قسمت پنجم؛ خلاصه کتاب دختران کوبانی
درود بر همراهان پادکست رپاپ ، شما به پنجمین قسمت از پادکست رپاپ گوش میکنید ، اپیزود دختران کوبانی، در پادکست رپاپ من امیرسودبخش به همراه ایمان نژاداحد هر بار خلاصه یکی از کتاب هایی که به نوعی به تاریخ مرتبط هستن رو برای شما روایت میکنیم.
بعد از وقفه یکماهه ما دوباره برگشتیم، با یک اپیزود کمی متفاوت، همین ابتدا یک موضوع رو بدون رودربایستی شفاف کنیم، شاید بعضی از دوستان نقد داشته باشن که چرا در شرایط فعلی ما اپیزود منتشر میکنیم، در پاسخ به این دوستان باید بگم که ضمن احترام به نظر شما ولی من با شما موافق نیستم و اتفاقا فکر میکنم در شرایط فعلی من پادکستر که دارم رو حوزه تاریخ کار میکنم حتی بیشتر از قبل هم باید کار کنم، اپیزود تولید کنم و سعی کنم تجربیات و اتفاقات تلخ و شیرین تاریخ رو به مخاطب منتقل کنم با این امید که با مرور تاریخ مجبور به تکرار اون نباشیم.
البته که اینم بگم اکثریت شنونده ها هم با انتشار اپیزود موافق بودن ولی ما برخودمون واجب میدونستیم که به احترام دوستانی که شنونده ما هستن و به انتشار اپیزود نقد دارن این توضیح رو بدیم، اینم اضافه کنم که بخاطر برخی موضوعات ما قرارداد اسپانسری این اپیزود رو کنسل کردیم و این اپیزود اسپانسری نداره و هر کسی اگه دوست داشت میتونه از لینک حامی باشی که تو توضیحات اپیزود هست از پادکست حمایت کنه.
خوب بیشتر از این زمان اپیزود رو نمیگیرم و باهم میریم سراغ کتاب ، کتاب دختران کوبانی اثری از خانم گیل لمون با ترجمه حمید هاشمی که از نشر کوله پشتی منتشر شده.
نویسنده در ابتدای کتاب و قبل از این که داستان رو شروع کنه میگه که من سال ها در مورد جنگ و اتفاقات مربوط به جنگ مقاله و داستان نوشتم و میخواستم که دیگه یه مدت بشینم استراحت کنم.
نویسنده میگه هنوز دوران استراحتم شروع نشده بود که یکی از دوستام باهام تماس گرفت و بعد از سلام و احوالپرسی گفت که میدونی در سوریه زن هایی هستن که تو خط مقدم دارن در برابر داعش میجنگن و انقلابی در حوزه حقوق زنان به راه انداختن، بهش گفتم درباره کیا داری حرف میزنی بهم گفت درباره یگان های مدافع زنان ، بعد هم یک کم در موردشون بهم توضیح داد.
بعد میگه همین یه تلفن کافی بود که من و کنجکاو کنه و خیلی زود من با تیمی که داشتم برای تهیه گزارش رفتم به سوریه و خیلی مشتاق بودم که بتونم یگان های مدافع زنان رو از نزدیک ببینم.
در نهایت نویسنده کتاب میره به سوریه و بعد از برگشت این کتاب رو مینویسه، داستان کتاب بیشتر حول چند شخصیت میگذره که ما به نوبت باهاشون آشنا میشیم، شخصیت هایی که نویسنده از نزدیک دیدتشون ، باهاشون صحبت کرده و بعضا شاهد رشادت های اونا هم بوده.
دختران و زنانی از هجده نوزده ساله گرفته تا چهل ساله که معتقد بودن شکست دادن داعش اولین گام برای شکست دادن تمام کسانیه که زن رو شی میدونن ، زن رو دارایی خودشون قلمداد میکنن و فکر میکنن هرکاری دلشون بخواد میتونن بازنهاشون بکنن.
قبل از این که بخواییم وارد داستان این زن ها بشیم کتاب یه تاریخچه ای از حضور کردها در مرزهای سوریه و ترکیه رو به ما میگه و خوبی این کتاب اینه که در دل داستان اصلیش مارو با بخشی از تاریخ کردهای سوریه و عراق و ترکیه آشنا میکنه.
من در اپیزودهای قبلی یک موضوع رو تاکید کردم اینجا هم تاکید میکنم ، اونم این که در پادکست رپاپ ما داریم صرفا خلاصه کتاب تعریف میکنیم ، ممکنه قسمتی از هر کتابی بهش نقد هم وارد باشه ، خود این کتاب میخواد راجع به احزاب کرد و عبدالله اوجالان و خیلی موضوعات حساس دیگه صحبت کنه که ممکنه روایت دربارشون متفاوت باشه و بهش نقد وارد باشه ، کاری که ما اینجا میکنیم خلاصه کتاب بدون هیچ دخل و تصرفیه، عینا اونچه که نویسنده در کتاب گفته رو میگیم و به طبع مسئولیتی هم بابت مطالب کتاب نداریم.
خوب برای آشنایی با تاریخچه مختصری از کردهای سوریه و عراق و ترکیه با هم میریم به اواخر دهه 1970، اون زمان معروف ترین حزب کردها حزب کارگران کردستان بود، حزبی که ما بیشتر اون رو به نام پ ک ک میشناسیم.
بنیان گذار پ ک ک ، یک دانشجوی اخراجی پرهیاهو به نام عبدالله اوجالان اهل کشور ترکیه بود که سعی میکرد با ایده های مارکسیستی که داشت برای کردهای ترکیه و سوریه یک کشور جدیدی تاسیس کنه و حزبش هم نفوذ زیادی در بین کردهای اون منطقه داشت، اولویت اصلیش هم «آزاد سازی» بخشی از خاک ترکیه و تشکیل کشوری به نام «کردستان شمالی» بود.
خوب خود کشور ترکیه هم از زمان تاسیسش خیلی نمیگذره دیگه، وقتی که امپراتوری عثمانی سقوط کرد ، هر بخشش تبدیل به یک کشور شد و اون هسته مرکزیش هم شد کشور ترکیه امروزی.
اون زمان قرار بود که بعد از فروپاشی عثمانی ها به کردها هم سرزمین هایی داده بشه و اونا هم کشور خودشون رو داشته باشن ولی نه تنها این اتفاق نیافتاد بلکه دولت ترکیه از همون اول کردها رو از حقوقشون محروم کرد و طبق قانون اساسی که تصویب کرد تمام مردم کشور رو به نام شهروندان ملت ترک خطاب کرد و و هیچ توجهی به حقوق اقلیت های کرد نداشت واین موضوع نارضایتی کردها رو بیشتر کرد.
داستان تشکیل کشور ترکیه و قدرت گرفتن آتاتورک رو در اپیزود دو قسمتی آتاتورک در پادکست رخ تعریف کردیم اگه خواستید بیشتر بدونید میتونید اون اپیزودها رو گوش کنید، در هر صورت بعد از این اتفاق اوجالان و حزبش پ ک ک برای داشتن سرزمینی مستقل ، دست به اسلحه بردن و در 15 ام اوت 1984 اولین حمله نظامی خودشون رو به مواضع دولت ترکیه انجام دادن و دیگه کم کم درگیری نظامی و جنگ بین پ ک ک و ارتش ترکیه اوج گرفت، اون زمان نیروهای پ ک ک برای درگیری با ارتش ترکیه از پایگاه های کوه های شمال عراق و سوریه به عنوان پناهگاه استفاده میکردن و رهبر سوریه حافظ اسد هم ازشون حمایت میکرد. اون موقع رهبر سوریه حافظ اسد بود. حافظ اسد پدر همین بشار اسد رهبر فعلی سوریه.
در حقیقت خود حافظ اسد هم اصلا ارتباط خوبی با کردها نداشت و دولت سوریه هم در اون زمان حقوق کردهای سوریه رو نقض میکرد و مخالف اوجالان و پ ک ک بود، ولی با این حال وقتی حملات ترکیه به حزب اوجالان شدت گرفت اوجالان به دعوت حافظ اسد رفت به دمشق سوریه و اونجا موندگار شد.
حافظ اسد میخواست از اوجالان برای مقابله با دشمن مشترک سوریه و کردها یعنی ترکیه استفاده کنه ، سوریه در چند مورد مختلف از جمله دسترسی به آب رود فرات با ترکیه درگیر شده بود و جدای از این هم این دو کشور بر سر هواداری از قدرت های جنگ سرد هم با هم اختلاف اساسی داشتن. ترکیه عضو ناتو شده بود ولی دولت سوریه هم پیمان شوروی بود.
جمیع جهات حافظ اسد معتقد بود پناه دادن به اوجالان میتونه برگ برنده ای در مقابل ترکیه باشه و مضاف بر اون حمایت از اوجالان باعث میشه که اوجالان دیگه تمام تمرکزش رو بزاره روی ترکیه و به وضعیت کردهای سوریه اعتراضی نداشته باشه.
اوجالان حدود بیست سال تو سوریه بود و داشت پ ک ک را تقویت میکرد ، دولت ترکیه هم به هر روشی که بود از سوریه میخواست که اوجالان رو تحویل بده و خوب سوریه هم این کار رو نمیکرد.
داستان ادامه پیدا کرد تا اواخر دهه 1990 و زمانی که قدرت نظامی و اقتصادی ترکیه رشد چشمگیری داشت ، از طرفی ترکیه خیلی قوی شده بود و از طرف دیگه هم از اینکه مدام از دولت سوریه بخواد اوجالان رو تحویل بده دیگه خسته شده بود، برای همین ترکیه اومد خیلی جدی و محکم سوریه رو تهدید به اقدام نظامی و تعلیق حق آبه رود فرات کرد. گفت اگه اوجالان رو تحویل ندی یا این که از سوریه اخراجش نکنی میزنم لهت میکنم و حق آبه فرات رو هم بهت نمیدم.
سوریه هم که مدت ها بود دیگه حمایت شوروی رو نداشت و کلا شوروی از هم پاشیده شده بود و سوریه هم ضعیف شده بود ترجیح داد که دیگه بر موضع خودش پافشاری نکنه و با اخراج اوجالان از سوریه موافقت کرد.
اوجالان در اکتبر سال 1998 بعد از نزدیک به بیست سال اقامت در سوریه از این کشور اخراج شد و مجبور شد از هر جایی که میتونه درخواست پناهندگی کنه و بره.
نیروهای حزب پ ک ک هم رفتن در کوه های منطقه قندیل در شمال عراق برای خودشون پناهگاه ساختن و اونجا موندن.
قبل از اخراج اوجالان، ترکیه اومد به عنوان عضو ناتو، امریکا رو راضی کرد که در سرکوب اوجالان و پ ک ک بهش کمک کنه و آمریکا هم در سال 1997 به درخواست ترکیه حزب پ ک ک را که به ادعای ترکیه مسئول قتل چهل هزار نفر بود یک سازمان تروریستی اعلام کرد.
حالا بعد از اخراج اوجالان از سوریه وقتی که اون میخواست بره به نایروبی کنیا و اونجا پناهنده بشه به دست سازمان اطلاعات آمریکا ربوده شد و تحویل دولت ترکیه داده شد، اوجالان مهم ترین زندانی تحت تعقیب دولت ترکیه بود که به کمک آمریکا دستگیر شد. خیلی زود هم محاکمش کردن و به اعدام محکومش کردن، ولی با تصویب قانون لغو مجازات اعدام در سال 2002، حکم اعدام اوجالان به حبس ابد تبدیل شد. رژیم ترکیه از سال 1999 تا به امروز، اوجالان را در جزیره ایمرالی( (imrali در وسط دریای مرمره زندانی کرده.
بعد از این اتفاق دیگه سر و صداها خوابید و عرصه بر کردها هم در ترکیه و هم در سوریه تنگ تر شد، کردهای سوریه با این که بزرگ ترین اقلیت سوریه بودن و حدود ده درصد جمعیت حدودا 21 میلیون نفری سوریه رو تشکیل میدادن ولی از بسیاری جهات در کشور خودشونم غریب بودن، کردها در ادارات دولتی به طور قانونی حق گفت و گو به زبان کردی را نداشتن و ناشران هم حق چاپ متون کردی رو نداشتن، از سال 1999 تا سال 2004 وضعیت به همین صورت بود تا این که در سال 2004، اوضاع کمی تغییر کرد
یکی از اصلی ترین دلایل تغیر این بود که اونور مرزها در کشور عراق، در نتیجه سرنگونی صدام، کردها حقوق سیاسی بیشتری به دست آورده بودن و از کردهای کشورهای همسایه هم حمایت میکردن.
تو همین اوضاع و احوال و در همون سال 2004 در یکی از جمعه های ماه مارس ، یک روز مسابقه فوتبال مهمی در شهر قامشلی (Qamishli) که مردم آن اکثرا کردنشین بودند برگزار شد .
با اینکه در ظاهر اون بازی فقط یه مسابقه فوتبال ساده بود ولی عواقب این مسابقه تمام کشور را گرفت. دو باشگاه رقیب یکی از شهر کردنشین قامشلی و یکی هم از شهر عرب نشین دیرالزور می خواستند با هم بازی کنند.اولش مثل تمام بازی های دیگه طرف داران دو گروه برای هم رجز خونی می کردن، ولی این رجزخوانی خیلی سریع حالت ناپسند و سیاسی به خودش گرفت و تماشاگرهای عرب و کرد با هم درگیر شدن.
این وسط ماموران امنیتی به طرف کردها تیراندازی کردند و بیست نفر از اونها را کشتند و حدود صد نفر هم زخمی کردند. جوانان کرد هم در پاسخ، به ساختمان ها و دفاتر دولتی حمله کردن. این شورش دو هفته طول کشید و در نهایت نتیجش تخریب اموال عمومی و زخمی و زندانی شدن تعداد بسیار زیادی از کردها بود.
این داستان خیلی کردهای شمال روسیه رو سرخورده و عصبانی کرد ، دیگه به اونا ثابت شده بود که اگه پاش بیفته جون اونا هیچ ارزشی برای حکومت مرکزی نداره .
اوضاع همینطور گذشت تا این که جنگ داخلی سوریه شروع شد و بعدش هم خیلی زود سر و کله دار و دسته داعش پیدا شد، قدرت گرفتن داعش زنگ خطر رو برای کردها به صدا دراورد، اونا میدونستن که دولت مرکزی روزه روزش به دادشون نمیرسه چه برسه که الان تضعیف شده و خودش هم داره با مخالفانش و با داعش میجنگه، پس اومدن چی کار کردن، کردهای سوریه اومدن خودشون دست به کار شدن و برای دفاع از سرزمینشون شروع کردن به نام نویسی و نیرو گرفتن که اینکار منجر به تاسیس یگان های مدافع خلق شد.
در حقیقت جوانان کرد بعد از وقایع دوازدهم مارس سال 2004 و اون بازی فوتبال معروف، احساس کردن که دیگه لازمه خودشون خودشون رو سازمان دهی کنند. سال 2004 کرد هایی که برای اعتراض به خیابان ریخته بودند، نه سلاح داشتند و نه بلد بودند به روش دیگری در برابر نیروهای امنیتی مسلح دولت از خودشون محافظت کنند.
همون زمان و در پی اعتراضات سال 2004 یکی از گروه های مخالف سیاسی کرد در سوریه، به نام حزب دمکراتیک که تازه هم تاسیس شده بود، شروع به عضو گیری و ساماندهی اعضاش کرد. این حزب ریشه در حزب «پ ک ک» داشت که رهبرش عبدالله اوجالان دستگیر شده بود و در زندان بسر میبرد.
حزب اتحاد دمکراتیک مثل همه احزاب مخالف دیگر در سوریه، غیر قانونی بود ولی با این حال مخفیانه حزبش رو تبلیغ میکرد و عضو میگرفت. اولش اونا فقط عضویت مردها رو قبول میکردن ولی بعد از جنگ داخلی سوریه زن ها هم تونستن به عضویت این حزب دربیان.
دلیل اصلی این که اونا اجازه دادن زن ها هم عضو حزب بشن و تفنگ به دست بگیرن و در ادامش دلیل اصلی این که خانواده ها به دخترهاشون اجازه چنین کاری رو میدادن آموزه های اوجالان بود، اوجالان میگفت احقاق حقوق کردها چیزی جدا از تحقق آزادی زنان نیست و زن ها هم در کنار مردها میتونن برای تحقق آزادیشون بجنگن.
همین موضوع کافی بود که خیلی از زن ها عضو احزاب سیاسی کرد بشن و خودشون رو برای نبرد با داعش و مابقی دشمنانشون آماده کنن .
این کل پیش زمینه داستان کتاب بود و حالا کتاب میخواد داستان جنگ چند نفر از همین زن ها رو برای ما روایت کنه، داستان دختران شهر کوبانی، کوبانی شهریه در شمال سوریه و چسبیده به مرز ترکیه که تا قبل از حمله داعش کمتر کسی اسم این شهر رو شنیده بود ولی دختران کوبانی کاری کردن که برای همیشه نام کوبانی در تاریخ موندگار شد.
بریم و برگردیم تا با دختران کوبانی آشنا بشیم.
برای معرفی نفر اول داستانمون میریم به وسط میدون جنگ با داعش + تو یکی از ساختمون های جنگ زده وسط شهر کوبانی و با دختری به نام عظیمه آشنا میشیم.
فضا رو تصور کنید، یک شهر جنگ زده با ساختمون های ویران شده از جنگ که تو یکی از این ساختمون ها یک دختری پنهان شده و در سکوت مطلق داره انتظار میکشه، صدای تیراندازی چند ساعتیه که قطع شده و شهر در آرامش ترسناکی بسر میبره، آرامشی قبل از طوفان.
حالا عظیمه تو اون ساختمون تک و تنها چیکار میکنه، برای چی اونجاست؟ عظیمه تک تیراندازه و تو یکی از ساختمون های نیمه ویران پنهون شده، زانوهایش را جمع کرده ، بدنش کاملا به شکل حرف S در آمده و داره از مگسک تنگ تفنگش اون طرف میدون جنگ رو رصد میکنه تا قربانیش رو پیدا کنه و بهش شلیک کنه.
اون روز عظیمه ساعت ها در ساختمون موند که بتونه از تو بی سیمش صدای داعشی ها رو بشنوه و بلاخره هم شنید ، داعشی ها داشتن درباره حمله ای که میخواستن به زودی شروع کنن صحبت میکردن و در سکوت آروم آروم جلو میومدن ، اونا انقدی اومدن جلو که عظیمه در مگسک تفنگش تونست اونا رو ببینه ،
وقتی که داعشی عل در تیر راس قرار گرفتن عظیمه نفسش رو در سینه حبس کرد، آروم چشم چپش رو بست و با انگشت اشاره دست راستش چند بار شلیک کرد.
صدای شلیک (صدای چند شلیک پشت سر هم از یک اسلحه)
عظیمه دوباره از مگسک اسلحش نگاه کرد تا ببینه نتیجه کارش چطور بوده. مثل همیشه دقیق ، گلوله ها به هدف خورده بودن.
قلبش چنان تند تند می زد که صدای گردش خونش را در گوش هایش می شنید. اون باید خیلی زود از اونجا می رفت. نیروهای داعش بیشتر از اون تجربه جنگی داشتند و خیلی زود میتونستن ساختمونی که ازش شلیک شده رو پیدا کنن و دخلش رو بیارن برای همین عظیمه خیلی سریع از اونجا فرار کرد.
تو کوبانی عظیمه تک تیرانداز انقدر معروف بود که حتی شهرتش به گوش داعشی ها هم رسیده بود ، همرزم هاش یک بار شنیده بودن یکی از رهبران داعش تو بی سیمی که میدونست داره شنود میشه گفته بود: «عظیمه، من خودم می آم شخصا سرت را می برم.» اسم مستعار اون داعشی معروف «شیخ» بود.همین که شیخ اسم اون را برده و گفته بود می خواهد سرش را ببرد، نشان می داد عظیمه چقدر براشون اهمیت داره و این موضوع خودش نوعی تقدیر برای عظیمه حساب میشد.
عظیمه زن سی ساله ، جدی ، کمی عصبانی و سخت گیر بود.اون مثل خیلی از اعضای یگان های مدافع خلق سوریه، به خاطر اعتراض های خیابانی که ده سال قبل در زادگاهش قامشلی در گرفت، در سال 2014 سر از معرکه کوبانی درآورده بود. عظیمه با این اندیشه اوجالان کاملا موافق بود که میگفت اگر زنان آزاد نباشند، کردها نمی توانند آزاد باشند.
اون زمان شهر کردنشین کوبانی در مرز بین سوریه و ترکیه با حدود چهارصد هزار سکنه در محاصره داعشی ها قرار داشت و عظیمه و هم رزمانش هم داشتن از جون مایه میزاشتن تا کوبانی به دست داعشی ها نیفته.
عظیمه یک دوست هم سن و سال و قدیمی هم داشت که خلق وخوش برعکس خودش بود، روژدا دختری که همیشه ترجیح میداد سرش رو با کتاب هاش گرم کنه والبته عاشق فوتبال و مارادونا هم بود، برعکس عظیمه روژدا خیلی درون گرا بود و از بچگی از اونجا که نمراتش همیشه عالی بود دوست داشت در آینده داروساز بشه. ولی بلوایی که در سال 2004، پس از مسابقه فوتبال قامشلی در گرفت، تمام تصوری که از آینده داشت رو در هم شکست و در اثر این آشوب ها مسیر زندگی اونم مثل عظیمه برای همیشه تغییر کرد و اونم به یگان های مدافع خلق سوریه ملحق شد.
به جز عظیمه و روژدا ما با فرماندشون هم آشنا میشیم ، خانمی به نام نوروز که تقریبا ده سالی از اونا بزرگ تر بود و در آستانه چهل سالگی در جبهه داشت میجنگید.
با حضور زنانی مثل روژدا و عظیمه و نوروز و خیلی از زنان دیگه در یگان های مدافع خلق سوریه ، کم کم اونا به این فکر افتادن که خودشون به صورت مستقل یگان خودشون رو داشته باشن و البته در کنار یگان های مدافع خلق بجنگن، برای همین هم یگان های مدافع زنان تشکیل شد.
یگان های مدافع زنان از چند صد زن مثل نوروز، عظیمه و روژدا تشکیل شده بود و در اصل نوروز هم یکی از فرماندهان یگان های مدافع زنان بود.
گردانندگان یگان های مدافع زنان کمی بعد از تشکیل گروهشون، بیانیه ای منتشر کردن و گفتن که هدفشان از تاسیس این گروه، ایجاد جامعه ای دمکراتیکه که در اون زنان و مردان باهم برابر باشند و آرمانشونم اینه که از تبعیض، آزار و شکنجه زنان در تمام جهان و نه فقط در مناطق کردنشین جلوگیری بشه.
یگان های مدافع زنان رسما در تاریخ چهارم آوریل سال 2013، در شصت و پنجمین سالگرد تولد اوجالان تاسیس شد و رسمیت پیدا کرد و به جنگ داعش و سایر گروه های مخالف رفت.
منظور از سایر گروه های مخالف ، گروه های مسلح مخالف بشار اسد مثل جبهه النصره بودن که اونا به خاطر عقاید افراطی مذهبیشون علاوه بر این که با بشار اسد میجنگیدن به خاطر این که کوچک ترین علاقه ای به هیچ یک از اقلیت ها نداشتن با کردها هم درگیر میشدن.
این جای کتاب، نویسنده میاد کلا یه تاریخچه ای از شروع اعتراضات بر ضد بشار اسد و تشکیل گروه های مسلح مخالفش میده که شنیدنش خالی از لطف نیست.
سال 2011 وقتی بهار عربی به سوریه رسید ، عده ای از مردم در اعتراض به چهل سال حکومت خانواده اسد بر سوریه به خیابون ها اومدن و شعار دادن که «نفر بعدی تویی دکتر!» منظور آنها از دکتر، بشار اسد بود که متخصص چشم پزشکی بود و در سال 2000 بعد از پدرش، سکان رهبری سوریه را به دست گرفته بود.
حافظ اسد رهبر سوریه که از اقلیت علوی مذهب این کشور بود، بعد از سی سال حکومت در سال 2000 از دنیا رفت و پسرش بشار که در دانشگاه های لندن درس خوانده بود و زبان فرانسوی را به خوبی می دانست، در سی و چهار سالگی قدرت را به دست گرفت. اوایل بعضی ها فکر میکردن این پزشک جوان روش جدیدی برای اداره نظام سیاسی سوریه داره، ولی بعد از مدتی معلوم شد اونم به راه و رسم حکومت داری پدرش وفاداره و همون کارایی رو میکنه که پدرش میکرد.
همزمان با شروع اعتراضات بهار عربی در سوریه، ماموران دولتی خواسته گروه های مختلفی را که هر کدام به طریقی مدعی تحول سیاسی، دمکراسی و آزادی بیان بودند رد میکردن و معترضین رو دستگیر میکردن. بعد از این دستگیری ها آتش اعتراضات در شهرهای درعا و حمص و حومه دمشق شعله ور شد و یواش یواش درگیری ها به درگیری نظامی کشیده شد و کنترل از دست دو طرف خارج شد.
ادامه این درگیری ها منجر به تشکیل گروه هایی مثل ارتش آزادی بخش سوریه و جبهه النصره شد و خوب به قدرت رسیدن این گروه ها برای کردها نه تنها منفعتی نداشت بلکه براشون خطرناک هم بود چون همونطور که گفتیم گروه های مثل جبهه النصره هیچ اهمیتی برای اقلیت ها قائل نبودن. حتی اظهارات برخی رهبران گروه های مخالف سوریه نشان می داد که دیدگاهشان نسبت به قومیت های محلی خیلی بدتر از دولت فعلیه.
همه این موضوعات باعث شده بود که در اون آشفته بازار اولویت کردها دفاع از مردم کرد و سرزمین های کردنشین باشه.
در تابستان سال 2012، با توجه به اوج گرفتن جنگ داخلی، بیشتر ماموران نیروی انتظامی دولت مرکزی سوریه از شمال کشور بیرون آمدند و اختیار مناطق کردنشین به طور کامل به دست مردم محلی افتاد.
کمی بعد برای اولین بار در شهر کردنشین عفرین،(Afrin) کردها کنترل کامل شهر را از مبدا پاسگاه هایی که خودشان تاسیس کرده بودند بر عهده گرفتند. خوب وقتی نهادی ایستگاه های کنترل و بازرسی تاسیس می کند، یعنی این که مالک و مسئول منطقه است. عفرین اولین جایی بود که یگان های مدافع خلق به جای ماموران دولتی کنترل اوضاع شهر رو بدست گرفتن و ایستگاه های بازرسی تاسیس کردند. بعد از عفرین کنترل کوبانی هم در اختیار کامل کردها قرار گرفت.
حالا یک اتفاق خیلی مهمی هم در مارس 2013 افتاد اونم اعلام ایده های جدید اوجالان از داخل زندان بود، اوجالان که خوب کردها خیلی قبولش داشتن طرحی رو به نام ابتکار صلح ارائه داد و گفت که آقا ما دیگه نباید برای رسیدن به کشور مستقل کردستان مبارزه مسلحانه بکنیم بلکه بهتره که تو همین سرزمین هایی که داریم زیر نظر دولت مرکزی زندگی کنیم ولی اختیار منطقه دست خودمون باشه. خودمختار باشیم.
دیگه با این ایده جدید ، برچسب تجزیه طلبی از روی کردهای منطقه برداشته شد و حزب اتحاد دمکراتیک در ژانویه 2014، منشوری به نام قرارداد اجتماعی به معرض اجرا گذاشت که به نوعی قانون اساسی شمال شرق سوریه موسوم به منطقه خود مختار دمکراتیک محسوب می شد.
در سراسر این منشور، رد صحبت های اوجالان دیده میشد؛ مواد 27 و 28 این منشور بر برابری حقوق زنان و مردان تاکید می کرد و میگفت : «زنان الی الابد و بی چون و چرا حق دارند در تمام شئون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه شرکت کنند و نقش داشته باشند. زن و مرد در محضر قانون باهم کاملا برابرند. در ادامه نوشته شده بود، این منشور تحقق برابری زنان و مردان را تضمین می کند و موسسات عمومی موظف هستند در راستای رفع تبعیض های جنسیتی در جامعه تلاش کنند.»
حکومت مرکزی سوریه با این ایده جدید مشکلی نداشت ولی دولت ترکیه از این که کردها بخوان در مناطق مرزی اونا قدرت رو به دست بگیرن و خودگردان بشن خیلی ناراحت بود، و صراحتا گفت که حضور یک گروه وابسته به حزب پ ک ک را در مرزهای خودش با سوریه تحمل نمی کنه و حاضرم بود هر کاری که از دستش برمیومد برای نابودی کردهای سوریه بکنه، از جمله این که به داعشی ها اجازه میداد که به راحتی از خاک ترکیه رد بشن و به شمال سوریه وارد بشن و اونجا به مواضع کردها حمله کنن.
داعش که قدرت بسیار زیادی گرفته بود در تابستون سال 2014 به شهر کوبانی حمله کرد و این حمله باعث ایجاد زنجیره ای از حوادث شد که حتی در این منطقه پر از شگفتی و حادثه هم قابل پیش بینی نبود. کردهای سوریه که کمتر کسی تو دنیا از وجودشان خبر داشت، در کوبانی ،شهری که هیچکی نمی دانست کجای نقشه هست، ناگهان اهمیت جهانی پیدا کردند.
همونطور که قبل تر گفتیم این روزها مصادف با روزهایی بود که عظیمه تک تیرانداز معروفی شده بود، نوروز فرمانده ای لایق و باتجربه بود و روژدا با تدبیر و شجاعتی که تو جنگ از خودش نشون داده بود آماده قبول مسئولیت های بزرگ تر بود.
روزهایی که مردان سیاه پوش داعش با چهره هایی ترسناک و اندیشه هایی ترسناک تر از چهره هاشون به کوبانی حمله کردن و حالا این کردها بودن که باید زن و مرد در کنار هم در مقابل این جنایتکاران بی رحم و ترسناک مقاومت میکردن.
کردها بارها مرگ با گلوله رو تجربه کرده بودن؛ مرگ با بمباران و شیمیایی رو تجربه کرده بودن، مرگ با سرما و زلزله رو تجربه کرده بودن ، اما هرگز از ترس نمرده بودن.
برای وارد شدن به جنگ کوبانی اول باید بریم دقیق تر ببینم که داعش و داعشی ها کی بودن ، چطور قدرت گرفتن و چی شد که تونستن به کوبانی حمله کنن ، گروه داعش در سال 2014 ظهور پیدا کرد.
بعد از حمله آمریکا به عراق در سال 2003، هرج و مرج زیادی در این کشور بوجود اومد که یکی از پیامدهاش، تشکیل انواع گروه های فرعی زیر چتر القاعده بود. داعش هم یکی از همین گروها بود که ادعای تلاش برای احیای مجدد سده هفتم اسلام رو داشت. داعش بعد از مدتی خودش را از زیر سایه القاعده بیرون آورد و سعی کرد تصویر وحشتناکی را از خودش به جهان نشان بده تا همه ازش حساب ببرن .
کسانی که بذر داعش را کاشتند، در اوایل سال 2004 به مخالفان و موافقان خودشون نشان دادند که از بنیان گذار القاعده، اسامه بن لادن هم سنگدل ترند و به هیچ وجه از قتل و شکنجه دشمنانشون ابایی ندارند. حتی القاعده هم بعد از مدتی روش های اونها را نپذیرفت و گفت داعش از ما نیست.
در خلا قدرتی که در عراق حاکم بود داعش روز به روز قوی تر میشد ، تقریبا نه سال بعد از تاسیس داعش و در سال 2013 و بعد از شروع جنگ های داخلی سوریه ،داعشی ها تصمیم گرفتن که در جنگ مداخله کنن و دولت بشار اسد رو ساقط کنن و سرزمین سوریه رو به قلمرو خودشون اضافه کنن.
حالا از اونجایی که قصد و نیت داعش با همه گروه های مخالف بشار اسد متفاوت بود داعشی ها تقریبا با تمام گروه های مسلح مخالف بشار اسد در شهرهای مختلف سوریه جنگید و خیلی هاشون رو کشت تا خودش را به عنوان مهم ترین گروه سیاسی مبارز مسلحی معرفی کند که می خواهد و می تواند جایگزین دولت سوریه باشد.
چند ماه بعد در ژانویه 2014، اوباما سخنرانی کرد و گفت که داعش، داعش یه تهدید کوچکه ،،، درست همون زمان داعش کل شهر بزرگ رقه در سوریه را تصرف کرد و بعد از تصرف، شهر رقه رو به عنوان پایتخت خودش انتخاب کرد.
دیگه هر روز از کشورهای مختلف جهان آدمایی بودن که به هر نحوی خودشون رو به رقه میرسوندن تا به داعش ملحق شن .
کمی بعد داعش موصل دومین شهر بزرگ عراق رو هم گرفت.
مردم دنیا از اینکه می دیدن موصل دست به هیچ مقاومتی در برابر داعش نزد، متعجب بودن. صدها هزار نفر از جمعیت حدودا دو میلیونی شهر موصل فرار کردند و خیلی زود اعضای داعش به صد و پنجاه کیلومتری بغداد پایتخت عراق رسیدند.
در بیست و نهم ژوئن 2014 ، داعش سرمست از اشغال شهرهای متعددی که تسخیر کرده بود، در شهرهایی که در عراق و سوریه فتح کرده بود اعلام خلافت کرد و رهبر این گروه، معروف به ابوبکر بغدادی در مسجد جامع موصل خطبه خواند و گفت که می خواهد امپراتوری اسلامی ای را که شکل داده ، به سراسر کشورهای خاورمیانه و فراتر از آن، به اروپا و سایر بلاد کفار گسترش بده.
بعدش دیگه اوباما بلاخره اومد اعلام کرد که قصد دارد برضد داعش دست به مداخله نظامی محدودی بزند.
از نظر آمریکا یگان های مدافع خلق سوریه تنها نیروی زمینی ای بودند که می توانستند با داعش مقابله کنند برای همین آمریکایی ها شروع کردن به مذاکره با یگان های مدافع خلق سوریه؛ ولی از طرف دیگه رهبران ترکیه که فقط به سرنگونی نظام حکومتی سوریه فکر می کردن و دوستم نداشتن که کردها قدرت بگیرن مخفیانه از داعش حمایت می کردند و این مسئله از چشم کشورهای دنیا پنهان نمی ماند.
چند هفته بعد از آغاز گفت و گو بین کردهای سوریه و فرستادگان آمریکا، داعش به کوبانی حمله کرد. حمله ترکیبی داعش چنان ماهرانه طراحی شده بود که معلوم بود از اول قصد دارند شهر را از چند جبهه به طور هم زمان محاصره کنند.
تصرف کوبانی برای داعش، دو مزیت بزرگ و مهم داشت؛ اول اینکه اونا میتونستن بر جاده ای که پایتخت خود خوانده داعش یعنی شهر رقه را به شهر مهم حلب وصل می کرد مسلط بشوند ، دوم اینکه داعش با تصرف کوبانی می توانست تمام مرز سوریه و ترکیه را در اختیار خودش بگیره و برای همین هم کوبانی یکی از مهم ترین اهداف داعش بود. پس داعش بهترین و تواناترین افرادش را به کوبانی فرستاد تا به قول خودشون مهم ترین پیروزی تاریخ رو در میدان کوبانی رقم بزنن.
حملات داعش به شهر کوبانی شروع شد، با تمام قوا و از چهار جهت
یگان های مدافع خلق سوریه و یگان های مدافع زنان هم با یک شعار در میدان حاضر شدن ، یا مرگ یا کوبانی.
تعداد مبارزان یگان های مدافع زنان در کوبانی در آغاز جنگ چند صد نفر بیشتر نبود، ولی تا ماه نوامبر، با وجود کشته شدن تعدادی از آنها، دو برابر شده بود و همینطور داشت بیشتر هم میشد. خانواده ها وقتی در تلویزیون تصاویر این زنان جوان را می دیدند که سلاح به دست گرفته اند و علیه داعش می جنگند، راحت تر اجازه می دادند دخترانشان به این گروه ها ملحق بشوند. ولی حضور افراد بیشتر هم کافی نبود و آمار تلفات هر روز بیشتر و بیشتر میشد. داعش واقعا قوی و مجهز بود.
با بالا رفتن آمار تلفات و از دست رفتن مناطق زیادی از کوبانی، روحیه کردهای سوریه افت کرد ، اونا میدیدن که اینطوری نمیتونن از سقوط شهر جلوگیری کنند.داعش با تجربه ترین نیروهای خودش را به جبهه کوبانی فرستاده بود و شهر داشت به گور دسته جمعی کردها تبدیل می شد.
تا پایان ماه سپتامبر، داعش سه چهارم شهر را تصرف کرده بود و کل شهر رو هم محاصره کرده بود. هر روز روستاهای بیشتری در اطراف شهر به دست داعش می افتادند و عظیمه تک تیرانداز که وسط میدون جنگ بود از این موضوع در شگفت بود که داعش این همه نیرو را از کجا آورده ، اون با چشم میدید که هر یک نفری که کشته میشه سه نفر جاش رو میگیره.
در کوبانی یگان های مدافع زنان شهر تخلیه شده رو به چهار قسمت تقسیم کردن تا شاید بتونن راحت تر در مقابل داعش مقاومت کنن، شناخت منطقه وشناخت شهر یکی از معدود امتیازاتی بود که آنها در برابر دشمن داشتند.
روژدا و عظیمه هم به عنوان فرماندهان میدانی باید سربازهای خودشون را به گروه های کوچک چهار نفری، تقسیم می کردند که تا جای ممکن از کشته شدن تعداد زیادی از آنها جلوگیری بشه. تک تیراندازها هم برای مراقبت از مواضع هم رزماشون باید در نقاط مناسب مستقر می شدند تا هر کدام از اعضای داعش رو که نزدیک می شد هدف بگیرن. عظیمه چشم خودش دید که یکی از این تک تیراندازها رو داعش شناسایی کرد و با آرپی جی زدش، بعد هم داعشی ها جنازش رو بردن وسط خیابون و همونجا سرش رو بریدن. زنی که کشته شده بود یکی از همرزم های خودشون و از دوستای نزدیک فرماندشون نوروز بود.
داعش حتی بعضی وقت ها تصاویری از سر بریده اعضای یگان های مدافع زنان رو در شبکه های اجتماعی منتشر می کرد. عظیمه و همراهانش دیگه تردیدی نداشتند که اگه دستگیر بشن چه سرنوشتی در انتظارشونه.
برای کمک به مدافعان کرد آمریکا برای اولین بار حملات هوایی خودش رو در داخل خاک سوریه به مواضع داعش شروع کرد ولی در اوایل این حملات هم هیچ کمکی نمیکرد، چند روز بعد از آغاز حملات هوایی آمریکا، داعش پرچم سیاه خودش رو در مناطقی از شهر که فتح کرده بود به اهتزاز دراورد تا نشان بدهد حملات ادعایی آمریکا ضربه ای به این گروه وارد نکرده.
اوایل نوامبر سال 2014، داعش نزدیک به شصت درصد از خاک کوبانی را در اختیار داشت؛ اما به مرور زمان چند عامل در کنار هم باعث شدند اوضاع کم کم به نفع کردهای سوریه تغییر کند. اول اینکه تعداد زیادی از مبارزان پیشمرگه از کردستان عراق به سوریه اومدن تا به عنوان نیروی کمکی در کنار مبارزان سوری بجنگن. دومم این که نیروی هوایی آمریکا شبونه مجموعه بزرگی از مهمات و سلاح و تجهیزات پزشکی رو با هواپیما روی آسمون کوبانی ریخت و مدافعان کوبانی رو حسابی مجهز کرد.
اوضاع پزشکها و وضعیت دارو تا قبل از آن به قدری بد بود که وقتی یکی از معدود پزشکان باقی مونده در کوبانی محموله های دارویی رو تو آسمون دید دستاش رو به سمت آسمون بلند کرد و وسط خیابون سیاه و خالی از سکنه رو به آسمون زار زار گریه کرد.
حملات هوایی آمریکا خیلی به کار مدافعان کوبانی نیومد ولی تجهیزات و مهماتی که فرستادن چرا.
با این وضعیت داعش در ماه نوامبر، به قدری در کوبانی نیرو از دست داد که در شبکه های اجتماعی خودش اعلام کرد به هزاران نیروی جدید نیاز دارد.
تو جبهه جنگ نوروز و روژدا و عظیمه خسته از جنگ ولی امیدوار مونده بودن و به این فکر میکردن که یک روزی این جنگ تموم میشه و همه میفهمند زنان همرزم اونا در خط مقدم چه رشادتی از خودشون نشون دادن، ولی یک شب اتفاقی افتاد که معلوم نبود خطوط مقدم جبهه تا صبح دووم میاره یا نه.
آن روز در ابتدای صبح صدای انفجار مهیبی اومد. نوروز صدای انفجار را از مدرسه ای که در اختیار خودشون بود شنید و لرزش انفجار رو هم حس کرد، بعد سریع یکی از چهار تا بی سیمی که جلوش بود و برداشت و از روژدا که همون جاها پرسید
چه خبر شده؟
روژدا جواب داد: «الان چند ساعته که زیر آتیشیم. فکر کنم باید موقعیتمون رو عوض کنیم.» بعد بی سیم خرخر کرد و صدای بلند تیراندازی، صدای روژدا را پوشاند.
داعش با تمام قوا به خطوط مقدم جبهه ای که در حیطه مسئولیت روژدا بود حمله کرده بود و اونها دیگه جایی برای فرار نداشتند. ولی روژدا این شانس رو داشت که عظیمه در خط مقدم بود و با رشادت عجیبی که به خرج داد تونست با تمام نیروهایی که داشت یک راه فرار رو باز کنه تا روژدا و چند نفر دیگه بتونن از اونجا فرار کنن به عقب، این تاره قسمت خوب ماجرا بود خبر بد این بود که عظیمه از فاصله نزدیکی تیر خورده بود.
عظیمه حتی تونسته بود چهره کسی که بهش تیراندازی کرده بود رو هم ببینه ، یک داعشی کچل با ریش های بلند، هر طور بود عظیمه رو بردن عقب ، پزشکی که اومد بالا سرش بهش گفت اگه الان عملت نکنیم مرگت حتمیه، چند هفته قبل یه گلوله بازوی راست عظیمه رو شکافته بود ولی اون بعد از چند ساعت که تو بیمارستان بود اومده بود بیرون و برگشته بود پیش دوستاش ولی اینبار قضیه فرق میکرد، خطر مرگ جدی بود، عظیمه رو بردن اتاق عمل و یه جراحی سنگین روش انجام دادن و خوشبختانه اون زنده موند.
تو روزهای بعد از عمل وقتی که عظیمه نیمه هوش روی تخت بیمارستان بود همرزمانش موفق شدند به مرور مناطقی که از دست داده بودن رو بدست بگیرن و در نهایت کوبانی رو آزاد کنن.
بیست روز بعد از ورود عظیمه به بیمارستان، یگان های مدافع خلق، پیروزی خودشون را بر داعش در کوبانی اعلام کردند. بعد از ترخیص از بیمارستان در بیست و ششم ژانویه، عظیمه به همراه پنج فرمانده مرد در مقابل پرچم زرد یگان های مدافع خلق ایستاد و پایان رسمی نبرد کوبانی را اعلام کرد. عظیمه در سخنرانی که کرد به همرزمان خودش تبریک گفت ،از کشته شده های جنگ یاد کرد و قول داد که خودش و همرزماش مبارزه برای شکست و نابودی کامل داعش رو که از کوبانی شروع کرده بودن تا نابودی کامل داعش ادامه بدن.
عظیمه بعد از نبرد کوبانی زودتر از موعد از بیمارستان اومد بیرون و رفت به شهر حساکه (Al hasakah)تا طبق قولی که داده بود در جبهه ، نبردش رو با داعش ادامه بده، اونجا عظیمه فرماندهی صدها نیرو رو برعهده گرفته بود.
تو همون روزهای اول در نزدیکی های خط مقدم اون برای یه قرار ملاقات وارد یک نفربر زرهی شد ، یک نفربر قهوای که داخلش پنج شش تا صندلی داشت و میتونستن اونجا بشینن صحبت کنن، هنوز دقایقی از صحبت اونا نگذشته بود که ..... (صدای بمب)
صدای انفجار عظیمه رو گیج کرده بود ، تمام صورتش از زخم ترکش ها می سوخت، پاش حرکت نمیکرد و از جاش نمیتونست تکون بخوره و ترکش های انفجار سوراخ سوراخش کرده بود.
خیلی زود اطرافیان دویدن طرف ماشین و بدن پر از ترکش عظیمه رو آوردن بیرون، بعد کاشف به عمل اومد بود که ماشین آنها از روی یکی از مین هایی که داعش کاشته بود رد شده بود و مین درست زیر صندلی عظیمه منفجر شده بود و عظیمه بیشتر از هر کس دیگه ای تو اون ماشین ترکش خورده بود.
وضعیت صورتش بد بود ولی وضعیتش پاش بدتر، دکترها تو پاش پلاتین گذاشتن و گفتن تا چند ماه اصلا نباید راه بره، و این آخرین حضور عظیمه در جلوی جبهه بود ، بعدش فرماندش نوروز بهش گفت تو دیگه اجازه نداری بیای جلو و باید عقب بمونی کارهای ستادی بکنی نوروز بهش گفت تو بیشتر از اون چیزی که ازت بر می اومده خدمت کردی. بازم برای جنگ کنارمون باش، اما نه تو خط مقدم، این یک دستوره.
خوب این از عظیمه ، بریم ببینیم وضعیت جنگ به چه صورتیه؟ اینجای داستان در داخل کشور سوریه بجز شهر رقه که خوب پایتخت داعش بود و مهم ترین و استراتژیک ترین مکان برای داعش بود یک جای دیگه هم بود که اهمیت خیلی زیادی داشت. شهر منبج. (Manbij) چرا این شهر مهم بود، چون این شهر در شمال سوریه بود و راه ارتباطی داعش با دنیای خارج بود، قبلا گفتیم که دولت ترکیه از همون اوایل جنگ اجازه می داد نیروهای داعش بدون هیچ مزاحمتی به راحتی از مرز این کشور بگذرند و وارد خاک سوریه بشن و الان راه ارتباطی منبج آخرین راه ارتباطی داعش با جهان خارج بود
دو سال و نیم بود که ساکنان منبج زیر پرچم سیاه داعش زندگی می کردند و هر روز به طور ثابت شاهد مراسم گردن زدن و دار زدن همشهری هاشون بودند. این اتفاق آنقدر شایع شده بود که پدر و مادرها به محض اینکه از خانه بیرون می آمدند، باید دستشان را جلوی چشم بچه هایشان می گرفتند تا شاهد این صحنه ها نباشند. شهر منبج جمعیتی در حدود سیصد هزار نفر داشت که سه چهارم مردمانش عرب و یک چهارمش کرد بودند.
این شهر راهروی ورودی تمام جنگجویان خارجی و الحاق آن ها به داعش بود که هر روز تعداد پیروان این گروه را زیادتر می کرد. نیروهایی که از اروپا و خاورمیانه و آفریقا و خیلی جاهای دیگه برای پیوستن به داعش می آمدند، اول به این شهر وارد می شدند و بعد از آنجا به رقه یا جبهه های دیگه میرفتن.
وقتی که داعشی ها متوجه شدن به زودی قراره نیروهای سوری به منبیج حمله کنن اومدن تمرکز نیروهاشون رو روی این شهر مهم گذاشتن و داعشی های دیگه رو از جاهای مختلف برای دفاع از منبیج فراخوندن.
در حمله به منبیج نوروز و واحدهای محافظ زنان، بخش مهمی از عملیات بودند. برای شروع عملیات اونا باید شبونه از روی یک رودخونه رد میشدن قرار بود اول اعضای یگان های مدافع زنان برن اونور آب بعد مبارزان عرب نیروهای دمکراتیک سوریه، عملیات ساعت 11 شب سی ام می سال 2016 شروع شد و ردیف ردیف قایق های کوچکی که همه پر از مبارزان زن بودن از روی آب رد شدن و خودشون رو رسوندن اونور آب که ساحل رو برای عبور تجهیزات نظامی امن کنن. و خوشبختانه داعش برای دفاع از شهر ترجیح داده بود که جلو نیاد و از عقب تر دفاع کنه و قید رودخونه رو زده بود.
این تازه مرحله اول عملیات مشترک گروه های مختلفی بود که قرار بود تحت نام نیروهای دمکراتیک سوریه وارد شهر بشوند.
یکی از فرماندهان میدانی یگان های مدافع زنان در حمله به منبج، که دستیار سابق نوروز هم بود، زنی بود به نام زنارین که خودش اصالتا اهل منبج بود و در این حمله داشت به شهر و دیار خودش بر می گشت.
زنارین ده سال پیش وقتی به همراه خانواده اش شهر منبج را به مقصد کوبانی ترک کرده بود، هیچ وقت تصور نمی کرد یک روزی با لباس نظامی بر تن و تفنگ کلاش روی شانه، به عنوان فرمانده پنجاه سرباز به شهر برگرده تا شهر را از دست تکفیریان داعش نجات بده.
نبرد منبیج برای نیروهای دمکراتیک سوریه تلفات زیادی داشت ، تیراندازان داعش چندین زن جوان مبارز را هدف قرار دادن اونا جاده هایی را که نیروهای عرب و کرد برای نزدیک شدن به قلب شهر از اونها تردد می کردن رو مین گذاری کرده بودن و چندین نفر از نیروهای دمکراتیک سوریه روی همین مین ها جونشون رو از دست دادن.
تلفات نبرد منبج هولناک بود. نیروهای یگان های مدافع زنان آن قدر در این نبرد وحشتناک کشته شده بودند که حسابشان از دست زنارین و نوروز در رفته بود.
اواسط جنگ یواش یواش خبرهای خوب از راه رسید ، خبر رسید که گروهی از دختران ایزدی که دو سال تمام در منبج به عنوان برده های جنسی مورد آزار اعضای داعش بودند، نجات پیدا کردن. سرنوشت ایزدی هایی که گیر داعش ها میوفتادن واقعا اسفناک بود، تو ایپزود نادیا از پادکست راوکست میتونید داستان یکی از همین آدم رو بشنوید. بعد از آزاد سازی دختران ایزدی نیروهای دمکراتیک سوریه روستا به روستا جلوتر می رفتن، تو روستاها مردم با دیدن زنان نظامی به اونا میگفتن ما فکر می کردیم مردم از خودشون قصه درآوردن و شایعه ست که می گن زن های کرد اومدن دارن با داعش می جنگن. ما باور نمی کردیم فکر می کردیم قصه ست؛ ولی الان می بینم واقعی هستین و تعدادتون هم این قدر زیاده!
چند هفته بعد، در دوازدهم اوت، داعشی ها به طور کامل از شهر عقب نشینی کردند؛ و تعدادی از مردم رو هم به عنوان سپر انسانی با خودشون بردند.
دو سال بعد از آزاد سازی کوبانی در نبرد شدیدی که بیش از هفتاد روز طول کشید شهر منبج به دست نیروهای دمکراتیک سوریه آزاد شد و زنارین بعد از مدت ها با چشمان اشکبار برگشت به شهر خودش.
برای قسمت آخر میرسیم به پایتخت خودخوانده داعش ، شهر رقه .
حالا دیگه بزنگاهی که خیلی ها منتظرش بودن رسیده بود و وقت اون بود که مردم با کمک هم شهر رقه رو آزاد کنن، نیروهای داعشی که از سراسر جهان اومده بودن از مدت ها پیش در رقه ساکن شده بودند. تو خیابان ها و بازارهای این شهر، زنان و دختران مثل برده در قفس خرید و فروش می شدند و روزگار مردم شهر مثل رنگ پرچم داعش سیاه بود.
در نبرد رقه روژدا حدود چهار هزار مبارز عرب و کرد و زن و مرد را تحت فرماندهی خودش داشت و فرمانده خط مقدم جبهه غربی رقه شده بود. توانایی روژدا در پذیرش مسئولیت رهبری گروهی به این بزرگی واقعا چشمگیر بود. روژدا بعد از نزدیک به پنج سال تجربه شرکت در خط مقدم جبهه ، جسورتر و پخته تر شده بود
حالا دیگه یگان های مدافع زنان شبیه گروه چند صد نفری سابق نبود در سال 2016، شمار زنانی که عضو یگان های مدافع شده بودند به چند هزار نفر رسیده بود.
در تاریخ پنجم ژوئن، روژدا و نیروهای تحت امرش در عملیاتی به نام خشم فرات به رقه حمله کردند. زنارین هم که به خوبی در نبرد منبج درخشیده بود حالا می توانست به عنوان یکی از فرماندهان میدانی در کنار روژدا بجنگه.
سه روز بعد از شروع عملیات فاجعه ای سیاسی واشنگتن را لرزاند: ترامپ به عنوان چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا معرفی شد. ترامپ تمام ادعاهای اوباما را تکرار کرد و گفت ضمن بررسی همه گزینه ها به این نتیجه رسیده است که بهترین راه پس گرفتن رقه و شکست داعش، حمایت تسلیحاتی از کردهای سوریه است.
جنگ رقه با تمام جنگ های دیگه ای که نیروهای دموکراتیک سوریه با داعش داشتن فرق داشت، خیلی هم فرق داشت، جنگ رقه به قدری طاقت فرسا بود که حتی بعضی گروه ها که از مدتی قبل به نیروهای دمکراتیک سوریه ملحق شده بودن دست از مقاومت برداشتند و عقب نشینی کردند.
هر روز ماشین های بمب گذاری شده، ادوات انتحاری و مین های بیشتری به دست داعش می رسید که می توانستند در هر گوشه و کنار و در هر وسیله و مکانی که نیروهای دمکراتیک سوریه به آن سرک می کشیدند کار بگذارند؛ از ورودی ساختمان ها گرفته تا درهای خانه ها، در هر قوری و کتری ای که در هر آشپزخانه ای بود و در هر کابینت و گنجه ای که باز می کردند.
یادتونه تو کوبانی مزیت نیروهای مدافع این بود که به شهر آشنایی کامل داشتن و سوراخ سمبه ها رو میدونستن ، اینجا دقیقا بر عکس بود ، داعش با توجه به حضور طولانی مدتی که تو رقه داشت فکر این روزها رو کرده بود داعشی ها زیر شهر تونل زده بودن و میتونستن از هر جایی از شهر که می خواهند سر در بیاورند و خودشون رو منفجر کنند.
تو رقه داعشی ها بدن کشته شده های نیروهای دموکراتیک سوریه رو در جلوی جبهه آتش میزدن و این یعنی خانواده کشته شده ها نمی توانستند حتی بدن فرزندشان را تحویل بگیرند و دفن کنند.
اعضای داعش که تعداد زیادیشون خارجی بودند. هیچ فردایی جز رقه برای خودشون نمی دیدند و پایان این نبرد برای آنها به معنای نابودی قطعی بود.
اگر نبرد سخت منبیج بیش از 70 روز طول کشید ، آزاد سازی رقه پنج ماه طول کشید، اونم با کلی تلفات سنگین، ولی هر چه که بود در تاریخ پانزدهم اکتبر 2017، کاروانی شامل صد وسیله نقلیه برای جابجایی داعشی ها و سه هزار غیر نظامی از جمله چهارصد گروگان، شهر رقه رو ترک کرد. نتیجه پنج ماه تخریب و کشتار همه جای شهر به چشم می خورد ولی دیگه پرچم سیاه داعش بر فراز شهر نبود و رقه آزاد شده بود.
جالبه بدونید که چند نفر از داعشی ها با وجود این که محاصره شده بودن و مهماتی هم نداشتن و حتی میتونستن با بقیه از شهر برن ولی ترجیح دادن تا آخرین لحظه بمونن و دست از جنگ نکشن. اونا موندن و کشته شدن . این موضوع به وضوح نشون میداد که نابود کردن اندیشه های تروریستی از نابود کردن خود تروریست ها هم سخت تره.
جنگ رقه تمام شد ، در میدون اصلی شهر روژدا لبخند برلب پرچم زرد نیروهای دمکراتیک سوریه رو تکون میداد، عکس این صحنه رو براتون تو صفحات اجتماعی پادکست رپاپ میزاریم، از زمان نبرد منبج تا آن روز روژدا رنگ آرامش ندیده بود، ولی الان دیگه خوشحال و آرام بود.
و اما اوضاع کردهای سوریه بعد از جنگ چطور شد؟
از اوایل همکاری آمریکا با یگان های کرد محافظ خلق سوریه، ترکیه با این همکاری به شدت مخالف بود و بارها تهدید کرده بود که به کردهای سوریه حمله می کند، و در نهایت هم حمله کرد.
آمریکا هم به این حمله هیچ واکنشی نشون نداد و در برابر حمله ترکیه همیپمانش در ناتو عکس العملی نشون نداد. برای آمریکا دیگه همکاری با کردهای سوریه صرفه نداشت و این همون روی کثیف سیاسته که کردهای سوریه بارها تجربش کردن.
کتاب رو با جمله های آخر نوروز فرمانده یگان های زنان کرد سوری به پایان میبریم، نویسنده میگه بعد از آزاد سازی رقه سر فرصت نشستم کنار نوروز ، دو تا چایی ریختیم و با هم شروع کردیم به گپ زدن ، من از نوروز پرسیدم
اگر دختری بیست سال دیگر در این منطقه به دنیا بیاید، به نظر اون بهتر در مورد جنگی که زنان با داعش کردند چی بشنوه؟ دوست داری چی بهشون بگی؟ نوروز جواب داد: «من می خوام دخترای اینجا و همه جاهای دیگه دنیا قدر خودشون رو بدونن و اون قدر قوی باشن که خودشون راه زندگی شون رو پیدا کنن. به نظر من فقط اینه که مهمه. من می خوام دخترا بدونن چطور باید مراقب خودشون باشن، مستقل بشن و همه جا قدرتمند ظاهر بشن. می خوام همیشه توی زندگی این ذهنیت رو داشته باشن. قدرتمند باشن و نذارن هیچ چیزی یا هیچ کسی سد راهشون بشه. شاید ما اون موقع زنده نباشیم، ولی مطمئن باشید این آرمان به عنوان بخشی از تاریخ برای همیشه زنده می مونه.»
اپیزود پنجم پادکست رپاپ خلاصه کتاب بسیار زیبا و پراحساس دختران کوبانی رو شنیدید، خوشحال میشیم که برای اپیزودهای بعدی کتاب های بعدی رو شما به ما پیشنهاد بدید، مرسی که در کنار ماهستید و بدونید که ما هم در کنار شما هستیم
به امید دیدار امیر سودبخش آبان 1401
بقیه قسمتهای پادکست رپاپ را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت اول؛ خلاصه کتاب روح ناآرام
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ششم؛ داعش، گزارشی از درون ارتش وحشت
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت دوم؛ خلاصه کتاب کودتا(۱)