی از چندین تأثیر آنها فقط عوارضی است که در تَن ما میگذارد.
وقتی زخمی بهخودیخود ترمیم نمیشود، یکی از این دو اتفاق رخ میدهد: یا همینطور خام باقی میماند یا، در بیشتر اوقات، جایش یک لایهٔ سنگینِ از جای زخم مینشیند. زخمِ باز منشأ مداوم درد است. جایی است که بارها و بارها سرش آسیب میبینیم. این آسیب شاید کوچکترین تکانهٔ ممکن باشد. این ممکن است کاری کند که تا ابد گوشبهزنگ باشیم ـ یعنی همیشه مشغول مراقبت از زخمهایمان باشیم و همین باعث میشود توانایی محدودی در رفتار انعطافپذیر داشته باشیم. باعث میشود نتوانیم با اعتمادبهنفس بیشتر عمل کنیم، چراکه میترسیم دوباره آسیب ببینیم. زخمها ممکن است بر هم ترجیح داده شوند. یعنی هم ازشان محافظت شود هم بافتهای خود را در کنار هم داشته باشند، ولی اشکالات خودشان را هم حفظ کنند: آن زخم میشود چیزی سفت، بههمفشرده، انعطافناپذیر، ناتوان در رشد و منطقهای بیحس. آن گوشتِ اصلی که بافت زنده و سالمی داشت دیگر نمیتواند از نو بافت تولید کند.
زخم یا شکافِ دستنخورده ترومایی حلنشده است که باعث محدودشدن «نفس» است، هم از نظر فیزیکی هم از نظر روانی. درواقع، تواناییهای ذاتی ما را محدود میکند و نگاهی تحریفشده از دنیا و آدمهای دیگر برای ما خلق میکند. این نگاه حالت طولانیمدت در ذهن ما پیدا میکند. تروما ما را در گذشته نگاه میدارد ـ مگر اینکه رویش کار کنیم. تروما باعث میشود از لحظهٔ حال حاضر دور شویم، نتوانیم غنایش را درک کنیم. تروما چیستی ما را محدود میکند و با واداشتن ما برای سرکوبِ درد و بخشهای ناخواستهٔ روان باعث میشود به «نَفسی گسسته از هم»[۶۷] برسیم. تروما تا زمانی که دیده نشود و موردتوجه قرار نگیرد، سدی برای رشد است. در بسیاری اوقات، که مسئلهٔ خودم هم جزئشان است، تروما باعث میشود بلایی بر سر احساس با ارزش بودن فرد بیاید، باعث میشود روابط سمی شود و درکِ ما از خود زندگی را مبهم کند. در دوران ابتدای کودکی، شاید چنین چیزی باعث شود حتی رشد سالم مغز هم با مشکل روبهرو شود. همانطور که شاهد خواهیم بود، تروما مقدمه و همدست انواع بیماریها در طول زندگی خواهد شد.
این تأثیرات در کنار هم تشکیلدهندهٔ مانعی اساسی و بزرگ برای شکوفایی بسیاری از آدمهاست. یک بار دیگر از پیتر لِوین نقلقول میآورم: «تروما احتمالاً از عوامل رنج انسانی است که بیشتر از همه نادیده گرفته شده، تقلیل داده شده، نفی شده، درست درک نشده، ازش فرار شده و درمان نشده است.»[[۶۸]]
دو شکل از تروما
قبل از ادامه بیاییم دو شکل از تروما را مشخص کنیم. شکل اول مربوط به معلمان و پزشکان بالینیای همچون لِوین و فَن دِر کولک است. این شکل واکنشهای خودکار و همسانشدنهای ذهن و تن با رخدادهای خاص و شناختی را در بر میگیرد که باعث آزردگی و منکوبشدن است؛ خواه این رخدادها در دوران کودکی باشد، خواه برای دورانی بعدتر. کار پزشکی به من یاد داد ـ البته تحقیقاتم بر آنها مهر تأیید زد که اتفاقات دردآوری برای بسیاری کودکان میافتد: خواه سوءاستفادهای مستقیم از او باشد، خواه اهمالی سخت از طرف خانواده، خواه فقر، نژادپرستی یا سرکوبی باشد که جزء خصوصیات روزمرهٔ بسیاری از جوامع است. ممکن است پیامدها فاجعهبار باشد. چنین تروماهایی، بسیار فراتر از آنچه در سطح عمومی به آن توجه میشود، باعث ایجاد چندین عارضه و نشانههای بیماری میشود و به موقعیتی میانجامد که آن را موقعیت آسیبشناسانه[۶۹] مینامند. این موقعیت ممکن است هم آسیب ذهنی باشد هم فیزیکی. درواقع، این ارتباطی است که تقریباً به چشم بیشتر پزشکان و روانپزشکان جریان اصلی نمیآید، مگر اینکه آن را در «بیماریهای» خاص همچون اختلال استرس پس از آسیب[۷۰] تشخیص بدهند. چنین شکل از آسیبهایی را معمولاً به نام «ترومای بزرگ»[۷۱] در نظر میگیرند. این شامل بیشتر بیماریهایی میشود که از آنها به «بیماریهای روانی»[۷۲] یاد میشود. در ضمن، زمینهای از بیماری فیزیکی را هم ایجاد میکند، چراکه درواقع رانهٔ التهابهایی است که به افزایش استرس روانی منجر میشود و به کارکردهای سالم ژنها و البته دیگر سازوکارهای بدن صدمه میزند. اگر بخواهیم نتیجهگیری بکنیم، باید بگوییم این تروماهای بزرگ وقتی رخ میدهند که بلایی سر آدمهای آسیبپذیر بیاید که نباید میآمده است. مثلاً کودکی که از او سوءاستفاده میشود یا شاهد خشونتی است که در خانواده رخ میدهد یا طلاقی پُر از مشاجره یا از دست رفتن والدین. همهٔ اینها جزء معیارهای مشقت کودکی است که در تحقیقات مربوط به «مضرات تجربیات دوران کودکی»[۷۳] مطرح شده است. باید گفت رخدادهای ترومایی به همسانِ تروما (یعنی آسیب به نفس[۷۴]) نیستند. یعنی همسانِ زمانی نیستند که در یکآن در فرد بروز پیدا میکنند.
شکل دیگری از تروما هم وجود دارد که گاهی به نام «ترومای کوچک»[۷۵] در نظر گرفته میشود. من میگویم این شکل تقریباً در فرهنگ ما همهگیر است. معمولاً شاهد این هستم که این تروماها چه تأثیر طولانیمدتی در آدم میگذارد، ولی بهراحتی آنها را رخدادی عادی میپنداریم که در روان کودکان اثر میگذارد. محقق مشهوری به دشواری آن را «بدبیاریهای بسیار شایعتر، ولی کمتر به یادماندی درعینحال دردآورترِ دوران کودکی» نامید. [[۷۶]] اینها شاید موردقلدری قرار گرفتن از طرف همسالان کودک، نظرپرانیهای بیرحمانهٔ تکرارشونده ولی گاهگداری والدی خوشنیت، نبود ارتباطی عاطفی با بزرگسالانی بامحبت را شامل شود.
کودکان، بهخصوص کودکانی که بسیار حساساند، ممکن است به چند شکل دچار آسیب شوند. بله، اتفاقات بد به آنها آسیب میزند. ولی درعینحال اگر چیز خوبی هم برایشان اتفاق نیفتد دچار آسیب میشوند. مثلاً اگر نیازهای عاطفی آنها بابت همدلی برطرف نشود؛ مثلاً تجربهٔ اینکه نه دیده شوند و نه پذیرفته. حتی ممکن است والدینی بامحبت هم مسبب آن باشند. تروماهایی اینطوری به پریشانی یا بدبیارهای مداومی که مثالشان را آوردم نیاز ندارند. این ممکن است در کودک به دردِ جدایی از نفس منجر شود. علتش هم این باشد که برطرفنشدن نیازهای اصلی آنها باعث چنین اتفاقی شده است. چنین نارخدادهایی چیزی است که دی. دبلیو. وینیکات[۷۷]، متخصص اطفال بریتانیایی، اینطور جملهبندیاش میکند: «وقتی ترجیح این است که چیزی رخ بدهد، هیچچیزی رخ نمیدهد.» این موضوعی است که وقتی داریم به بحث رشد انسان فکر میکنیم باید در نظرش آوریم. مارک اپستینِ روانپزشک مینویسد: «ترومای زندگی هرروزه بهراحتی این احساس را به ما میدهد که فرزندی بیمادر هستیم.»[[۷۸]]
اگر «ترومای بزرگ» با در نظر گرفتنِ دههها سند و مدرک بهزور توانسته خودش را در رادار پزشکی جا کند، باید گفت ترومای کوچک در این رادار حتی یک چشمک کوچک هم نمیزند.
حتی با این تقسیم و در نظر گرفتن پیوستار و سطح وسیع تجربهٔ انسانی، باید توجه کنیم که در زندگی واقعی نمیتوان این تقسیمبندیها را تشخیص و بهراحتی انجامشان داد. راستش حتی نباید آنها را خیلی سفتوسخت در نظر گرفت. این دو شکل یک چیز مشترک با خود دارند که بِسِل فن دِر کولک بهاختصار چنین صورتبندیاش میکند: «تروما وقتی رخ میدهد که ما دیده و شناخته نمیشویم.»[۷۹]
با اینکه تفاوتهای چشمگیری بین تأثیری است که این دو شکل ممکن است در عملکرد و زندگی آدمها بگذارد، این دو رویهمافتادگیهای زیادی دارند. یادمان نرود که گونههای مختلف ترومای بزرگ بسیار استرسزاتر و ناتوانکنندهترند. هر دوی اینها با خود شکستگی «نفس» و رابطهٔ فرد با جهان را بازتاب میدهند. این شکستگی درواقع ماهیت اصلی تروماست. پیتر لِوین مینویسد که تروما «از دست رفتن ارتباط است ـ ارتباط با خودمان، خانوادههایمان و جهان اطرافمان. بازشناسی این از دست رفتن کار دشواری است، چراکه بهآرامی و در طول زمان رخ میدهد. ما با این تغییرات ظریف همسان میشویم؛ چیزی است که گاهی متوجهش نمیشویم.»[[۸۰]] وقتی این ارتباطِ ازدسترفته درونی میشود، نگاه ما را به واقعیت میسازد: از دِل عینک شکستهای که به چشم ما میگذارد جهان را میبینیم. باید سر یک چیز تأمل کنیم: باید بفهمیم وقتی چیزی را که هستیم میپذیریم و اعمال عادتشدهمان را پی میگیریم، آنها تا حدودی بهای ازدسترفتههای تروماتیک ماست. این اعمال عادتشده در بیشتر اوقات به نظر «نقاط قوت» ماست؛ یعنی حداقلیترین و کاراترین جنبههای خودِ «عادیمان». این شاید برای بسیاری از ما آزاردهنده باشد. خب، ما خود را آدمهایی راضی و خوبجورشده با موقعیتها میدانیم، بعد چطور میتوانیم فکر کنیم همین ما را در طیف تروما قرار میدهد، ولو اگر این تروما بسیار دور از «تروماهای بزرگ» باشد؟ درنهایت، باید گفت این تطبیقها به نتیجه نمیرسد. فایده ندارد به دیگران اشاره کنیم و بگوییم آنها از ما ترومازدهترند، چرا که هیچ رنجی را نمیتوان با رنج دیگر مقایسه کرد. درست هم نیست تا از ترومای خودمان برای بالاتر قراردادن خود از دیگران استفاده بکنیم. نباید بگوییم: «تو دردی را که من کشیدم نکشیدهای.» درست نیست وقتی رفتاری ویرانگر داریم آن را چماقی کنیم تا بر عزای مشروع دیگران بزنیم. هرکدام از ما زخمهایی به سبکوسیاق خودمان داریم؛ نه معنا دارد و نه ارزش که آنها را برای ارزیابی خودمان در مقایسه با دیگران استفاده کنیم.
کتاب افسانه عادی بودن – تروما، بیماری و درمان در فرهنگ سمی
نویسنده: گبور مته
مترجم: آراز بارسقیان
ناشر: میلکان
تعداد صفحات: 598 صفحه
مطلبی دیگر از این انتشارات
سریال The Gentlemen
مطلبی دیگر از این انتشارات
هوندا پایلوت 2024
مطلبی دیگر از این انتشارات
آینده پژوهی فناوری